شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده
شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

فرهنگ لغات میگونی(ش)

ش (sh ): با کشش شین لفظ هُش است که برای ایستادن اُلاغ به کار می رود.

شا کیلَه (shā kilah): شاه نهر

شا میوَه ( shā mivah): شاه میوه، نوعی گلابی شیرین و خوشبو که زودتر از بقیه می رسد.

شا، شاه (shā, shāh): داماد در شب عروسی

شا، شاه (shā, shāh): نوع ممتاز از هر چیزی

شاب (shāb): قدم، دوختن

شاب بَزوئَن (shāb bazuan): بی دقت دوختن

شاب بَزوئَن (shāb bazuan): تند تند قدم برداشتن

شاباجی (shābāji): خانم خانما (بیشتر برای تمسخر)

شاباجی (shābāji): خواهر بزرگتر

شاباجی اَم، گَتِه دَدَم، گَتِه خواخِرَم (shābāji am, gateh dadam, gateh khuākheram):  خواهر بزرگترم

شابدِلعَظیم (shābdelazim): شاه عبدالعظیم

شاتَرَه (shātarah): دارویی گیاهی

شآتَرَه (shātarah): نوعی سبزی

شاتوت، شاتود ( shātut): شاه توت، توت درشت و پرآب و سیاه و سرخ

شاچِراغ (shācherāgh): شاه چراغ

شاخ بَزوئَن (shākh bazuan ): شاخ زدن

شاخ به شاخ بَویئَن (shākh be shākh bavian ): شاخ به شاخ شدن

شاخ بَویئَن (shākh bavian ): شاخ شدن

شاخ دِرگااوردَن (shākh dergha urdan ): شاخ در آوردن

شاخِ شِمشاد، رَشید، رَعنا (shākhe shemshād,  rashid, ranā): قامت رشید و زیبا

شاخ شونِه بَکِشیئَن (shākh shune bakeshian): تهدید کردن

شاخَگ (shākhag ): شاخ کوچک

شاخلُص، شاخالُص (shākhlos, shākhālos): شاخص

شاخَه (shākhah ):  شاخه

شاخِه شِمشاد (shākhe shemshād): کنایه از قامت زیبا و رشید

شاخَه، لَهَه، لاهَه (shākha, laha, lāha): شاخه درخت

شاد بَویئَن (shād bavian ): شاد شدن

شاد کُردَن (shād kordan ): شاد کردن

شادَت ( shādat): شهادت، شاهد

شادَت هِدائَن (shādat hedāan ): شهادت دادن

شادِمونی (shādemuni): سرور

شادونَه (shādunah): شاهدانه، تخم نوعی گیاه که تفت داده و برشته می کردند و می خوردند.

شادی و سورور (shādi u surur): خوشی

شادی، خوشی (shādi, khushi): خرّمی

شارَگ (shārag): رگ دو سوی گلو

شارِماشارا (shāremāshārā): نوعی زخم

شازدَه (shāzdah ): شاهزاده

شازدِه پِسَر (shāzdeh pesar): پسر شاه

شاش بَزوئَن (shāsh bazuan): بید (نوعی آفت) زدن

شاش بَند بَویئَن (shāsh band bavan): گرفتار بسته شدن مجرای ادرار شدن

شآش، سیآ بید (shāsh, siā bid): نوعی بید

شاشَک (shāshak): حشره ای که در گندم و برنج لانه می کند

شاعار بِدائَن (shāār bedāan): شعار دادن

شاغال (shāỹāl ): شغال

شاف (shāf): شیاف

شاف دَکُردَن (shāf dakordan): شیاف کردن

شاف هاکُردَن (shāf hākordan): فرو کردن مواد مسحل (مثل صابون) از مقعد به داخل شکم با انگیزه راه انداختن کار کرد شکم

شاف، اِمالَه (shāf, emālah): تنقیه

شاقّ (shāghgh): تکلیف خیلی سخت

شاکی (shāki): عارض

شاکیلَه(shākilah ):  نهر اصلی، جوی بزرگ

شاگِردونِگی (shāgerdunegi ): انعامی که به شاگرد مغازه می دهند.

شاگِردونَه (shāgerdunah): انعامی که بعد از خرید جنس به شاگرد می دهند

شاگِردونی (shāgerduni): انعامی که به شاگرد مغازه می دهند

شال (shāl): بافتنی دراز که از نخ پشم و سایر نخ ها بافته می شد و به کمر می بندند

شآل تُس (shāl tos): نوعی قارچ سمی و خطرناک از نظر خوردن

شالِ کَمَر (shāle kamar): شال کمر

شال گِردِن (shāl gerden): بافتنی دراز که از نخ پشم و سایر نخ ها بافته می شد و به گردن می آویزند، شال گردن

شال و کُلاه هاکُردَن (shāl u kolāh hākordan): آماده شدن برای انجام دادن کاری

شالاتان (shālātān ): شارلاتان

شالتُس (shāltos): قارچ سمّی

شالَکی (shāleki ): گونی بسیار بزرگ بافته شده با نخ پشمی یا موی بز برای حمل مواد سبک

شالِکی (shāleki): پارچه پشمی کم بها و نرم که برای تهیه گونی بزرگ به کار می رفت

شالی جار (shāli jār): شالیزار

شامس (shāms): شانس

شامسَکی (shāmsaki): شانسکی

شامسی (shāmsi): شانسی

شامی (shāmi): خوراکی از گوشت و نخود چی و روغن

شانداز، قُمپُزی (shāndāz, ghompoz): لاف زن

شاندازی (shāndāzi): خودنمایی

شاندِز (shāndez): شخص خود نما و نمایشی

شانزِر (shānzer): خودنما

شانسَکی ( shānsaki): شانسی

شانسی شانسی (shānsi shānsi): الکی الکی

شانِشین (shāneshin): قسمت بالای تالار که زمینش بلندتر از زمین صحن خانه است و بزرگان آن جا نشینند

شاه راه، شاراه (shāh rāh, shārāh): راه بزرگ

شاه زادَه (shāh zādah): شاه زاده

شاه، سُلطون (shāh, soltun): پادشاه

شاهِد (shāhed): گواه

شاهون (shāhun): شاهان

شاهونَه (shāhunah): شاهاته

شاهی (shāhi ): واحد پول در قدیم معادل 50 دینار

شاهی (shāhi): نوعی برنج باریک مرغوب

شاهین تِرازی (shāhn terāzi): تیغه ی فلزی افقی ترازو که کفه ها را بر آن آویزند

شاواش (shvāsh): پولی که در مراسم عروسی به عنوان هدیه به داماد می دهند، شاباش

شایِستَه، مِناسِب (shāyesta, menāseb): خورند، شایسته

شائول (shāul): شاقول

شب جمعه ای هِدائَن (shb jmh ā hedāan): صدقه ی شب جمعه دادن

شَباهَت، شَباهَد (shabāhat ): شباهت

شَباهَد (shabāhad): شباهت

شِباهَد، کِرِ هَمی (shebāhad, kere hami): همانندی

شَبَق (shabagh): چشمان سیاه و براق

شَبَق (shabagh): سیاهی

شَبَق (shabagh): شبه

شَبَق (shabagh): نوعی مهره از سنگ سیاه براق

شَبَق (shabaý ): شفق، اولین روشنایی روز، چوپانان گله های خود را به هنگام شفق به باغ و کوه می بردند.

شَبَق بَزوئَن (shabagh bazuan): روشنایی نخستین روز

شَبَق شَبَق چُش (shabagh shabagh chosh): چشمان سیاه

شَبَقچِه بَدیمَه (shabaghche badimah): شبه آن را دیدم

شَبونَه (shabunah): شبانه

شَبونَه روز (shabuna ruz ): شبانه روز

شَبیه بَویئَن (shabih bavian ): شبیه شدن

شَپ سوز (shap suz): شب سوز (نور چراغ)

شِپِر  (sheper) چوب های نازک و نرم

شِپِر (sheper): سر و شاخه ی درخت که روی چوب های سقف خانه بریزند و آن را با گل بپوشانند

شِپِر، شِپِر مِپِر (sheper, sheper meper): هیزم نازک و نرمی که زود آتش می گیرد

شِپِشَگ ( shepeshag): شپش، حشره ریز در تن طیور، کک

شَپَلَق، شَتَلَق (shapalagh, shatalagh): سیلی محکم

شِت (shet): خوردنی بی مزّه

شِتِ او بَویئَن (shete u bavian): خیس آب شدن

شِتِ مُرغُنَه (shete morghonah): تخم مرغ خراب و عقیم

شِت، شِد (shet, shed): تخم مرغ خراب شده

شُتُر کینَه (shotor kinah): کسی که کینه شتری دارد

شِتِرِگی (sheteregi): شلختگی

شِتِرَه (sheterah): شلخته، فرد ژولیده و ژنده پوش

شُتُری (shotori): رنگ بور مایل به زرد

شِتَک (shetak): پاشیدن آب و گل و لای

شِتَک (shetak): ترشّح

شِتَک هاکُردَن (shetak hākordan): پاشیدن

شِتَک هاکُردَه (shetak hākordah): پاشید

شَتَلَق (shatalagh): تو گوش کسی محکم سیلی زدن

شَتَلَق بَزوئَن (shatalagh bazuan): به شدت سیلی زدن

شَتَه (shatah ): شته، نوعی آفت درختان و گیاهان

شِتِه بَزوئَن (sheteh bazuan): آفت زدن درختان و گیاهان توسط شته

شِته مُرغُنَه (sheteh morghonah ): تخم مرغ خراب و نازا، تخمی که برای تشویق و تسهیل و یا تعیین محل تخم گذاری در جای مناسب قرار می دهند.

شجاع بَویئَن، شیر بَویئَن (shojā bavian, shir bavian):  شجاع شدن

شِخ (shekh ): شیخ، آخوند یا مرد مذهبی که دقت زیادی درانجام احکام دینی دارد.

شُخ (shokh): شخم

شُخ بَزوئَن ( shokh bazuan): شخم زدن

شُخ شُخی (shokh shokhi): شوخی شوخی

شُخی (shokhi): شوخی

شُخی (shokhi): لطیفه

شُخی شُخی (shokhi shokhi): به شوخی

شُدَنی بَوِه (shodani baveh): تحقق یافت

شَر (shar): شهر

شَر (shar): فتنه

شِر (sher): شُر (پایین جهیدن آب)

شُر (shor): تخته سنگی دهانه دار که در گذرگاه تند آب قرار دهند تا آب از دهانه ی آن فرو ریزد

شِر بَخونِسَّن (sher bakhunesasn): شعر خواندن

شُر بَزوئَن (shor bazuan): پایین آمدن آب از بلندی

شِر بوتَن (sher butan): شعر گفتن

شِر شِر (sher sher): باران تند، صدای باران، شر شر

شَر شَر بَزوئَن (shar shar bazuan): دعوا داشتن

شَر شَر زَن (shar shar zan): شخصی که خواهان دعوا است

شَرّ و شور (sharr u shur): فتنه و غوغا

شِر و وِر، چِرت و پِرت (sher u ver, chert u pert): حرف های پوچ، چرند و پرند

شِر(sher):  بلندی

شِرا (sherā): دعوا

شِرا (sherā): شکایت همراه با دعوا

شِرا کُردَن (sherā kordan): دعوا کردن

شِراب (sherãb ): شراب

شِراکَد (sherākad): شراکت

شِرتَک (shertak): ترشُّح

شِرتَک (shertak): چکّه ی شدید آب

شَرح بِدائَن (sharh bedãan ): شرح دادن

شَرط (shart): قید و بند

شَرط دَرِنگوئَن (shart darenguan): شرط گذاشتن

شَرط دَوِسّائَن (shart davessāan): شرط بستن

شَرط دَوِستَن (shart davestan ): شرط بستن

شَرط کُردَن(shart kordan ) :  شرط کردن

شَرط هاکُردَن (shart hākordan): شرط کردن

شَرط، قِرار، قول و قِرار (shart, gherār, ghul u gherār):  قول و قرار

شِرِق (sheregh): صدایی که از زدن سیلی به گوش می رسد.

شِرِق شِرِق (sheregh sheregh): صدایی که از سوختن چوب در آتش یا از مفاصل بدن مانند انگشتان برخیزد.

شُرَک (shorak): آبشار کوچک

شَرم آکُردَن (sharm ākordan): شرمنده شدن

شَرم آوَر (sharm āvar): خجالت آور

شَرم دیمِت دَنی (sharm dimet dani): شرم نداری

شَرم و حیا(sharm u hayā):   حیا

شَرمِندَه (sharmendah): شرمنده

شَرمو، کَم رو (sharmu, kam ru): خجالتی

شِرنی، شیرنی (sherni, shirni): شیرینی

شُرِه هاکُردَن، فِرِشنَک بَکِشیئَن (shore hākordan, fereshnak bakeshian):  پخش آب با فشار زیاد

شَروَد (sharvad): شربت

شَرور (sharur): دعوایی

شَرور، گَلِنگِنی (sharur, galengeni): شَر بِه پا کُن

شِروع (sheru): شروع

شِروع بَویئَن (sherue bavian ) : شروع شدن

شِروع کُردَن ( sherue kordan): شروع کردن

شَری (shari): شهری

شَریک (sharik ): شریک

شَریک بَویئَن (shark bavan): شریک شدن

شَریکی (sariki): شراکت، به صورت مشارکتی

شِرین (sherin): شیرین

شَست (shast): انگشت بزرگ دست و پا

شُستََه رُفتَه (shosta roftah ): پاک و تمیز

شُش (shosh): بیماری ریه در گوسفندان

شُش (shosh): جگر سفید

شُش (shosh): ذات الریه چهارپایان

شُش (shosh): سرفه کردن زیاد

شُش (shosh): شیش

شِش پَر (shesh par): گرز

شُش دارنَه (shosh dārnah): هنگامی که کسی سرفه ی زیادی می کرد می گفتند

شِشَک (sheshak): گوسفند نر بین شش ماه تا یک سال

شَصتَک (shastak): شصت مسکین طعام دادن بابت کفّاره ی روزه نگرفتن

شعر بوتَن (sher butan ): شعر گفتن

شُعلَه (sholah ): شعله

شَغَلَه (shaghalah): شبح

شِفا (shefā): بهبودی

شِفا بِدائَن (shefā bedā an ): شفا دادن

شِفا پِیدا کُردَن (shefā pedā kordan):  بهبود یافتن

شِفا خُنَه، مَریض خُنَه (shefā khonah, mariz khonah):  درمانگاه، بیمارستان

شِفا هائیتَن (sefa haeitan ): شفا گرفتن

شِفا، دِوا دَرمون (shefā, devā darmun): شفا

شِفاعَت خواهی (shefāat khāhi): شفاعت کردن یا خواستن

شِفتَه (sheftah): پلویی که آب زیادی دارد

شِفتَه، شِفدَه ( seftah): شفته، دوغاب آهک و خاک و سنگریزه، هر مخلوط شل ناشی از آب زیاد مانند پلوی با آب بیش از اندازه

شَفَق (shafagh): اولین روشنایی روز

شَق (shagh ): راست و محکم

شَق (shagh): حیا

شَق بَویئَن (shagh bavian): راست و سفت شدن

شَق بَویئَن (shagh bavian): عار آمدن

شَق شَق، راس راس، شَقول شَقول (shagh shagh, rās  rās, shaghul shaghul): صاف صاف

شَق، عار (shagh, ār): خجالت

شَقَّم نَوونَه (shaghaghm navunah): خجالت نمی کشم

شَقَّه (shaghghah ): شقیقه، نیمی از لاشه گاو و گوسفند

شَقّه (shaghghh): شقّه

شَقَه شَقَه (shaýah shaýah ): لاشه لاشه

شَقِّه کُردَن (shaghgheh kordan): دو پاره کردن لاشه ی گوسفند و گاو ذبح شده

شَک (shak): دو دلی

شَک نِداشتَن (shak nedāshtan): خاطر جمع بودن

شَک نِداشتَن (shak nedāshtan): شک نداشتن

شَک، دو دِلی (shak, du deli): تریدید

شِکاف بَخوردَن (shekãf bakhordan ): شکاف خوردن

شِکاف بِدائَن (shekãf bedãan ): شکافتن

شِکاف بَیتَن (shekāf baytan): پاره شدن

شِکافَندَه (shekāfandah): شکافنده

شَکّاک (shakkāk): شکّاک

شکایَت هاکُردَن (shkāyat hākordan): عارض شدن

شِکَر او بَویئَن (shekar u bavian): شکر آب شدن، به هم خوردن رابطه

شُکر کُردَن (shokr kordan ): شکر کردن

شِکَر لَه لَه (shekar la la): گیاهی شبیه ریواس امّا شیرین که بیشتر در تپّه ها در اواخر ماه اردیبهشت می روید

شُکرونَه (shokrunah): شکرانه

شِکِست (shekest ): شکست

شِکِست بَخوردَن (shekest bakhordan ): شکست خوردن

شِکَست بِدائَن (shekast bedāan): شکست دادن

شِکِست بِدائَن (shekest bedã an ): شکست دادن

شِکَستِه بَند (shekaste band): آن که استخوان شکسته ی اعضاء را به هم می بندد

شِکِستِه بَند (shekeste band ): شکسته بند

شِکِستِه نَفسی (shekesteh nafsi ): شکسته نفسی، تواضع

شِکِسد (shekesd): شکست

شِکِل نِدار (shekel nedār): بد قیافه

شِکِل نِدار (shekel nedār): شخص بد شکل و بد قیافه

شِکِل نِدار، اُزبَک، سیل، بَد ریخت، بَد قِوارَه، بَد گِل (shekel nedār, ozbak, sil, bad rikht, bad ghevārah, bad gel):  زشت

شِکِل، ریخت، قیافَه (shekel, rikht, ghiāfah): سر و شکل

شِکلَک دِرگا اوردَن (sheklak dergā urdan): حرکات نا مناسب

شِکلَک دِرگا اوردَن، اَدا دِرگا اوردَن (sheklak dergā urdan, adā dergā urdan):  تقلید کردن

شِکلَک دیرگا اوردَن (sheklak dirgã urdan ): شکلک در آوردن

شِکِنجَه (shekanjah ): شکنجه

شِل (shel): رقیق

شِل (shel): لنگ، آن که می لنگد

شِل اِنگوئَن ، بِلِنگیئَن، کولی بینگوئَن، بِلِنگِسَّن (shel enguan, belengian, kuli binguan,   belengssan): لنگیدن

شِل اِنگوئَن، شِلَنگ بینگوئَن (shel enguan, shelang   binguan): لنگیدن

شِل بَزوئَن، شِل شِلی (shel bazuan, shel shel): لنگیدن

شِل بَویئَن (shel bavian ): لنگ شدن

شِل بَویئَن (shel bavyan): سست شدن

شِل بَیتَن (shel batan): ضعف نشان دادن

شُل بَیتَن (shol baytan ): سست گرفتن

شِل بیموئَن (shel bimuan): سستی کردن

شُل بیموئَن (shol bimuan): ضعف نشان دادن

شِل بیئَن (shel bian): شَل بودن

شِلِ سَگ (shele sag): شل توهین آمیز

شِل شِلی (shel sheli ): لنگان لنگان

شِلِ گِل (shele gel): گلِ شُل

شِل و پَر (shel u par): آسیب دیدن پا و دست

شَل و پَر هاکُردَن (shal u par hākordan): فردی را سخت زدن و مجروح کردن

شِل و وِل (shel u vel): شُل و وِل، سست و بی حال

شِل والَک (shel vālak): نوعی والک که بیشتر در تپه ها می روید

شِل والَک، شآرسونی والَک (shel vālak, shārsuni    vālak): نوعی از والک کوهی

شِل، لَق، لَس (shel, lagh, las): شُل

شِلاب (shelãb ): باران و برف مخلوط، برفی که بخشی از آن ذوب شده و درهم است

شِلّاق (shellāgh): شلّاق

شِلّاق بَزوئَن (shellāgh bazuan): شلّاق زدن

شَلت (shalt): درخت بید جوان

شَلتاق، روباه (shaltāgh, rubāh): حیله گر

شَلتوک، چلتوک (shaltuk ): گندم و جو و برنج بوجاری نشده، خوشه هایی که پس از درو و جمع کردن محصول جو و گندم و برنج در زمین پراکنده شده است.

شِلتیک (sheltik): بارش شدید باران

شِلَختَه (shelakhtah ): شلخته

شلُغ (shologh): شلوغ

شلُغ بَویئَن (shologh bavian): شلوغ شدن

شَلَم شولوا (shalam shuluā): به هم ریختگی، شَلَم شوربا

شِلَنگ (shelang): گام بلند

شِلَنگ اِنگو (shelang engu): بلند گام بر می داشت

شِلَنگ بینگوئَن (shelang binguan): گام بلند برداشتن

شَلَه (shalah): چربی روی گوشت

شُلَه زَرد (sholah zard): شله زرد

شِلوار (shelvãr): ‌شلوار

شِلوار بَتَک(وَتَک) : (shelvār batak) بی شلوار

شِلوار سَری (shelvār sari): از روی شلوار

شِلوار لیفَه (shelvār lifah): بند شلوار

شِلوار وَتَک بیئَن (shelvār vatak bian): شلوار به تن نداشتن

شِلوار، تُمبون (shelvār, tombun): تنبان، شلوار

شلوغ بَویئَن (shlugh bavian): شلوغ شدن

شُلوغ کُردَن (shologh kordan ): شلوغ کردن

شِلی (shel): لنگی

شِلی (sheli): اولین آبیاری باغ در هر سال

شِلی، او شِلی (sheli, u sheli): نخستین آبیاری در سال برای زمین یا باغات

شَلیتَه (shalitah ): دامن کوتاه پر چین

شَم (sham ): شمع، پایه ای که زیر ستون یا دیوار شکسته زنند.

شَم دَوِستَن ( sham davestan): شمع بستن، یخ بستن آب ناودان و نظایر آن به صورت آویزان در زمستان

شَم سوز، چِراغ شَمی (sham suz, cherāgh shami): چراغی که در آن شمع می سوخت و هنگام راه رفتن در شب با خود می بردند

شِما (shemā): شما

شِما دی (shemā di): شما هم

شِما رَ (shemā ra): شما را

شِما رَ بِه خِدا (shemā ra beh khedā): شما را به خدا

شِمار (shemãr ): شمار، حساب

شِمار هاکُردَن (shemār hākordan): حساب کردن

شِمارِش (shemāresh): شمارش

شِمارِش کُردَن (shemāresh kordan): آمار گیری

شِمارَه (shemārah): شماره

شِمال (shemãl ): شمال

شِمالی (shemāli): شمالی

شِمالی سی (shemāli si): سمت شمال

شَمایِل (shamāyel): شکل

شَمبَلیلَه (shambalilah): شنبلیله

شَمبَه ( shambah): شنبه

شَمَد (shamad ): نوعی روانداز تابستانه، نخی و نازک

شَمدون (shamdun): شمعدان

شَمدونی (shamdun): شَمعدانی

شِمُردهِ حرف بَزوئَن (shemorde harf bazuan ): با تانی حرف زدن، شمرده صحبت کردن

شِمرون (shemrun): شمیران

شِمش (shemsh): ورق طلا و نقره

شُمشَک (shomshak): شمشک

شِمشَه (shemshah ): شمشه

شَمشیر (shamshir): تیغ بلند

شَمشیر بَزوئَن (shamshir bazuan ): شمشیر زدن

شَمشیر بَکِشیئَن (shamshir bakeshian ): شمشیر کشیدن

شَمشیرَک (shamshirak): گلی خودرو مانند گلایل که برگ های آن مانند شمشیر است

شَمشیرَک (shamshrak): جوانه ی سبز لوبیا

شِمِنِر (shemener): برای شما

شِمِنی (shemeni): مال شما

شِن جار (shen jār): مکان شنی

شِناختِه بَوِه، شِناختَه شُدَه (shenākhte baveh,  shenākhtah shodah): آشنا

شِناس ( shenas): آشنا، خودی، شناخته شده

شِناس نیئَه (shenās niah): آشنا نیست

‌شِناسَه (shenāsah): آشناست

شِناسیَد (shenāsyad): شناخت

شِنِجار (shenejār): شنزار

شِندِر بَکِشیئَن (shender bakeshian): کاری را سرسری انجام دادن

شِندِر غاز (shender ghāz): پول کم

شِندِر کَش (shender kash): شلخته

شِندِر و وِندِر (shender u vender): ژنده و پاره

شِندِر وِندِری (shender venderi): شخصی که لباس های کهنه و پاره می پوشد

شِندِر، شِتِرَه، شِلَختَه (shender, sheterah, shelakhtah):  ژولیده

شَنگَل (shangal): آلت تناسلی پسر بچه

شِنگَه (shengah ): شنگ، سبزی خودرو تره مانند که دارای شیره می باشد. هم به صورت خام و هم در غذا مصرف می شود.

شَنگول (shangul): خوش حال

شَنگول، نَشَه، کِیفور (shangul, nasha, keyfur): سر خوش

شِنو (shenu ): شنا

شِنو بَکُردَن ( shenu bakordan): شنا کردن

شِنوگَر (shenugar): شناگر

شَهد (shahd): لعل

شَهدِ لَب (shahde lab): لعل لب

شُهرَد (shohrad): معروفیت

شُهرَد بِدائَن (shohrad bedāan): شایع کردن

شُهرَد داشدَن (shohrad dāshdan): شایع بودن

شُهرَه، شُهرَه یِ عالِم (shohrah, shohraye ālem): مشهور

شُهلَه (shohlah): شعله

شَهوَد (shahvad): شهوت

شَهوَد رون (shahvad run): شهوت ران

شو (shu): ‌شب

شو او (shu u): آبیاری شبانه

شو او بِداشتَن (shu u bedāshtan): آبیاری در شب

شو بَمونِس (shu bamunes): بیات

شو بَویئَن (shu bavian ):شب شدن

شو پَرَک (shu parak ): شب پره، پروانه

شو پِی (shu pey): در امتداد شب

شو جِل (shu jel): کهنه ی بستر

شو جُمعَه (shu jomah): شب جمعه

شو جُمعَه ای خور (shu joma i khur): فقیر (بیشتر برای تحقیر)

شو چِرَه (shucharah ): شب چره، تنقلاتی که شب هنگام و در شب نشینی ها خورده می شود.

شوِ چِلَّه (shve chellah): شب یلدا

شو خوش (shu khush): شب خوش

شو دِمال (shu demāl): آخر شب

شو دِمالی (shu demāli): آخر شبی

شوِ زِفاف (shue zefāf): شب زفاف

شو زِندِه دار (shu zende dār): شب زنده دار

شو کار (shu kār): شب کار

شو کُردَن (shu kordan): شب کردن

شو کُلاه (shu kolāh): شب کلاه

شو کور (shu kur ): شب کور، خفاش

شو گیر (shu gir): کار با عجله ای که شب هنگام انجام بدهند.

شو مُراد (shu morãd ): شب مراد، شب زفاف

شو نِشین (shu nesin ): شب نشین

شو هاکُردَن (shu hākordan): شب کردن

شو و روز (shu u ruz): شبانه روز

شوءِ عَلَفَه (shue alafah): شب قبل از سال نو که برای شادی روح درگذشتگان سفره ی اطعام می دادند

شوآنِه روز، شو و روز، شَباندِه روز (shuāne ruz, shu u  ruz, shabāndeh ruz):  شبانه روز

شواونَه (shuunah): شبانه

شوپا (shupā): شب پا

شوپَرَک، شاپَرَک (shuparak, shāparak): پروانه

شوچَرَه (shucharah): شب چره

شوخ، بامِزَّه (shukh, bāmezzah): بَذلِه گو

شوخون (shukhun): شبیخون

شِوِد (sheved ): شوید( نوعی از سبزی)

شِوِد (sheved): نوعی از سبزی که به آن شوید می گویند

شُور (shor): مشورت

شور (shur): اضطراب درونی

شور (shur): شستن

شور (shur): قیل و قال

شور او (shur u): آب شور

شور بوردَن (shur burdan): کم شدن طول پارچه به سبب فرو رفتن در آب

شور بَویئَن (shur bavian ): شور شدن

شور و شَر (shur u shar): شر و شور

شور و غوغا (shur u ghoghā): شیون

شور و واشور (shur u vāshur): دو دست لباس که به ترتیب یکی را بپوشند و دیگری را بشویند

شور، دِل و دِماغ (shur, del u demāgh): اشتیاق

شوربا، شوروا (shurbā, shurvā): آش ساده با برنج که کمی ارد به آن اضافه کنند

‌شورِش (shuresh): طغیان و انقلاب

شورِش هاکُردَن (shuresh hãkordan ): شورش کردن

شورَگ (shurag ): شوره سر

شورَه  (shurah ):شوره یا سفیده لباس و آجر یا زمین های نمکی

شورَه زار (shurazãr): شوره زار

شوروع (shuru): شروع

شورون (shurun): جوانه ی تازه ی درخت

شوعار (shuār): شعار

شوفِر، رانِندَه (shufer, rānendah): راننده

شوق (shugh): شوق

شوکا (shukā): نوعی گوزن کوچک

شوکورو (shukuru): شکراب (مکانی زیارتی و تفریحی در انتهای روستای آهار)

شوکوفَه، شِکوفَه (shukufah, shekufah): شکوفه

شوگون (shugun): خوش یومی

شوگیر (shugir): نصف شب

شوگیر بَزوئَن (shugir bazuan): شب هنگام جایی رفتن

شوگیر بَزوئَن (shugir bazuan): شب هنگام کاری کردن

شولا (shulã ): پوشش عبا مانندی که از جنس پشم بوده و بیشتر چوپانان به تن می کردند.

شوم (shum): شام شب

شوم (shum): نحس

شوم بَخوردَن (shum bakhurdan): شام خوردن

شوم هِدائَن (sum hedaan): شام دادن

شومشَکی (shumshaki): اهل شمشک

شومی (shumi): برویم

شومی شومی (shumi shumi): برویم برویم

شون (shun ): شان، محل ذخیره عسل زنبور عسل

شون (shun): شان

شونزَه (shunzah): شانزده

شونَه (shunah ): شانه، کتف

شونَه (shunah): خانه ی زنبور عسل

شونَه (shunah): شانه (برای سر)

شونِه بِه شونَه (shune be shunah): دوشادوش

شونِه جور اِنگوئَن (shuneh jur enguan): شانه بالا انداختن

شونِه جورزوئَن (shunah jur zuan): شانه بالا انداختن، بی اعتنایی کردن

شونِه خالی هاکُردَن (shuneh khāli hākordan): شانه خالی کردن

شونِه سَرَک (shuneh sarak): شانه به سر (پرنده)

شونِه هاکُردَن (shuneh hākordan): شانه زدن

شونَه، دوش (shunah, dush): کول

شونیشینی (shunishini): شب نشینی

شوول (shuul ): شاقول

شویا (shuyā): رنگ قهوه ای مایل به سرخ گوسفندان

‌شوئِه بَرات (shueh barāt): شب پانزدهم شعبان، شب برات

شی (shi ):شوهر

شی بِدائَن (shi bedāan): شوهر دادن

شی بِرار (shi berãr): ‌برادر شوهر

شی بَکُردَن (shi bakordan): شوهر کردن

شی پیئَر (shi piar): پدر شوهر

شی خالَه، خالَه ای شی (shi khālah, khālah i shi): شوهر خاله

شی خواخِر (shi khākher): خواهر شوهر

شی دارِ زَنَک (shi dāre zanak): زن متاهّل

شی دارَه (shi dārah): شوهر دار است

شی داری (shi dāri): همسر داری (برای زن)

شی شِر (shi sher): برای شوهرش

شی شَکی دَوِسّائَن (shi shaki davessāan): توهین

شی مار (shi mār): مادر شوهر

شی نَنَه، کَلِ پیئَر (shi nanah, kale piar): شوهر مادر

شِیپور (sheypur): وسیله موسیقی که از کرنا کوچک تر است

شِیپور بَزوئَن (sheypur bazuan): شیپور زدن

شیتَک، شِتَک (shitak, shetak): شتک

شَیخ (shaykh): شیخ، آخوند

شیخَک (shekhak): دانه بلند تسبیح

شید بَزوئَن (shid bazuan): سعی وافر کردن

شِیر (sher): جا

شیر باها (shir bāhā): شیر بها

شیر بِرِنج (shir berenj): خوراکی که از ترکیب شیر و برنج تهیه می شود.

شیر بِرِنج (shir berenj): کنایه از فرد وارفته و دست و پا چلفتی

شیر بِه شیر (shir be shir): بچه های متولد شده ی پشت سر هم

شیرِ پاک بَخورد (shire pāk bakhurd): کنایه از حلال زاده

شیر چویی (shir choyi): شیری که در چای ریزند و بنوشند

شیرِ خِشت (shire khesht): شیره شیرین درخت که مصرف دارویی دارد

شیر خورَه (shir khurah): شیر خواره

شیر دون (shr dun): جای شیر

شیر صافی، شیر پِلا (shir sāfi, shir pelā): صافی برای شیر

شیر مال (shir māl): نوعی نان که در آن شیر و شکر و تخم مرغ اضافه می کنند

شیر مَست (shir mast): طفل کامل شیر خورده

شیر هاکُردَن (shr hākordan): تحریک به شجاع نمودن کسی

شیر هِدائَن (shir hedãan ): شیر دادن

شیر و شِکَری (shir u shekari): پارچه ای که زمینه اش سفید باشد ولی گل های آن به رنگ زرد مزین باشد

شیر یا خَط (shir yā khat): نوعی قمار با پول

شیرازَه (shirãzah): شیرازه

شیرجَه (shirjah): شیرجه

شیرجِه بَزوئَن (shirjeh bazuan): شیرجه زدن

شیرچَه بَکِشیئَه (shircha bakeshah): رمقش را کشید

شیردون (shirdun): شیردان

شیرزاد (shirzād): شجاع

شیرَک (shirak): جسور

شیرَک بَویئَن (shirak bavian): جسور شدن

شیرگ (shirag ): نوعی علف که در صورت قطع کردن ساقه آن مایع سفید رنگ چسبناک و تلخی مانند شیر ار آن خارج می شود.

شیرنی بَخوردَن (shirni bakhurdan): شیرینی خوردن

شیرنی خورون (shirni khurun): مجلس خواستگاری و نامزدی

شیرنی، شِرنی (shirni, sherni): شیرینی

شیرَه (shirah ): شیره

شیرَه (shirah): آب انگور جوشیده و قوام یافته

شیرَه (shirah): نترس است

شیرَه (shrah): توان

شیرَه ای (shirah i): شیره ای

شیرَه به شیرَه (shirah be shirah ): دو نوزاد با اختلاف سنی کمتر از دو سال از یک مادر

شیرَه کَش حُنَه (shirah kash khonah ): پاتوق شیره ای ها

شیروونی (shirvuni ): شیروانی

شیری (shiri): رنگ شیر

شیری (shiri): نامی برای سگ، مانند شیر

شیرین بَویئَن (shirin bavian): شیرین شدن

شیرین چُویی (shrn choyi): چایی شیرین

شیرین زِوون (shirin zevun): شیرین زبان

شیرین کُردَن (shirin kordan): شیرین کردن

شیرینی بَخوردَن (shirini bakhordan): شیرینی خوردن

شیش (shish ): عدد شش

شیشک (shishk ): چوب تازه و نازک

شیشک (shishk ): شاخه های نازک و بلند نوعی درخت بید که با آن سبد می بافتند.

شیشک (shishk): چوب نازک و بلند تازه از درخت بید که قدیم برای فلک کردن ازش استفاده میکردند.

شیشَک (shshak): صورت فلکی که شش ستاره دارد

شیشک (shshk): ترکه ی نازک سیب و آلبالو

شیشَک دَوِسّائَن، شیشَکی بَپِّراندِنائَن (shshak  davessāan, shishaki bapperāndenāan): توهین و بی ادبی کردن

شیشَکی، هوشتَک (shishaki, hushtak): متلک

شیشَگ (shishag ): گوسفند نر شش ماهه تا یک ساله، صورت فلکی ثریا که شش ستاره دارد.

شیشَه (shishah): شیشه

شیشَه ای (shishah i): رنگ شفّاف

شیشَه بُر (shishah bor): شیشه بر

شیشِه گَر (shisheh gar): شیشه ساز

شیشَه گَری (sise gari): شیشه سازی

شیطُن (sheton ): شیطون

شِیطُنَد (sheytonad): شیطنت

شیطُنی (shetony ): شیطنت

شیطُنی کُردَن (sheytoni kordan ): شیطنت کردن

شِیطونَک (sheytunak): شیطان کوچک

شِیطونی بَویئَن (sheytuni bavian): محتلم شدن

شیعَه (shiah): شیعه

شیک (shik): سر و وضع مناسب

شیکَر (shikar): شکر

شِیل (sheyl): شل

شِیلا، پولو پَجون (sheylā, pulu pajun): مهمانی بزرگ

شیلِه پیلَه (shileh pilah): دوز و کلک

شین (shin): چین

شین دار (shin dār): چین دار

شین و چوروک (shin u churuk): چین و چروک

شِیهَه (shehah): شیهه اسب

شیوَه، رَوِش (shivah, ravesh): طریقه

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد