شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده
شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

شعر در بدری از جناب استاد اسدالله فهندژ سعدی

از مردم دنیا ددری یاد گرفتم  

از بی پدران بی پدری یاد گرفتم


نیکویی و خوبی که مرا یاد ندادند


فحش و لگد و کره خری یاد گرفتم


همسایه ی دزد بغلی کرد مرادزد


از آنطرفی حیله گری یاد گرفتم


قومی به سرو کله ی هم بسکه پریدند


خوی و منش جانوری یاد گرفتم


از بسکه بکردند به من ظلم مضاعف


ظالم شده بیدادگری یاد گرفتم


با تبصره گفتند که هر مال حلال است


قانون بچاپ و ببری یاد گرفتم


در پای دو تا چشم و دوتا گوش و دو ابرو


آواره گی و  دربدری یاد گرفتم


یک عمر برای زن و یا بچه دویدم


تا اینکه فقط باربری یاد گرفتم


از بس جگرم خون شده از مردم دنیا


چندیست که شغل جگری یاد گرفتم


هر شخص که آمد هدفش کیسه ی خود بود


من هم ز خدا بی خبری یاد گرفتم


از قافله ای را که بود اکثرشان دزد


تا گشنه نمیرم  هنری یاد گرفتم

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد