شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده
شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

گذری بر تاریخ و جغرافیای میگون - فرهنگ لغات(و - ه - ی) زبان اسیوی و در ادامه چند نفرین و توهین میگونی

حرف (و)

وا ( ): باز، گشاده، شکفته

وا بَزوئَن (vā bazuan ): پس زدن جنس بد و فاسد

وا بَزوئَه ( vā bazuah): وازده

وا بوردَن (vā burdan ): وا رفتن

وا بَویئَن (vā bavian ): باز شدن، شکفته شدن

وا کُردَن (vā kordan ): باز کردن

وابِستَگی (vābestagi ): خویشاوندی، مربوط

وابِستَه ( vābestah): خویشاوند، مربوط

واجِبی (vājebi ): داروی نظافت

واخوردَه (vā khordan ): پس زده، کالای از رواج افتاده

وادار بَویئَن (vādār bavian ) مجبور شدن

وادار کُردَن (vādār kordan ): واداشتن، مجبور کردن

وارِد بَویئَن (vāred bavian ): وارد شدن

وارَسی (vārasi ): سرکشی و بازدید

وارِش (vāresh ): بارش، باران

وارَک خور (vārak khor ): آخوندک

وارَه (vārah ): باره، مرتبه، دفعه

وارونَه (vārunah ): برعکس، سروته

واریز (vāriz ): ریزش کوه و دیوار و سقف و نظایر آن ها

واز (vāz ): باز

واز بَویئَن (vāz bavian ): باز شدن

واز کُردَن (vāz kordan ): باز کردن

واز و وِلَنگ (vāz o velang ): بی در و پیکر

وازی (vāzi ): بازی

قدیمی ترین منبع متضمن نام بازیهای ایرانی، کتاب خسرو قبادیان و ریدک، به فارسی میانه و حدوداً متعلق به قرن سوم /نهم، است که در آن غلامِ جوان (ریدک)، در پاسخ به پرسش شاه درباره بهترین خنیاگران (نوازندگان و بازیگران) پس از برشمردن نام نوازندگان، از این بازیهای هنری و رزمی نام می‌برد: رسن وازیگ (رسن بازی)، زنجیر وازیگ (زنجیربازی)، دار وازیگ (داربازی = بازی بر چوب بلند)، مار وازیگ (ماربازی)، چمبر وازیگ (چنبربازی)، تیروازیگ (تیراندازی)، تاس وازیگ (طاس بازی/ کاسه بازی)، وَندگ وازیگ (بندبازی)، اندروای وازیگ (معلق زدن، پشتک زدن)، میخ اُود سپروازیگ (بازی با چوبدستی و سپر)، زین وازیگ (چابکی و مهارت در به کاربردن جنگ افزار)، گوی وازیگ (گوی بازی)، سِل وازیگ (زوبین اندازی)، شمشیروازیگ (شمشیربازی)، دَشْنگ وازیگ (خنجربازی)، وَرْزوازیگ (گُرزبازی)، شیشگ وازیگ (شیشه بازی، بازی و تردستی با پیاله و صراحی)، کبیگ وازیگ (میمون بازی).

وازیگوش (vāzigush ): بازیگوش

واش ( vāsh):‌علف

واشور کُردَن (vāshur kordan ): شستن برنج و عدس و گندم و امثال آن

وافور (vāfur ): بافور

واکِشَک (vākeshak ): نام محلی در میگون

واکِشیَه (vākeshiah ): دراز خوابانیده

واکِشیئَن (vākeshian ): دراز خواباندن، گستردن، کشیدن و بستن

واگو (vāgu ): بازگو

واگو کُردَن (vāgu kordan ): بازگو کردن

والّاه (vāllāh ): والله، قسم به خدا

والَگ (vālag ): سبزی کوهی معروف، والک

واموندَن (vāmundan ): خسته و مانده شدن، از رفتن افتادن

واموندَه (vāmundah ): خسته و مانده

وانیایَن (vāniāyan ): جا گذاشتن

واهِدائَن (vāhedāan ): خسته شدن، تکیه دادن، خم دادن دیوار یا ستون

واهِشتَن (vāheshtan ): جا گذاشتن

واهِلیئَن (vāhelian ): نهادن و رها کردن، تنها گذاشتن و ترک کردن

واهمِن (vāhmen ): بهمن

واهِمَه (vāhemah ): ترس

وَباه (vabāh ): وبا

وِج وِج (vej vej ): پچ پچ، حرف آهسته و نامفهوم

وِجَه (veja ): وجب

وَچَه (vachah ): بچه

وَخت (vakht ): وقت، زمان

وَختِ گُلِ نی (vakhte gole ney): هیچ وقت، هیچگاه

وَخف، وَخم (vakhf ): وقف

وَخفی (vakhfi ): وقفی

وَذّاریات (vazzāriāt ): کنایه از دشواری و سختی، درماندگی و بدبختی

وَر (var ): پهلو، طرف، کنار، بر

وَر اِنگوئَن (verenguan ): بر انداختن

وَر بَخوردَن(خوردَن)(var bakhordan ): بر خوردن

وَر بوردَن: چیزی ور رفتن

وَر بیموئَن (var bimuan ): برآمدن، تخمیر شدن خمیر، از جا کنده شدن، جوجه شدن تخم پرندگان

وَر کَتَن (var katan ): بر افتادن، از رده خارج شدن

وَر گیتَن (var gitan ): در کنار خود گرفتن و نوازش کردن، در کنار خود جا دادن

وِرّاج (verrāj ): پر حرف

وَرآوُرد (varāvord ): بر آورد، تخمین، نگاه کردن و بررسی کردن

وَرجَه وورجَه (varjah vurjah ): جست و خیز، بالا و پایین پریدن، غلطیدن و پیچیدن در خواب

وَرچیئَن (varchian ): برچیدن، جمع کردن

وَرز (varz ): کشیدن و مالیدن

وَرز بِدائَن (varz bedāan ): ورز دادن

وَرزا (varzā ): گاو نر

وَرشِکِست (varshekest ): ورشکست

وَرشِکِست بَویئَن (varshekest bavian ): ورشکست شدن

وَرشیئَن (varshian ): ور رفتن، بازی و دستمالی کردن

وَرف (varf ): برف

وَرف اِنداز (varf endāz ): جایی که برف هر بام ریخته می شود.

وَرفی ( varfi): برفی

وَرکَت (varkat ): برکت

وَرکَت کُردَن (varkat kordan ): برکت کردن

وَرکَت کُردَه (varkat kordah ): برکت کرده، دعایی که برای جلوگیری از نظر خوردن هنگام تعریف از فراوانی چیزی بیان می شود.

وَرکِشیئَن (var keshian ): بالا زدن آستین و دامن و پاچه شلوار، برکشیدن پاشنه گیوه و کفش، بالا کشیدن

وِرگ (verg ): گرگ

وَرِمال (vare māl ): اریبی سینه کوه

وَرِنداز (varendāz ): برآورد، تخمین، با دقت نگاه کردن

وَرَه (varah ): بره

وَرِه جارَک ( varejārak): نام محلی در غرب میگون

وِز (vaz ): برآمدگی و جوش در ماست و خمیر، اخم

وِز کُردَن (vez kordan ): اخم کردن

وِز وِز (vez vez ): ویز ویز، صدای پشه و مگس

وَزنَه (vaznah ): وزنه

وَس (vas ): بس، کافی

وَس کُردَن (vas kordan ): بس کردن

وَسمَه (vasmah ): رنگی سیاه برای ابرو

وِسنی (vesni ): هوو

وَشنا ( vashnā): گرسنه

وَشناتَه (vashnātah ): گرسنه ای

وَشنامَه (vashnāmah ): گرسنه ام

وَشنی (vashni ): گرسنگی

وَصلَه پینَه (vaslah pinah ): وصله پینه

وَض (vaz ): وضع

وُضو بَیتَن (vozu baytan ): وضو گرفتن

وَدَه (vadah ): وعده، مرتبه، قول و قرار

وَدِه سَرِ خَرمِن (vadeh sare kharmen ): وعده سر خرمن، وعده دیر مدت، وعده دروغ

وَدِه کُردَن (vadeh kordan ): وعده کردن، دعوت کردن به مهمانی

وَق (vagh ): واق یا صدای سگ

وَق وَق (vagh vagh ): واق واق

وَق وَق کُردَن (vagh vagh kordan ): واق واق کردن، گریه یا اصطلاحاً ونگ ونگ کردن نوزادان

وَل (val ): کج و ناراست

وِل (vel ): رها و آزاد

وِل بِدائَن ( vel bedā an): رها کردن، باد معده در کردن

وِل بَویئَن (vel bavian ): رها شدن، بی عار و بیکار ماندن

وَلِ چُشم ( valechoshm): چشم کج

وَلِ دَس (valedas): دست کج، دزد

وَل کُردَن (val kordan ): کج کردن

وِل کُردَن (vel kordan ): رها کردن

وِل مَطَّلی (vel mattali ): انتظار بیخودی، صرف وقت بیهوده

وَل و وول (val o vul ): کج و معوج

وَلَدِ چَموش (valade chamush ): حیوان یا فرد بی آرام و قرار، حیوانات یا بچه حرف نشنو

وِلِنگ و واز (veleng o vāz ): باز از هم گشاده، بی در و پیکر، بی قید و بند

وِلوِلَه (velvelah ): شور و غوغا، همهمه

ولی یورد (vali yord): نام یکی از کوه های میگون

وَندَه (vandah ): کیسه بزرگی ساخته شده از توری مشابه توری دروازه فوتبال برای حمل علوفه و کاه چارپایان

وَنگ (vang ): بانگ و صدای سگ و گربه

ونگ (vang): صدا زدن

وَنگ وَنگ (vang vang ): صدای گریه کودکان

وَنگ وَنگ کُردَن (vang vang kordan): تو دماغی حرف زدن، در انگلیسی به معنای غرولند کردن

وَهلَه (vahlah ): مرحله، مرتبه، بار

ویا چال (viāchāl ): نام کوهی در شمال شرقی میگون

ویارونَه (viārunah ): غذایی که برای زن حامله درست می کنند.

ویاس (viās ): کش، باز شدن اعضاء بدن از یکدیگر، خمیازه

ویاس بِدائَن (viās bedāan ): کشیدن به این طرف و آن طرف، عزم و اراده ای مصمم داشتن برای انجام کاری با سرعت و دقت

ویتیک ویتیک (vitik vitik ): جنبش حشره تازه از تخم در آمده

ویتیک ویتیک کُردَن (vitik vitik kordan ): جنب و جوش و تکان خوردن سریع

ویجین (vijin ): وجین

ویجین کُردَن (vijin kordan ):‌ وجین کردن

ویرون (virun ): ویران

ویرون گِردِه (virungerdeh): ویران شود

ویرونَه (virunah ): ویرانه

ویمَه (vimah ): می بینم

وینی، وِنی (vini ): بینی

حرف (ه)

هار بَویئَن (hār bavian ): هار شدن

هارشیم ( hārshim): ببینیم

هاشور واشور (hāshur vāshur ): داشتن دو دست لباس، لباس یدک که بشویند و دیگری را بپوشند.

هاکُردَن (hākordan ): دمیدن به دست یا شیشه و آینه، کردن، انجام دادن کاری

هاکِشیئَن (hākeshian ): پهن کردن

های ( hāy): بگیر، بستان

های هوی ( hāy hoy): هیاهو، سروصدا

هائیتَن (hāeitan ): گرفتن، اخذ کردن

هائیر (hāeir ): بگیر

هَتَگ (hatag ): حلقه چوبی که به ریسمان و تنگ بندند.

هُتُل (hotol ): چاق و گنده

هُجوم بیاردَن (hojum biārdan ): هجوم آوردن

هَچَلَفت (hachalaft ): هشلهفت، آدم بی مصرف و بیکاره

هِدا هائیر ها کُردَن (hedā hāeir hākordan ): تعارف وپیش کش دادن وگرفتن ، دختری ( یا پسری ) را به عروسی ( یا دامادی ) دادن و دختری یا پسری را گرفتن

هِدار ( hedār): به ترتیب ایستان

هِدار (hedār): نگه دار

هِداشتَن (hedastan ): ایستاندن

هِدائَن ( hedā an): دادن

هَدَر بوردَن ( hadar burdan): هدر رفتن

هِدی (hedi ): هم زدن

هِدی گَل (hedi gal): اتّصال، درهم برهم

هِدی گَل اِنگوئَن (hedi gal enguan): اتّصال دادن

هِدی وِدی (hedivedi ): به هم ریختن

هَدی یَه (hadiyah): هدیه

هَذی یون (haziyun ): هذیان

هِر ( her): لجن، لای و گل

هِر هِر (her her ): صدای شدید خنده

هُر هُر (hor hor ) صدای سوختن هیزم و صدای آوار

هِراسون (herāsun ): هراسان، متوحش

هِراکَل (herākal) : چرای گوسفندان در شب، شب هنگام گوسفندان را یکی دو ساعت به چرا می برند تا در خنکی شب هم چرای بهتری داشته و هم به جفت گیری بپردازند.

هِراویئَن (herāvian ): پیچیدن رشته و نخ و طناب و مانند آن ها به دور هم یا چیز دیگر، دور پیچ کردن

هُرت او (hert u) شل، رقیق

هَرجایی (harjāyi ): آواره، زن بدکاره

هَردَم بیل (hardambil ): بی نظم و قاعده، آشفته

هَرزِگی ( harzegi): عمل خلاف مصلحت، عیاشی

هَرزَه (harzah ): هرزه، بدکاره، بیهوده

هَرزِه دُهُن (harzeh dohon ): یاوه گو، کسی که از زبانش مدام حرفهای بیهوده بیرون می آید.

هَرزِه گو (harzeh gu ): یاوه گو

هَرزِه واش (harzeh vāsh ): علف هرز

هِرِس (heres ): بایست

هَرَس کُردَن (haras kordan ): هرس کردن، بریدن سرشاخه های زیادی درخت

هِرِساندَن (hsresāndan ): ایستاندن

هِرِسّائَن (heressā an ): ایستادن

هُرُم (horom ): حرارت آتش

هِرَه (herah ): دپو کردن علف های چیده

هُروت (horut ): خسته و مانده، کوفته

هُروت بَویئَن (horut bavian ): کوفته شدن، خسته شدن زیاد

هَستَک (hastak ): هسته

هَسِّکا (hassekā ): استخوان

هَسُّم (hassom ): افزار دسته دار سرپهنی که خمیر را از لاک جدا کنند.خمیر تراش

هَضم بَویئَن ( hazm bavian): هضم شدن

هَف بِرارون ( haf berārun): هفت برادران، دب اکبر و اصغر

هَف چنار (hafchenār): هفت چنار، نام محلی در میگون با درختان چنار بسیار

هَفتَه (haftah ): هفته

هِکِت (heket ): از بین رفته، نابود شده، خسته

هَکِتا ( haketā): خسته

هِگاردِنائَن (hegārdenā an): برگرداندن

هِگِرِسَّن (hegeressan ): برگشتن

هَلا (halā): هنوز، تاحالا، تاکنون

هِلاک (helāk ): خسته و فرسوده، از نفس افتاده

هِلاک بَویئَن (helāk bavian ): هلاک شدن

هَلَشت (halasht ): بند کوتاهی بافته شده از چرم که برای بستن جم به جت(از وسایل شخم زنی و خرمن کوبی) استفاده می شد.

هُلُفتی (holofti ): یک دفعه، ناگهان

هُلُفدونی (holofduni ): زندان، سیاه چال، اتاقک تاریک و مرطوب

هَلِه هولَه (haleh hulah ): خوردنی های غیر غذایی، تنقلات

هِلِه وِلِه هاکُردَن (heleh veleh hakordan): چنین و چنان کردن

هَلی ( hali): آلوچه

هَلی دار ( hali dar): درخت آلوچه

هلی زیلیکا (hali zilikā ): آلوچه ریز و ترش

هَلیسا (halisā ): قبلاً

هُلیکَه (holikah): تکه چوب کوتاه برای بستن هلشت به جم و جت(از وسایل شخم زنی و خرمن کوبی)

هَم اِموئَن (ham emuan ): به هم آمدن

هَم بَزوئَن ( ham bazuan): به هم زدن، مخلوط کردن

هَمچی (hamchi ): چنین، اینچنین

هَمِلون (hamelun ): نام یکی از باغ های و کوه ها در شمال غربی میگون
هِمِند (
hemend ): زمین صاف و هموار
هَمونَه (
hamunah ): همان
هَمَه کارَه (
hamah kārah ): آشنا به همه کار ، سرکرده
هَمهَمَه (
hamhamah ): سروصداوازدحام
هَمیشَگ (
hamishag ): همیشه
هَمینَه (
haminah ): همین
هِناسَه (
henāsah ): نفس تند بعد از کار وفعالیت

هِنتی خی (henti khi): مثل خوک می ماند (توهین)
هَندَق (
handagh ): خندق
هِنگامَه، هِنگومَه (
hengāmah ): معرکه
هَنو (
hanu ) : هنوز
هو
(hu ): آی، حرف ندا که به دنبال نام آورند. غفلتاً ( یه هو )، شایعه
هَوار (
havār) : آوار، بانگ و فریاد                                                                                   
هَواربَزوئَن (
havar bazuan ): دادزدن
هِواربَکِشیئَن (
hevār bakeshian): فریادکشیدن
هِوایی بَویئَن (
hevāyi bavian ): سربه هوا شدن ، هوایی شدن

هِندونَه (hendunah ): هندوانه
هَمدی یَر(
hamdiyar) : همدیگر
هَمِرو (
hameru) : امرود ، گلابی وحشی
هَم زِوون (
hamzevun ) : هم زبان
هَم سال (
hamsāl ) : هم سن
هَمسایَه ( همسادَه )
   ( hamsāyah ) : همسایه
هَم سَر (
hamsar ) : همقد وهم سن وسال
هَمَش (
hamash ) : همه اش
هَمشیرَه (
hamshirah ) : خواهر
هَمکِشَگ، پوسونَک (
hamkeshag ) : سنجد، ماده یا میوه ای گس که آب دهان را جمع می کند.
هَم کَشی یَن (
hamkashiyan ) : هم کشیدن ، مجازا به معنای پرهیز از تنبلی است.
هَم گیتَن (
hamgitan ) : بستن ، برهم نهادن ، به هم آوردن دهانه چیزی مانند کیسه و جوال ومانندآن

هَه (ha): ها، دمیدن نفس

هَه کُردَن (ha kordan ): ها کردن

هو کُردَن ( hukordan ) : انگشت نما کردن ، رسوا کردن

هِوا اِفتابیئَه (heva eftabiah): هوا آفتابی است . با نوع لحنی که به کار می رود شنونده متوجه می شود.

هورت (hurt ): سرکشیدن مایعات

هَوَسونَه (havasunah): هوسانه، غذایی که از روی هوس پزند.

هوش اِموئَن(بیموئَن) ( hush emuan ): به هوش آمدن

هوشتَگ (hushtag): سوت

هوشتَگ بَکِشی یَن (hoshtag bakeshiyan): سوت زدن

هول ( hul ): ترس، وحشت، عجله

هول بَکُردَن ( hul bakordan ): سخت ترسیدن، ترسیدن

هول میشت (hulmisht): عجول

هول و وَلا (hulovalā): ترس و استرس و اضطراب
هَوَنگ (
havang): هاون

هی (hey): مداوم، پشت سرهم، لفظی برای راندن حیوانات

هی کُردَن(hey kordan): راندن حیوانات
هیجّی کُردَن (
hijji kordan): کلمات را به تفکیک حروف و حرکات بیان کردن

هیچ کارَه (hichkārah): بیکار، ولگرد ، بی مسوولیت

هیچّی نِدار (hichchi nedār): دشنامی به معنای بی اصل ونصب و فرومایه                                                                هیرَه (hirah): شپش تن مرغ

هیژدَه (hijhdah): هجده

هیمه (himah): هیزم

هیمون (heymun): نام یکی از مزارع در شرق میگون
هیمَه (
himah): هیزم
هین (
hin ): صدایی برای راندن خر و قاطر

حرف (ی)

ی ( ye ) : مخفف یک مانند یدنه و یدست و یه درمی یون و...

یابو (yābu ): یابو، دشنام
یاداِموئَن (
yād emuan ) : به یاد آوردن
یادبِدائَن (
yād bedā an ) : یاد دادن
یاد بوردَن (
yād burdan ) : فراموش کردن ، از یادرفتن
یاد بیاردَن (
yād biyārdan ) : یاد آوردن
یادگیتَن (
yād gitan ) : یاد گرفتن
یاربَیتَن (
yār baytan ) : یارگرفتن ، همبازی انتخاب کردن
یارجُن جُنی (
yāre jonjoni ) : دوست صمیمی
یارِغار (
yāreghār ) : دوست همراه و همیشگی
یاری کُردَن (
yāri kordan ) : کمک کردن
یاسَّه (
yāssah ) : مجموعه حلقه و چنگک فلزی و بند چرمی مربوط به تنگ که با آن بار چارپایان بندند.
یال (
yāl ) : فرزند ، بچه ، کودک
یَلقُز (
yalghoz ) : مجرد ، عذب ، بی زن وفرزند
یالگ (
yalag ) : بچه کوچک ، طفلک ، کودک دوست داشتنی
یاوَه (
yavah ) : حرف بیهوده
یَتیم خُنَه (
yatim khonah ) : پرورشگاه
یَخ او (
yakh u ) : آب یخ
یَخ بَکُردَن (
yakh bakordan ) : احساس شدید سرما کردن ، سرد شدن چیز گرم                                                                                    
یَخ بَندون (
yakh bandun ) : یخ بندان
یَخدون، یَخدُن  (
yakhdun ) : صندوق مخصوص قرار دادن لباس و پارچه
یَخ دَوِستَن (
yakh davestan ) : یخ بستن
یَخَه (
yakhah ) : یقه ، گریبان
یُرد (
yord ) : محل توقف ، پهنه ای که آنجا گوسفندان را بدوشند.
یَرَقون (
yaraghun ) : یرقان ، بیماری زرده
یَقین (
yaghin ) : بی تردید ، حتما
یُقُر (
yoghor ) : خشن ، درشت ، بدقواره

یِکِّه بَخوردَن ( yekkeh bakhordan ) : جاخوردن

یِکی به دو کُردَن ( yeki be do kordan ) : مشاجره لفظی کردن ، بگومگو کردن

ینجَه ( yenjah ) : یونجه

یَنی ( yani ) : یعنی

یه بُهارِ دیئَر (ye bohāre diar ): یه بهار دیگر
یِه پرِ گوشت بزوئَن (
ye pare gusht bazuan): کمی چاق شدن

یِه تَنَه ( ye tanah ) : دست تنها ، بدون کمک

یِه خُردَه ( ye khordah ) : کم ، اندک

یِه دَری (ye dari): مستراح

یِه دَفَه ( ye dafah ) : یک دفعه ، ناگهان
یِه سَر (
ye sar ) : پیوسته ، پی در پی
یِه سَر دو گوش (
ye sar do gush ) : موجودی خیالی  ( و بعضاً تصویر خود افراد شب هنگام داخل شیشه )  که با آن طفل را می ترساندند مانند لولو

یِه سَرَه ، یِسَّرَه ( ye sarah ) : سراسر ، یک طرفه ، نوعی کلنگ که یک سر دارد.
یِه سَرِه کُردَن (
ye sareh kordan ) : قطع کردن امور ، فیصله دادن به کارها
یِه شو دَر میون (
ye shu dar miun ) : یک شب در میان

یه کِش (ye kesh ): یک بار، یک دفعه
یِه کَلّه (
ye kallah ) : یک سره ، مستقیم ، بی توقف
یِه کلِّه بوردَن (
ye kalleh bordan ) : بدون استراحت مسیری طولانی را رفتن
یِه کلِّه بَکِتَن (
ye kalleh baketan ) : یک سره در بستر افتادن بیمار
یِه گُلِّه جا (
ye golleh jā ) : جای بسیار کم
یِه لا (
ye lā ) : کنایه از انسان لاغر وباریک اندام
یِه لا قُبا (
ye lā ghobā ) : انسان ضعیف و کم درآمد
یِه تَنَه (
ye tanah ) : دست تنها ، بدون کمک
یِه میشت هَسِّکا (
ye misht hassekā ) : کنایه از آدم لاغر

یِه کارَه ( ye kārah ) : بی دلیل ، بی مقدمه ، کلمه ای که از روی تعجب هنگام مشاهده کار غیر معمول بیان می شود.

یِه هو ( ye hu ) : ناگهان ، بی خبر

یِوارَکی ( yevāraki ) : یک باره

یِواش (yevāsh ): یواش، آهسته
یَواشَگ (
yavāshag ) : یواش ، آهسته و آرام
یِه بَس (
ye bas) : مداوم ، پیوسته
یِه بَند (
ye band ) : یکسره ، مداوم                                    

دسته بندی واژه ها

کسب و کار

چاربیدار (chārbidār):کسی که همراه با الاغ و قاطر بین شهرها تجارت می کرد.

چاربیداری (chārbidāri): تجارت با اسب و قاطر و الاغ بین شهرها

چُپون (chopun): چوپان

خَرَکچی (kharakchi): کسی که با الاغ کار می کند.

دَشت بون (dashtbun): دشتبان

گوگَل پا (gugalpa)گاوچران، گاو ها

میراب (mirāb): کسی که آب زمین را تقسیم می کند

نوکَر (nukar): نوکر، کسی که برای کسی چوپانی می کند

نونوا  (nunevā): نانوا

ابزار و کارکشاورزی و دامداری

اِزال (ezāl): خیش، گاو آهن

اَسیو سنگ: asiu sang سنگ آسیاب

اوچین :uchin پلاستیک

اویاری (uyāri): آبیاری

آفِن داز (afendāz): داس دسته بلند

بِنِ لَش (benelash): قسمت پایین زمین برای آبیاری

پابیل (pābil) : شخم زدن با عمق کم

پاس: pás قطعه چوب کوچکی که برای محکم کاری دسته بیل و کلنگ و امثالهم استفاده می شود.

تاس: tás کاسه ی مسی

تاشه: tashah تیشه

تاشه : tāshah : قطعه چوب یا سنگ باریک که برای پر کردن دیوار چینی استفاده می شود.

تِرازی: terāzi ترازو

تندیر: tandir تنور

چنگگ : changak : وسیله ای برای جدا کردن ریگ های درشت از خاک

چنگوم (changom): تکه چوبی که روی زمین میکارند تا طناب اسب و خر رو بهش ببندند.

خَرمِن: kharme خرمن

داز (dāz): داس یا وسیله ای برای بریدن شاخه های کوچک

داهرَه (dāhrah): وسیله ای برای ریز و خرد کردن علف چارپایان

درزن(darzen): سوزن

درکندیل (darkandil): چهار چوب در

دَسخالَه: (daskhālah): نوعی داس

رَسِن (rasen): ریسمان

سائوس (sāus): سبوس

سرنِه لَش: sarnelash قسمت بالای زمین برای آبیاری

فوکا (fukā): وسیله ای برای کشاورزی

قدّاره: ӯadārah وسیله ای برای خرد کردن علف به صورت دو نفره

طِناف: tenāf طناب

کُپَّه : koppa : از انباشته شدن محصولات کشاورزی را گویند

کَلَند (kaland): کلنگ

کیله : kilah : نهر کوچک برای عبور آب

مقراض یا ناخچین : meӯrāz, nakhchin : قیچی

نال: nāl نعل

نَردون : nardun : نردبان

هَتَک: hatak حلقه چوبی و یا آهنی برای طباب بارکشی

بازی

تُرنِه وازی: tornevāzi یک نوع بازی که بیشتر در محافل عروسی قدیم برگزار می شد. اسباب آن یک تکه لنگی که پیچ و تاب می دادند به همراه یک قاب که با شاه و وزیر و دزد و پوچ مشخص می شد. با انداختن قاب در وسط میدان هر کسی شانس خودش را محک می زد. شاه دستور می داد، وزید اجرا می کرد و دزد هم دستورات شاه را که بیشتر جنبه تنبیه در قالب طنز بود انجام میداد.

توپکال: tupkāl نوعی ورزش دسته جمعی بود که با یک توپ کرکی و یک چوب دستی انجام می شد. افراد در قالب دو تیم تشکیل می شدند و هر تیمی که میدان دار بود با چوب دستی توپ را به هوا پرتاب می کرد و افراد تیم مقابل که در وسط میدان بودند، می بایست توپ را با دست گرفته و یا این که توپ را به افرادی که پرتاب می کردند و قصد حرکت تا محل خط کشی شده را داشتند بزنند. اگر توپ به بدن آن ها می خورد و یا این که در هوا توپ را می گرفتند برنده و جایشان را با تیم مقابل عوض می کردند.

حوضِنی:  huzeni شنا

دَچِّه بَپِّر: dacebaper یک نفر ایستاده روی زانو خم می شد و لقیه ی بچه ها از روی پشت آن می پریدند. اگر کسی نمی توانست و بازنده می شد، نوبت خم شدن او می شد و دیگران از روی او می پریدند.

علی میگه زو: alimigezu از یک خط مشخصی بچه ها به ترتیب نفس را در سینه حبس می کردند و با جمله علی می گه زو می دویدند. هر کجا که نفسشان قطع می شد می ایستادند و دیگران این عمل را تکرار می کردند. هر کس بیشترین مسافت را با حبس نفس می دوید برنده می شد.

قایم بوشک: ӯayambushak

لاپِکا: (lāpekā) نوعی بازی دو نفره و چند نفره با سنگ های تخت.

لو وازیک: luvāziak

وازی : vāzi : بازی

پرند گان و حیوانات

اَختَه:akhtah بز نری که اخته شده باشد.

اِسبی بِز: esbi bez بز یک دست سفید

اِسبیج: esbij شپش

اَلُه: (allah)عقاب، احتمالاً اَلَّه بند هم به جایی گفته می شد که در آن محدوده، عقاب ها به پرواز در می آمدند.

بامشی : bāmeshi : گربه

بَختَه: bakhtah بز بزرگ و معمولاً سفید رنگ که جلوی گله حرکت می کند و در واقع راهنمای گله است.

بَرجی میش: میشی که زرد و سیاه و قهوه ای با هم باشد.

بَدبَدَه: badbadah بلدرچین

بِز: bez بز

بِزغالَه: bezӯalah بزغاله

بُغِه بَخورد: boӯehbakhord : حیوانی که جفت گیری کرده و آماده ی آبستنی هست.

بورِ سَری: buresariمیشی که سیاه باشد و فرق سرش سفید باشد.

پیرِ میش: piesmishگوسفند ماده ای که دندانش ریخته باشد.

تِشک: teshk گوساله نر

تشی : tashi  جوجه تیغی

تَشنی : tashni  جوجه (معنای تشنه هم می دهد)

تُغُلی:togoli بره ای که شش ماه بالاتر سن داشته باشد.

تَلیسَه: talisahگوساله ی یک ساله

جونِه گو: junegu گاو نر

چار گوش میش:chargushemishمیشی که روی گوشش گوشت اضافه داشته باشد.

چَپِش: chapesh بزغاله

خَر چُسُنَه: kharchosonsh نوعی حشره ی درختی که بوی بد و نامطبوعی دارد .

خَرمیشکا : kharmishka : پرندگانی به اندازه ی گنجشک که با فریب دادن سایر جانداران آن ها را از لانه ی خود دور می سازند.

خَر کُتَه: khaekotah کرّه خر

خَروس : kharus: خروس

خی : khi : خوک

دال: dāll نوعی عقاب

دار کُتِنَک: dārkotenak دارکوب

دیب: dib دیو، موجود خیالی

رِشک: reshk تخم شپش

زَردِ شوآ: میشی که رنگ قهوه ای توام با زرد داشته باشد.

زَهَش خُرَّمَه: zahashkhoramah : معمولاً به گاوهایی که نشان از آبستنی دارند گویند.

زیک : zik : نوعی پرنده بسیار کوچک

زمبور (zambur): زنبور

سافِلیک: sāfelik نوعی خرمگس که روی بدن حیوانات به خصوص گاو می نشیند و از خون آن ها تغزیه می کند.

سِرخِ بِز:serkhebez بزی که یک دست متمایل به قرمز باشد.

سُرخِ کُلاچ میش: sorkhekilachemishمیشی که قهوه ای، قرمز یا سفید باشد.

سِرخِ گِردِنِ بِز:serkegerdeneh bezبزی که رنگ گردنش قرمز باشد.

سِسک (sesk): سوسک

سّرخِ کُلاچِ بِز: بزی که قرمز و سفید باشد.

سیا کُلاچِ بِز: بزی که به رنگ قرمز و سیاه باشد.

سیا کَهو میش: گوسفندی که خاکستری توام با سیاه رنگ باشد.

سیا گِردِنِ بِز: بزی که گردنش سیاه باشد

سُرخِ کَهو میش: گوسفندی که خاکستری توام با قهوه ای باشد.

شال: shal شغال

شوآردَن: میشی که گردن و صورتش قرمز باشد.

شوپرپره (shuparah): شب پره

شوکور: shukur خفاش

قُرباغه : ӯorbāӯah : قورباغه

کاوی: kāvi بره ی ماده، بره ای که دو ساله باشد.

کُتَه : kotah: بچه و نوزاد حیوانات، معمولاً برای حیوانات حرام گوشت به کار می رود.

کَشکیرَک : kashkirak : زاغ

کَر (kar): گوسفندی که گوش های کوچکی داشته باشد.

کُرچ کِرگ : korchkerg: مرغ مادر که روی تخم هایش خوابیده و یا با جوجه هایش همراه است

کُرغُراب : korӯorab : کلاغ

کِرگ : kerg: مرغ مادر

کِریار: میشی که صورت و گردنش سیاه باشد.

کَکی: kaki جغد

کوک: kok کبک

کَنگونی: kanguni زنبور

کَهو کُلاچ: گوسفندی که خاکستری و سفید باشد.

کَرِ میش گوش: گوسفندی که گوش نداشته باشد.

کَفتر : kaftar : کبوتر

کَلِ بِز: بز نر که بیش از یک سال عمر داشته باشد.

کُل دُمبه میش: میشی که دم یا دنبه نداشته باشد.

کَلِه کولَه بِز: بز نر

کورِ میش گوش: میشی که گوش کوچک داشته باشد.

کَهو کُلاچِ بِز: بزی که به رنگ حاکستری و سفید باشد.

گُرگی : gorgi : یکی از اسامی سگ های گله است.

گُسِند : gosend : گوسفند

گَل: gal : موش بزرگ

گو : gu : گاو

گوش خیز: gushxiz

گوک : guk : گوساله

لَخِ گوش میش: میشی که گوشش پهن باشد.

لیسَک (lisak): حلزون

‌‌ماچه: māche‌ سگ‌ ماده ‌جوان، خر‌ ماده، گرگ ماده

ماچه خر: māche khár ماده خر، ماچه‌ الاغ

ماچِه وِرگ:māche verg ماده گرگ در برخی از گفتگوهای بی ادبانه هم از آن استفاده می شود

ماماک: māmāk : کفشدوزک

ماهر : māhr : مار

مِلیجَه: milijah مورچه

میش: گوسفند ماده ای که دو سال به بالا داشته باشد.

میشکا : mishkā : گنجشک

ناجی بلندِ میش: میشی که دمبلچه ی بلندی داشته باشد.

نَر تُقُلی: بره ی نر شش ماه به بالا

نر کاوی: بره ی نر یک ساله

نَرِه وَرَه: بره ی نر

نو وَند کاوی: بره ای که یک سال از مرش گذشته باشد.

واشه: vāshah قرقی

وارَک خور: vārakkhor آخوندک

وَرزا : varzā  گاو نر

وِرگ:verg  گرگ

وَرَه : varah  بره

وِشا میش: میشی که دندانش از هم جدا شده باشد.

وک : vak  قورباغه

وَندالو: vandālu تارهای عنکبوت

وَنوشِ میش: گوسفندی که دور چشمان و نوک گوشش قرمز یا قهوه ای باشد.

هالِک وَرَه: بره ای که تازه به دنیا آمده باشد.

وسایل شخصی و آشپزخانه و خیاطی

انگلیسی : engelisi : فانوس

اوکَش: ukash آبکش

آردِلاک: ārdelak سینی چوبی مخصوص آرد

بَرکَر: barkar دیگ بزرگ

پیت: pit ظروف حلبی

پیلَک : pilak : ظرف سفالی

تَش: tash آتش

تور : tur : تبر

تنه که : tonekah : شورت

جُرُب : jorob : جوراب

جومَه : jomah : پیراهن

خاک اِنداز: khākendāz خاک انداز

درزن : darzen : سوزن

ساجَه : sājah : جارو

ساهو: گوسفندی که دور چشم و نوک گوشش سیاه باشد.

سرپایی : sarpāi : دمپایی

سرنا : sernā : نوعی ساز سنتی

سموَر : samvar : سماور

سیادیم: میشی که صورتش کاملاً سیاه باشد.

سیا کُلاچ میش: میشی که رنگ سیاه و سفید داشته باشد.

سیرِ میش: گوسفندی که یک دست سفید رنگ باشد.

شوآدیم: میشی که صورتش کاملاً قهوه ای یا قرمز باشد.

شوآسَری: میشی که به رنگ قهوه ای یا قرمز و فرق سرش سفید باشد.

شونه : shonah : شانه

صِندُق: sendoӯ صندوق

قُطی: ӯoti قوطی

قُلف و کِیلی: ӯolfokeli کلید و قفل

قلیون : ӯalyun : قلیان

قوا : ӯevā : کت

کِرویت: kervit کبریت

کُلاچ: نام سگ هایی که به رنگ خاکستری و سفید هستند.

کیله : kilah : وسیله برای پیمانه برنج یا گندم

گالِش : gālesh : نوعی کفش محلی

گاهرَه: gāhrah گهواره

گُرگی: نام سگ هایی که شبیه گرگ هستند.

گَزِلیک: gazelik : چاقوی میوه خوری

گوآلدوج : goāldoj : سوزن بزرگ برای بستن روی کیسه ها و گوال

لاک: lāk سینی چوبی

لمپا : lampā : چراغ گرد سو

لَوی : lavi : قابلمه بزرگ پلوپزی

مَجومَه: majumah سینی بزرگ

مُقاش: moӯash انبر

میرکا: mirkā : دانه تسبیح، مهره

هیمَه: himah هیزم

جهات و مکان ها

آخِر: ākher : آخور، آغل، محل غذا برای دام

اسبِ چال: asbecāl نام کوه جنوبی میگون

اِسبی کَمَر چال: esbikamarcāl نام مکانی در شرق میگون

اِستَرچال: estarcāl نام کوهی در شرق میگون

آهِنگِرَک: ahengerak نام مکانی در جنوب غربی میگون

باغ پُشت: baӯopsht

بالخونَه: bālkhonah : بالا خانه، طبقه بالای طویله که محل انبار علف زمستانی است.

پُشت دِه: opshtdeh مکانی در قسمت غربی میگون

تِلارسَر: telārsar تالارسر، قسمت غربی میگون

سامون : sāmun : محدوده خانه و زمین را گویند.

سر جورا: sarjura سربالا

سر جورایی: sarjurayi سر بالایی

سر جیرا: sarjira سرپایین

سر جیرایی: sarjirayi سرپایینی

سَنگ میون: sangmiun

سَن تِلارسَر: santelārsar مکانی در قسمت غربی میگون

جورا: jura بالا

جوسونَک: jusunsk مکانی در قسمت جنوب غربی میگون

جیرا: jira پایین

خاک سر: khāksar: سر خاک، قبرستان

دِراز چال: derāzcal مکانی در قسمت شرقی میگون

قَلعه باغ: ӯalebāy مکانی مسکونی در قسمت شمال داخلی میگون

کَش : kash : هم به پهلوی بدن معنی می دهد و هم به کنار و جنب مکان و هم نام مکانی در میگون است.

کِرِس : keres اطاق خواب گوساله ها و بره های نوزاد، محل جداسازی گوساله ها و بره ها که شیر مادر را نخورند.

کِرگ کولی : kergkoli : محل نگداری مرغ و اردک و غاز و ...

کُلُم : kolom  طویله، محل نگهداری دام

کُلُم کاندون: kāndun kolom : طویله ها
کُلگا :
kolgāh  جایی که بیرون از منزل غذا پخت می شده است.

کُلِنگا: kolengā نام مکانی در شرق میگون

کَلِّه خاکِه سَر: kalexākesar مکانی در شرق میگون که قبرستان بالامحل هم در آنجا قرار دارد.

کَهریز: kahriz نام مکانی در غرب و چشمه ای که به هفت چشمه معروف است.

هَفت چِنار: haftcenār مکانی مسکونی در قسمت شرق داخلی میگون

هِیمون: heymun مکانی در قسمت شرقی میگون

جورا (juea): بالا

جیرا (jera): پایین

اون وَر (unvar): آن طرف

این وَر (invar): این طرف

سردیم (sardim): بالا، معمولاً طبقه بالا

بِندیم (bendim): پایین، معمولاً طبقه پایین

پَس، دِمال (pas): عقب

پیش، جولو (pish): جلو

درختان، گیاهان و سبزیجات

او تَره: utarah مرزه

پِته نیک: petenik پونه کوهی

تُلپَه: tolpah نوعی سیزی کوهی شبیه تره

تلی : tali : تیغ یا سیخ برخی درختان

جوز: juz گردو

جوزدار: juzdar درخت گردو

سی: si سیب

گَزِنا: gazenā گزنه

لَم: lam برگ ریواس

لَهَه: laha شاخه

لیاس: liās ریواس

مِزالک: mezālak نوعی سبزی کوهی

نشا : neshā : بوته و یا ساقه های گیاهان و درختان برای کاشت

والَک: vālak نوعی سبزی کوهی شبیه تره با برگ های پهن

یِنجَه: yenja یونجه

رنگ ها

سیا : siā : سیاه

اِسبی : esbi : سفید

کَهو : kahoh : کدر یا رنگ تیره

سِرخ : serkh : قرمز یا سرخ

زرد و زار : zard o zār : رنگ زرد یا بیماری

زمان ها و اوقات

اسا : esā : حالا، اکنون

اِفتاب زرد: eftābzard غروب آفتاب

اِفتاب سو: eftābsu طلوع آفتاب

اَمرو: amru  امروز

باهار: bāhār بهار

پارپیرار: parpirar سال ها قبل

پارسال پیرار سال: pārsālpirārsāl سال ها قبل

پارسال:pārsāl سال قبل

پَر رو: parru پریروز

پَسون: pason آینده

پَس پِهرا: paspehrā سه روز بعد

پَسون فردا: pasunfardāدو روز بعد

پِهرا: pehrā  پس فردا

پوئیز: poeez پائیز

پِی سَر: peysar سحر

پِی نماز: peynemāz عصر

پیش پریروز: pishpariruz دو روز قبل

تاسا: tāsā : تا حالا ، آن وقت، ساعتی پیش

تاوِسون: tāvessun تابستان

چاش گُدَر : chāsh godar : موقع ناهار

چاشت : chāsht : ظهر

چَند گُدار: chandgodar چندی پیش

زِمِسّون: zemessun زمستان

شو : shu : شب

شو نیشت: shunisht : شب نشینی

شودِمال: shudemāl آخر شب

شونشینی: shuneshini شب نشینی

صُب : sob صبح

صواحی : savāhi : روز

گاه گُدار: gahgodār گاهی اوقات

گُدار: godār موقع

نِسب شو: nesbeshu نصف شب

شو نُصبِ شو: shunosbeshu شب نصف شب

وضعیت هوا

وارش : vāresh : باران

اِفتاب : eftāb : آفتاب

سرما : sermā : سردی

ورفی : varfi: برفی

غذا ها و میوه ها

هلی : hali: آلوچه ، گوجه سبز

او : u : آب

مُرغُنَه : morӯonah : تخم مرغ

بِشتی : beshti : ته دیک

پولو : pulu : پلو

سی : si: سیب

کَدی : kadi : کدو

لباس

اُرسی: orsi کفش

پابِزار: pābezār پاپوش

تُمبون: tombun شلوار

تُنِکَه: tonekah شورت

چارقَد: cārӯad روسری

جوروب: jorob جوراب

جومَه: jumah جامه

زیرجومَه: zirjumah زیر پیراهنی

شلیتَه: shalitah دامن کوتاه

شولا: shulāh قبایی که چوپانان روی دوش خودشان می اندازند

قوا: ӯovā کت

گالِش: gālesh کفش های پلاستیکی

خانواده

آبجی: ābji خواهر

بِرار: berār برادر

بِرار زا: berārzā برادر زاده

بِرار زِن: berārzen همسر برادر

پی اَر: piar پدر

پی اَر زَن: piarzan زن پدر (نا مادری)

خالَه: khālah خاله

خاله زا: khālezā فرزند خاله

خواخِر: khāxer خواهر

خواخِر مار: khāxermār مادر خواهر

خورزا: khorzā خواهر زاده

زِن: zan زن

زَن بِرار zanberār: برادر زن

زَن پی اَر zanpiar: پدر زن

زن خواخِر zankhākher: خواهر زن

زن دویی zandoyi: زن دایی

زَن مار zanmār: مادر زن

شی shi شوهر

شی بِرار shiberār: براد ر شوهر

شی پی اَر shipiar: پدر شوهر

شی خواخِر shikhākher: شوهر خواهر

شی مار shimār: مادر شوهر

ریکا rikā: پسر

زوما zumā: داماد

عَمَه ama: عمه

عمه زا amme zā: فرزند عمه

کیجا kijā: دختر

گَتین بابا: gatin bābā پدر بزرگ

گَتین نَنَه: gatin nanah مادر بزرگ

نَنجان: nanjān مادر بزرگ

نَنَه: nanah مادر

وَچَه: vacah بچه

وِسنی: vesni همدم

اعضای بدن

اُشکُم oshkom : شکم

انگوشت : angosht : انگشت

بال bāl : دست

په کت pekat : پشت سر

تراخونش terākhunesh درد و التهاب موضعی از بدن

تیسابِلِنگ teesābeleng پابرهنه

چُش خُنه chosh khonah : گودی چشم

چُشم choshm: چشم

چونه chunah : چانه

زاندی zāndi: زانو

قَلیشَه  ӯalishah: کشاله ی ران

کَت kat: کتف

کله kallah : سر

کین :kin باسن

گَل gal : گلو

لِنگ leng : پا

لو lu: لگد

لوشه lushah : لب

موچ much: مچ

می mi : مو

میجیک mijik: مژه

ناخین: nakhin ناخُن

اندام و حالت و صفات انسان

آپچَه : āpchah : عطسه

آجیش: ājish تب و لرز

اِسّا: essā ایستاده

اُشکُم : oshkom : شکم

اِشنُفَه: eshnofah عطسه

انگوشت : angosht : انگشت

بال : bāl : دست

بِتیمبَه: betimbah شکم

بِرمَه: bermah گریه

بَفِت: bafet خوابیده

بَلیشدَن: balishdan لیسیدن

بَنیشتگا: banishtgā نشسته

بیز: biz اخم

په کت : pekat : پشت سر

تراخونش: terākhunesh  درد و التهاب موضعی از بدن

تشنا : tashnā : تشنه

تُک: tok لب

تو: tu تب

تودار: tudār تبدار

تیسابِلِنگ :teesābeleng  پابرهنه

چُش خُنه : chosh khonah : گودی چشم

چُشم: choshm چشم

چِف: chef مکیدن

چونه : chunah : چانه

خَرَک: kharak کتف

خَرِ لَمچ: kharelamch دهان گشاد

خُرناس : khornās : خر و پف شدید

دَقِلَک (daӯelak):  قلقلک برای خنده

دَکِت : daket : افتاده یا مریض

دیم: dim صورت

زاندی: zāndi زانو

ساک: sak چانه

سَرتِریک: sarterik قهقهه

سِک: sek آب بینی

سِلّیک: sellik قی چشم

سوآل: suāl پیشانی

سیَه تو: sia tu سیه چرده

قَلیشَه : ӯalishah: کشاله ی ران

کَت: kat کتف

کَل سَرَه: kal sarah کچل

کلّه : kallah : سر

کورَک: korak جوش صورت

کُهَه : kohah : سرفه

کین شَرَه: kinsharah نشسته راه رفتن، بیشتر برای کودکان تازه در حال حرکت به کار می رود.

کین:  kinباسن

گَل :gal  : گلو

لامیزَه: lāmizah داخل دهان

لِنگ : leng : پا

لو: lu لگد

لوشه : lushah : لب

ماچ: mach بوسه

مَرخا: markhā زن ذلیل

موچ: much مچ

می : mi : مو

میجیک: mijik مژه، چشمک

ناخِش: nākhesh بیمار

ناخین: nakhin ناخُن

هَسِّکا: hassekā استخوان

هول بَخورد: hulbakhord ترسیده

وَشنا : vashnā : گرسنه

وِنی: veni دماغ

ویاس :   viās دهن دره، خمیازه، حرکات بعد از خستگی

صداها

چُمُر (chomor): صدا

غُرغُرمازون: (ӯorӯoremazun) رعد و برق

اسامی محلات مسکونی

بالامحل : قلعه باغ، هفت چنار، بازارچه، نرم خاکک، نوئه(ناوه)، تنگه بن،چالک

کیا محل: به لحاظ اشتراک با بالامحل بیشتر اسامی مشترک می باشد.

پایین محل: پیلت، جوسونک، مرشک

سادات محل: پشت ده، کلرم، امامزاده سید میرسلیم(ع)، پاهنه

اسامی مزارع و کوه ها

خرکشونو، سرخ بندی، سنگ میون، خونه سر، باغ ور، خرمنک، چشمه گلک، جوزدارگوشوک، گرزطول، گرزچال، استوار، زردگلک، آبک، گوچال، تنگه میگون، درازموردوک، استرچال، هملون، سیچال، قلادوش، خانیک، سیل واز، پسوند، استرچال، آهنگرک، اسب چال، کینچال، مرشک، تالارسر، سن تالارسر، کش، موقوم، مسلم، معدن سنگ، نساء، زگا، هیمون، درازچال، پشت ده، خربزه دره، ویاچال، سیالیز، اسپی کمرچال، ولی یورد، شاهی تالارپشت، کیه چال، سرچاهون، تیس، واکشک، تپه سر، لوسر، رجدارکر، کله خاکسر، فراخونو، هفت چشمه

آخِر: ākher : آخور، آغل، محل غذا برای دام

اسبِ چال: asbechāl نام کوه جنوبی میگون

اِسبی کَمَر چال: esbi kamar chāl نام مکانی در شرق میگون

اِستَرچال: estarchāl نام کوهی در شرق میگون

آهِنگِرَک: ahengerak نام مکانی در جنوب غربی میگون

باغ پُشت: baӯopsht

بالخُنَه: bālkhonah : بالا خانه، طبقه بالای طویله که محل انبار علف زمستانی است.

پُشت دِه: pshtdeh مکانی در قسمت غربی میگون

تِلارسَر: telārsar تالارسر، قسمت غربی میگون

سامون : sāmun : محدوده خانها مرز خانها زمین را گویند.

سر جورا:  sarjura سربالا

سر جورایی: sarjurayi  سر بالایی

سر جیرا: sarjira  سرپایین

سر جیرایی: sar jirāyi  سرپایینی

سَنگ میون: sang miun

سَن تِلارسَر: san telārsar مکانی در قسمت غربی میگون

جورا: jurā بالا

جوسونَک: jusunsk مکانی در قسمت جنوب غربی میگون

جیرا: jira  پایین

خاک سر:  khāksar: سر خاک، قبرستان

دِراز چال: derāz chal مکانی در قسمت شرقی میگون

قَلعه باغ: ӯale bāy مکانی مسکونی در قسمت شمال داخلی میگون

کَش : kash : هم به پهلوی بدن معنی می دهد و هم به کنار و جنب مکان  و هم نام مکانی در میگون است.

کِرِس : keres : اطاق خواب گوساله ها و بره های نوزاد، محل جداسازی گوساله ها و بره ها که شیر مادر را نخورند.

کِرگ کولی : kerg kuli : محل نگداری مرغ و اردک و غاز و ...

کُلُم : kolom : طویله : محل نگهداری دام

کُلُم کاندون: kāndun  kolom : طویله ها

کُلگا: kolgā جایی که بیرون از منزل غذا پخت می شده است.

کُلِنگا: kolengā نام مکانی در شرق میگون

کَلِّه خاکِه سَر: kalleh khākeh sar مکانی در شرق میگون که قبرستان بالامحل هم در آنجا قرار دارد.

کَهریز: kahriz نام مکانی در غرب و چشمه ای که به هفت چشمه معروف است.

هَفت چِنار: haft chenār مکانی مسکونی در قسمت شرق داخلی میگون

هِیمون: heymun مکانی در قسمت شرقی میگون

زبان اسیویی  (سری، بی ادبانه و کنایه)

زبان آسیابی زبانی است که میگونی ها خودشان متوجه می شوند. معمولاً این گونه محاوره ها در بین جوانان پسر تولید و تکلم می شود. گاهی به صورت شوخی، بیان می کنند و گاهی برای توهین و تمسخر هم به کار می رود.

آشی دِلَه ای تَلی: āshi delae tali فضول، کسی که در هر کاری دخالت می کند.

بَل دَگَت: baldagat بَل به معنای بله و دَگت به معنای سوراخت به کار برده می شود، بله با تمسخر

بَلیشتی: balishti در اصل به معنای لیسیدی است اما در برخی اوقات به صورت کنایه و نا مربوط هم گفته می شود.

بور گی بَخور :  bur gibaxorبرو گم شو

دَقولوک: daӯoluk سوراخ

دَمیشت: damisht ریده، خراب، (دَمیج و دَمیت در زبان طبری به معنای امر به لگد کردن است. شاید این کلمه وقتی به جوانان دهه چهل میگون رسیده بود به خاطر لحن سخن، آن را به دَمیشت تغییر داده و از آن معنای خرابی را حاصل نمودند.)

دَمیشتی: damishti ریدی

سَرچَه شِل گی بزو: Sarche shele gi bazu به سرش ژل زده

قوطیک: ӯotiak یک مورد مناسب

کیجا ماری گی: kijā mārigi مدفوع مادر دختر

کین سَرصورَت: kin sar surat بد شکل و بد قواره

کین سَر واهِشت: kin sar vāhesht حواس پرت

گوهِت گیسَم: gohet gisam هر چی تو بگی

گی اِش اَمِنیئَه: giesh amenia سهم ما کم است.

گی اِر خوبَه: gier khubah بدرد نمی خورد.

گی اِش بَمونِسَّه: gi esh bamunessah تمام شد

گی بَخور :gi bakhor خفه شو

گی بَخوردِمه : gi bakhordemahاشتباه کردم

گی بَخورده: gi bakhordah دروغ گفته

گی بَخوردی :gi bakhordi دروغ میگی

گی به دِله : gi be delah بد مصب

گی بوردِه دِلَه:  gi burdeh delah خراب شد

گی بَوه بوردَه : gi baveh burdah له شد رفت

گی خورِه سگ :gi khoreh sag آدمه سخن چین

گی خور: gi khor خسیس

گی خوری چه کُندی؟ : gikhori che kondi چرا دخالت میکنی؟

گی خوری نَکُن: gi khri nakon حرف نزن

گی وِنی دِله دَنیه : gi veni deleh daniah چیزی توش نیست.

گی نَخور : gi nakhor حرف نزن

گی سَرِش بونَه: gi saresh bunah هیچی بلد نیست

گی نِدارنَه: gi nedarnah فقیره

گی نی دِله ای کِرم: gini delaee cerm فضول همه جا

گی قبرچی دِلَه: gi ӯabrchi delah به درک واصل شد

گی ره با قاشوق جاپونی خورنه:

gi re bā ӯāshoӯ japoni khornah  خیلی کلاس می زاره

مِنی گی رِه خورنی : gi rekhorni meniآنقد هارتو پورت نکن

وِر: ver حرف زیادی

وِر نَزِن: ver nazen حرف مفت نزن

هِوا پسه معرکه: hevā paseh mareka موقع خطرناک

هیچ گی ای نتوندِه بَخورِه:hich gie natunde bakhoreh هیچ کاری نمیتواند بکند.

هیچ گی ای نیئَه: hich gie niah خیلی ضعیفه، هیچ کاره است.

برخی ضمایر اشاره

اینَجَه: injah این جا

اونجَه: unjah آن جا

این جاهان: injāhān این جاها

اونجاهان: unjāhān آن جاها

برخی ضمایر پرسشی

چِتی (cheti):چطور؟

چِتی کُندی (chetikondi): چه کار می کنی؟

چَندی (chandi): چند تا؟، چقدر؟

چِه (che):چرا؟

چی اِر (chier): برای چه؟

کُدوم (kodum):کدام؟

کِنی (keni): مال کی؟

کِنِر (kener): برای چه کسی؟

کوجه (kujah):کجا؟

برخی ضمائر شخصی

فاعلی: مِن (من) تو (تو) وی (او) اِما (ما) شِما (شما) ویشون (آن ها)

مفعولی: مِنِه (مرا) تورِ (تو را) وی رِ (او را) اِمارِ (ما را) شُما رِ (شما را) ویشونِه (آن ها را)

ملکی: مِنی (مال من) تِنی (مال تو) وِنی (مال او) شِمِنی (مال شما) ویشونی (مال آن ها)

صرف فعل

هاکُردَن(انجام دادن)

هاکُنَم (انجام بدهم) هاکُنی (انجام بدهی) هاکُنِه (انجام بدهد) هاکُنیم (انجام بدهیم) هاکُنید (انجام بدهید) هاکُنند (انجام بدهند)

گذشته: هاکُرد

آینده التزامی: هاکُن

امر / نهی: هاکُن / نکُن

چند قسم زردشتی در گفتار مردم قدیم میگون

 بِه سیِه چراغ قسم، بِه پیر قَسَم، بِه خِرشید خَسِه قَسَم

چند نفرین و توهین میگونی

آبجی مَس، آزا بَکوشت، اِجاقِت کور گِردِه، اِجاقِت کور گِرِس با، اُشکُمِت سیر نَوو، اُشکُمتِ گُلِّه بَخورِه، اِفتابِ خَسَّه زَمینِ گَرمِت بَزِنِه، اِفلیج گِردی، اِکبیری، شِکِل نِدار، اَوَّل تا آخَرتِ گاییدَم، بَدَنتِ کِرم هانینِه، بِرار بَمِرد، بِزِّیارتِمَه، بِزِّیاری دَکِتَه، بوری دیئَر هِنِگِردی، پار پارِه گِرِس، پِینِمَتِه کِرم بَزِنِه، پیئَر پیئَر بَزِنی، پیئَرتی دَندِه بوشِه، پیئَرتی قَبری سَر بِرینَم،  تُخمِ حَروم، تون بِه تون پیئَر، تون بِه تون گِردی، ثَمَر نَرِسی، جِزِّ جیگَر بَزِنی، جِوون بَمِرد، جِوون بَمیری، چُشتِ داغی بَییرِه، چُشمِت کور گِرِس با، حِوالَت بِه حَضّتِ عَباس، خِدا دودِمونتَه پوف هاکُنِه، خِدا دیوونتِ دَوِندِه (بَکُنِه)، خِدا سِزاتِ بَدِه، خَر مارتِه بِگاس با، خُنَت کَندِمَند گِردِه، داغی بَییت، داغی بَییرِت، داغی پِینِمَتِ بَیرِه، داغی کَلَّتَه بَییرِه، دال چُشتِ دِرگا اورِه، دَرتِ خِدا دَوِسِّه، دَسِ پیئَرِت ریدَم، دَسِّت چُلاق گِرِس با، دَسِت گُلی گِردِه، دِلتِ زَمینی دیم بَسویی، دُهُنِ پیئَرِت ریدَم، ذاتِالجَم کُنی، ریختِت اَ دُنیا هِگِرِسَه، زازِکات یوف بَیی با، زَن قَحبَه ای پیئَر، زَنِت شی بَکُنِه، زِوونتِه مار بَزِنِه، سَرِ زا بوردبایی، سَرتِه بَخوری، سَلاتونِ سوآرِه بَییری، سوز نَکِشی، سیا زَخمِ سوآرِه بَییری، شارماشارا بَییرِت، عَزیز بَمِرد، عَزیز عَزیز بَزِنی، کُسِ مارِت بَخِنِّسی، کُفتِت گِردِه، کَفَن کُنَنِت، کَلَتِ خورِه بَخورِه، کِلیت بوم کَفِه، کَلَیِه بابات بَسوجِه، کین سَر صورَت، گی بَخوردی، گی بَوِه بوردَه، گی خوری نَکُن، گی لاق ریشِ بابات، گی نَخور، لال مونی بَییری، لَتی سَر اُشکُمتِ بَشورَن، لَتی سَر بَشورَنِت، لِنگِت گُلی گِرِس با، اللهی تون کَفی، مارِت بِه عَزات بَنیشِه، مارِت شی بَکُنِه، مارتی سینَه رِ گو بَزوبا، مِیِتِت بَل بَییرِه، مِیِتّی سَرِه بَل بَییرِه، ناخِشی گَلِت کُنَن، ناخِشیت بَوو، ناموستِه خَرکَشمَه، نَنِه جِندَه، نوم بِه گور گِردی، هَف کَسِت بَمیرِه، هَف لَکِه بابات بَل بَییرِه، هَمِچیت بَمیرِه، هَمِه کَسِت بَمیرَن، هیچ گی نَوونی، هیچّی نِدار، وَلَدِ زِنا، یِه اویِه خوش اَ گَلِت جیر نَشو، یِه دَرد بَییری هیچ عَطاری قُطینی دِلِه دَرمونِش دِنِوو،

بدون ذکر منبع جایز نیست / سعید فهندژی سعدی

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد