شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده
شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

باغ دلگشا

باغ دلگشا 

شیراز باغهای فراوان و زیبایی دارد. یکی از این باغهای زیبا باغ دلگشا است. این باغ در شمال شرق شیراز قرار دارد. تا سال گذشته ورود به این باغ رایگان بود، اما در حال حاضر بقیه راهها مسدود و به علت بلیطی شدن ورودی آن تنها از در اصلی امکان پذیر است که آن هم به طرف چهار راه دلگشا باز می شود. با آرامگاه سعدی به فاصله یک باغ طاووسیه و قنات سعدی و چند تا منزل مسکونی و یک گرمابه عمومی فاصله دارد. آبی که از زیر آرامگاه سعدی در جریان است وارد قنات سعدی شده و از آنجا به باغ طاووسیه و در ادامه به باغ دلگشا وارد و با مشروب کردن این باغ از قسمت جنوبی این باغ خارج شده و به سمت زمینهایی که در قسمت جنوبی فلکه کلبه قرار دارد سرازیر می شود. زیبایی این باغ به داشتن یک خانه قدیمی که چند سال است در حال تعمیر می باشد و به داشتن درختان نارنج که در فصل بهار عطر بوی بهار نارنج آن مشام هر گردشگر و ساکنین اطراف را معطر می سازد. در کتابهای تاریخی آمده که سابقه این باغ نه تنها به پیش از دوره سلسله های آل اینجو و آل مظفر بلکه تا پیش از اسلام یعنی دوره حکومت ساسانیان هم قطعی است. زیرا این باغ در نزدیکی مظهر کاریزی کهن و در حریم قلعه بسیار مشهور "کهندژ" یا "قهندژ" یا "پهندر" بود که بقایای آن تا نیم سده پیش بر فراز کوه مقابل قرار داشت.و چاههای عظیم این دژ کهن به نام "چاه قلعه بندر" و "چاه دختر" هم اکنون بر بالای این کوه واقع است. این دژ ساسانس پس از اسلام نیز دارای اهمیت بود و در عهد آل بویه تعمیر گردید و در دوره شاه شجاع مظفری نیز مرمت گردید. در دوره تسلط تیمور گورکانی باغ دلگشا و چند باغ مشهور دیگر شیراز همچنان در نهایت آبادانی بود. تیمور که یک بار در سال 789 و نوبت دوم در ساتل 795 هجری قمری به شیراز آمده بود از این باغ دیدن و نمونه ای مشابه این باغ در سمرقند ساخته که نام آن را هم دلگشا گذاشت. باغ دلگشا در دوره صفویه هم از باغهای معروف شیراز بوده که در تصاویر جهانگردان اروپایی نشان داده شده است. در دوره افشاریه این باغ همچنان آباد و احتمالاً مدتی در تملک میرزا محمد کلانتر فارس بوده است. در دوره زندیه این باغ مرمت گردیده است.بنا به روایت میرزا محمد صادق نامی در تاریخ گیتی گشا و حاج میرزا حسن فسایی در فارسنامه ناصری، کریم خان زند ایام محرم سال 1172 هجری قمری را در باغ دلگشا به تعزیه داری پرداخته است. مرحوم حاج میرزا حسن فسایی در فارسنامه می نویسد: نام قدینی این باغ همین دلگشا است، در فتنه محاصره تقی خان شیرازی در سال 1150 از حلیه ی آبادی بیفتاد و حصار و عماراتش منهدم گشته، صحرا گردید. در سال 1200 و اند مرحوم حاج ابراهیم خان اعتماد الدوله شیرازی، این باغ را تعمیر بلکه احداث نمود و چون کار او و قبیله او از اوج بزرگی به درجه هبوط رسید باز این باغ دلگشا روی به خرابی نهاد و در سال 1236 نواب شاهزاده رضاقلی میرزا نایب الایاله قاجار این باغ را از مُلّاک آن خریداری و تعمیر و فرموده عمارتی در میان آن بساخت.در سال 1260 و اند مرحوم حاجی قوان الملک میرزا علی اکبر شیرازی این باغ را خرید و به وله ارجمند خود جناب جلالت مآب صاحبدیوان میرزا فتح علی خان ببخشید.

درازای این باغ 350 ذرع، پهنای آن 150 ذرع، درختهای نارنج این باغ که ثمر دهد در این سال 1302 معادل 1300 درخت است و درختهای نارنج تازه این باغ که هنوز به حد ثمر نرسیده است در باغ کهنه دلگشا 3500 درخت است و در جنب مغرب دلگشا 500 درخت است. 

میگون(شعر - فریدون مشیری)

             میگون 

از صدای پر مرغان سحر

لاله از خواب گران دیده گشود

اولین پرتو سیمایی صبح

بوسه بر گنبد مینا زده بود

دید: در مزرعه گنجشکی چند

می فرستند به خورشید درود

موج می زد همه جا بوی بهار

آن طرف سنبل خواب آلوده

شانه بر زلف پریشان می زد

نسترن خفته و دزدانه نسیم

بوسه بر پیکر جانان می زد

لاله گون چهره آن خفته به ناز

آتشی بود که دامان می زد

نرگس از دور تماشا می کرد

دختر صبح به دامان افق

زلف بر چهره فرو ریخته بود

جلوه خاطره انگیز سحر

سایه روشن به هم آمیخته بود

بوی جان پرور افسونگر یاس

موجی از شوق بر انگیخته بود

تاب می برد و توان می بخشید!

بر لب رود پر از جوش و خروش

پونه ها دست در آغوش نسیم

پرتو صبح در آیینه آب

روی هم ریخته موج زر و سیم

جلوه ای نو در آیات خدا

هر طرف نقش بدیعی ترسیم

ابدیت همه جا جلوه گر است

ژاله برده سبق از الماس

لاله ها برده گرو از یاقوت

دو کبوتر به سپیدی چون عاج

رفته تا عرش به سیر ملکوت

جز همان زمزمه مبهم رود

همه جا غرق در امواج سکوت

صبح میگون و تماشای بهشت

من بر این صبح روان بخش بهار

نظر افکنده ام از سینه کوه

خاطرات خوش ایام شباب

خفته در زیر غبار اندوه

دل درمانده ز حسرت به فغان

جان آزرده به محنت به ستوه

اشک از دیده فرو می ریزیم

گریه عاشق معشوقه پرست

همره ناله مرغ چمن است

درو دیوار به من می نگرند

باد را زمزمه با یاسمن است

رود می گرید و گل می خندد

هر کناری سخن از عشق من است

همه گویند که معشوق تو کو؟

اشک نی ریزیم و از درد فراغ

در دلم آتش حسرت تیز است بی تو میگون چه صفایی دارد

به خدا سخت ملال انگیز است!

 با همه تازگی و لطف بهار

 ماتم انگیز تر از پاییز است

تو بهار من و میگون منی!

فریدون مشیری(میگون، بازتاب نفس صبحدمان ج 1)

فرهنگ لغات میگونی(ل - م)

فرهنگ لغات میگونی(ل)

لابُد (labod ): ناچار

لاپ (lap ): پاره، یکی از دو نیمه چیزی

لاپ بِدائَن (lap beda an ): دو نیمه یا دو پاره کردن چیزی مثل چوب و سنگ، پاره کردن حیوانات شکار شده توسط حیوانات شکار کننده

لاپُرت (lapoort ): راپرت، گزارش محرمانه

لاپُرت بِدائَن (laport beda an ): راپرت دادن

لاپ بَویئن (lap bavian ): دو نیمه شدن

لاپِّکا (lappeka ): یک نوع بازی با سنگهای تخت که بیشتر در زمستان و روی پشت بامها انجام می شد.پشت بامها تنها جایی بودند که هم مسطح و هم خشک بودند.

لاپ کُردَن (lap kordan ): دو نیمه کردن

لاپوشونی (lapooshooni ): لاپوشانی، پنهان کاری

لاپَّه (lappah ): هر یک از دو نیمه چوبی که از طول دو تا شده باشد. یکی از هر دو نیمه هر چیزی

لاجون (lajoon ): ضعیف، لاغر

لاش بِدائَن (lash beda an ): شکستن شاخه و نظایر آن، خراش سخت انداختن بر بدن

لاش بَیتَن (lash baytan ): شکسته شدن شاخه درخت و نظایر آن، خراش سخت برداشتن بدن

لاش مُردَه (lash mordah ): جسد حیوان مرده

لاشَه (lashah ): تراشه، جسد حیوانات

لاعاب (la ab ): لعاب، مایع غلیظ و لزج

لاغَرو (lagharoo ): آدم باریک و لاغر و ضعیف

لاق ( lagh): لایق در عباراتی مانند لاق گیس ننش یا لاق ریش باباش

لاقمَه (laghmah ): لقمه

لاقمَه حَروم (laghmah haroom ): لقمه حرام

لاک (lak ): لاوک، ظرف چوبی بزرگ که در آن آرد را خمیر کنند.

لاکِ پُشت (lake posht ): لاک پشت

لاک سَر اِنگِن ( lak sar engen): پارچه بزرگی که برای جلوگیری از آلودگی روی خمیر لاوک پهن می کنند.

لا کِردار (lakerdar ): بدرفتار، به معنای متاسفانهنیز کاربرد دارد، مجازاً کار پیچیده و سخت

لال مونی، لال میری بَیتَن (lal mooni ): لال شدن، دچار عارضه لالی شدن، جمله کنایه آمیز و توهین به کسی که باید حرفی را بزند ولی از روی ترس یا خجالت امتناع می کند.

لالَه (lalah ): لاله

لا مَصَّب، لامنصَب ( la massab): لا مذهب

لاه (lah ): لجن، لای، آب بسیار گل آلود که همراه خود مقادیر زیادی گل به همراه دارد.

لاه بَزوئَه (lah bazooan ): زمینی که در اثر سیلاب مقادیری گل و لای رسوب کرده است.

لَپ ( lap): پهن، تخت، قر

لَپ بَویئَن ( lap bavian):‌ قر شدن، دراز کشیدن انسان تنبل

لَت ( lat): لنگه در، زمین سنگی، تخته چوب، ضرر و صدمه

لَت بَخوردَن (lat bakhordan ): صدمه و آسیب دیدن

لَت بَزوئَن (lat bazooan ): صدمه و آسیب رساندن

لَت و پار بَویئَن (lat o bar bavian ): صدمه و آسیب سخت دیدن، تار و مار شدن

لُتین (loteyn ): رتیل

لَتیون (latioon ): لتیان(سد)

لَثَه (lasah ): لثه

لَجّارَه (lajjarah ): رجّالَه، پست و فرومایه

لَج، لَژ بَویئَن ( laj bavian): لجوج شدن

لَج کُردَن، لَژ کُردَن (laj kordan ): لج کردن

لَجوازی (lajvazi ): لجبازی

لَچَّر (lachchar ): کثیف، پلید، شلخته

لَچَگ (lachak ): روسری، پارچه سه گوش که زنان بر سر می کنند.

لَچَگ به سر (lachak be sar ):‌ کنایه از زن و حالت توهینی دارد.

لَحظَه (lahzah ):‌لحظه

لَحم (lahm ): لم، بی حس، فلج

لَختَه (lakhtah ): لخته، دلمه شده

لَرز کُردَن (larz kordan ): لرز کردن

لَرزَه (larzah ): لرزه

لَس (kas ): شل، سست، تنبل

لَس اِینَه (las eynah): آهسته می آید.

لََس بَیتَه (las baytah ): شل گرفت.

لَش ( lash): زمین اشباع شده از آب که بیشتر زیر چشمه ها که آب هرز می رود بوجود آمده و چون موقتاً و یا در طول سال آب و رطوبت وجود دارد در اینگونه مناطق علفها سبر می باشد. لاشه حیوان، کنایه از آدم تنبل و بیکاره

لَطمَه ( latmah): لطمه

لُغُز بَخوندَن (logoz bakhoondan ): پشت سر کسی بد گویی کردن

لِفد بِدائَن (lefd beda an ): لِفت دادن، کندی در انجام کار

لَف لَف (laf laf ): صدای غذا خوردن با عجله

لَق لَق بَخوردَن (lagh lagh bakhordan): تکان تکان خوردن چیزی در اثر محکم نبودن در جای خود

لِکاتَه ( lekatah): زن بد کاره

لَکَندَه (lagandah ): لکنته، چیز از کار افتاده و فرسوده

لَکَّه (lakah ): لکه، سیاهی و کثیفی در لباس و نظایر آن، مکان معین و محدود

لَکَّه لَکَّه (lakah lakah ): جا به جا

لَگَنچَه (laganchah ): لگنچه

لَلَه ( lalah): قطعه نی سوراخ دار که در گهواره لای پای نوزاد قرار می دهند تا ادرارش به کنیف ریزد.

لَم (lam ): بی حس، فلج، تکه

لِم (lem ): روش کار

لَم بِدائَن ( lam beda an): تکیه دادن، به طور مایل نشستن

لَمبُر (lambor ): تکان اجسام منعطف بلند مانند چوب و لوله و نظایر آن

لَمبُر بَزوئَن (lambor bazooan ): تکان خوردن

لَمپَر (lampar ): موج و تکان مایعات درون ظرف و بیرون ریختن مایع از ظرف

لَمپَر بَزوئَن (lampar bazooan ): تکان خوردن مابعات یا ظرفی که داخل آن مایع ریخته شده است.

لَمس (lams ): بدون حس و حرکت، فلج

لَمس بَویئَن ( lams bavian): فلج شدن

لَن تَرونی (lan tarooni ): کنایه از پاسخ نامساعد در برابر سوال ناشایست.

لَندِهور (landehoor ): آدم دراز و بیکاره

لَنگ بَویئَن ( lang bavian): لنگ شدن، شل شدن، معطل شدن

لُنگ بینگوئَن ( long bingooan): لنگ انداختن، کنایه از تسلیم شدن

لِنگَر (lengar ): لنگر، توازن

لِنگَر کُردَن (lengar kordan ): با قرار دادن وزنه یا ستگ یا باری اظافه در یک سمت بار چارپایان برای متوازن کردن بار نامتوازن

لِنگ ظُهر ( leng zoohr): هنگام ظهر، کنایه از دیر شدن کاری که باید در صبح زود انجام می شد.

لَنگ کُردَن (lang kordan ): معطل کردن، کار را تعطیل یا با تاخیر مواجه کردن

لَنگون لَنگون ( langoon langoon) :‌ لنگان لنگان

لِنگَه (lengah ): لنگه

لِنگَه به لِنگَه (lengeh be lengeh ): لنگه به لنگه

لو (loo ): لگد، لب، حاسیه، قله کوه، گرده کوه، لبه بام

لَواسون (lavasoon ): لواسان

لِواشَگ ( levashag): لواشک

لو بِدائَن (loo beda an ): لو دادن، فاش کردن

لو بَزوئَن (loo bazooan ): لگد زدن

لو بینگوئَن (loo bingooan ): لگد انداختن، لگد کردن

لوسَر (loosar ): نام محلی در شمال غربی میگون بالای پسبند

لوسّی (loossi ): لبه بام

لوسّی تُک (loossi tok ): لبه بام

لوشَه (looshah ): لب

لولَه (loolah ): لوله

لو مال کُردَن (loo mal kordan ): لگد مال کردن

لونَه (loonah ): لانه، نوعی سنگ سیاه و تخت که معدن آن در مُسُلُم ابتدای جاده میگون است.

لو وازی ( loo vazi): نوعی بازی قدیمی که به صورت گروهی و دونفره با لگد به یکدیگر حمله می کردند.

لِه بَویئَن (leh bavian ): له شدن

لَهجَه (lahjah ): لهجه

لَه لَه بَزوئَن (lah lah bazooan ): نفس زدن مداوم در هوای گرم بر اثر تشنگی، کنایه از بی تابی کردن برای خوردن یا به دست آوردن چیزی

لِه و لَوَردَه (leh o lavardah ): کنایه از سخت کتک خوردن و صدمه دیدن

لیاس (lias ): ریواس

لیتَه (litah ): لیته

لیچار (lichar ): سخن یاوه و متلک

لیز بَخوردَن (liz bakhordan ): سر خوردن، لغزیدن

لیش بینگوئَن (lish bingooan ): آب پس دادن زخم، گندیدن و آب پس انداختن میوه ها و سبزی ها و نظایر آن

لیش هاکِتَن (lish haketan ): گندیده و آب انداخته شده

لیفا ( lifa): ابزاری همانند شنکش در انواع چوبی و فلزی با سه شاخه بلند که برای باد دادن گندم خرمن شده استفاده می شود.

لیفَه (lifah ): لیفه، جای بند شلوار

لیفَه تُمبون (lifah tomboon ): لیفه تنبان و شلوار 

---------------------    

فرهنگ لغات میگونی(م)

ما ( ): ماده

مات بَزَه ( māt bazah): مات زده

مات بَمونِستَن (māt bamunestan ): مات و مبهوت ماندن

ماچ (māch ): بوسه

ماچَه (māchah ): ماده چارپایان بویژه الاغ

ماچِه خَر (mācheh khar ): الاغ ماده

ماچِه سَگ (mācheh sag ): سگ ماده

ماچِه وِرگ (mācheh verg ): گرگ ماده

مادَر زایی (mādar zāyi ): مادر زادی

مادیون (mādiun ): مادیان، اسب ماده

مار (mār ): مادر

مار زا (mar za): مادر زاده، فرزند مادر

ماس (mās ): ماست

ماس چِه کیسِه کُردَه (mās che kiseh kordah ): کنایه از جاخوردن و ترسیدن

ماس مالی (mas mali ): سر سری انجام دادن کارها

ماسورَه (māsurah ): قطعه نی کوچکی که نخ چرخ را به دور آن بپیچند.

ماشَگ ( māshag): ماش

ماشَگ پولو (māshag pulu ): پلویی که با ماش بپزند.

ماشَه (māshah ): ماشه

ماعاف (mā āf): معاف

مال (māl ): حیوان بارکش، چارپایان، ثروت

مال دار (maldar): گاو دار

مالِش بِدائَن (mālesh bedā an ): مالش دادن

مالَه (mālah ): ماله

مالَه بَکِشیئَن (māleh bakeshian ): ماله کشیدن، صاف و تخت کردن

ماماک (māmāk ): کفشدوزک

ماماک پَر بِدائَن (māmāk par bedā an ): تعیین جنسیت فرزند با پراندن کفشدوزک قبل از تولد نوزاد.کفشدوزک را روی شکم زن باردار قرار داده و با جمله" ماماک ماماک پَر پَر: کفشدوزک را وادار به پرواز می کنند. اگر کفشدوزک از سمت راست حرکت کند،فرزند را پسر دانسته و اگر از سمت چپ حرکت کند فرزند را دختر می دانند.

مامِلَه ( māmelah): معامله، کنایه ازآلت مرد

مانِه بَویئَن ( māneh bavian): مانع شدن

ماه بَیتَن (māh baytan ): ماه گرفتن

ماه دیم (mahdim): مه رو

ماهار (māhār ): مهار

ماهر (māhr ): مار

ماهر بَزوئَن ( māhr bazuan): مار گزیدن

ماهوَنَه ( māhunah): ماهانه

ماهیچَه (māhichah ): ماهیچه

مائَگ (mā ak ) نخستین شیر پس از زایمان

مائَگ نَخورد ( māak nakhord): کنایه از فردی کم توان و ضعیف

مایِنَه ( māyenah): معاینه

مایَه بَزوئَن (māyah bazuan ): مایه زدن

مایَه به مایَه (mayah be māyah ): تجارت بی سود و زیان، فروش کالا به قیمت خرید

مایَه پنیر (māyah panir ): مایه پنیر

مایَه کاری (māyah kari ): مایه به مایه، معامله بدون هیچ سودی

مایِه ماس ( māyeh mas): ماستی که برای درست کردن ماست به شیر می زنند.

مایَه(māayah): مایه، آن چه برای ساختن ماست و پنیر به شیر بیفزایند تا آن را تخمیر کند.هر نوع مخمر مانند خمیر ترش برای ساختن خمیر نان، اصل هر چیزی، سرمایه

مُبارَکا (mobārakā ): مبارکی، مبارک باد، مبارک

مِتخال (metkhāl ): متقال، نوعی پارچه

مُتِکا (motekā ): بالش، متکا

مَتِلَگ (matelag): متلک

مَتِلَگ بوتَن (matelag butan ): متلک گفتن

مَتَه (matah ): مته

مِث (mes ): مثل

مِثقال (mesӯāl ): وزنی برابر با چهار نخود

مَثَل بَزوئَن (masal bazuan ): مثل زدن

مِجال (mejāl ): فرصت

مِجال بِدائَن (mejāl bedā an ): فرصت دادن

مَجَر (majar ): معجر، نرده چوبی مقابل ایوان یا کنار پله

مُجَسِّمَه (mojassamah ): مجسمه

مَجومَه (majumah ): مجمعه، سینی بزرگ

مَجیز (majiz ): تملق

مُچ بَیتَن (moch baytan ): مچ گرفتن، هنگام خلافکاری کسی را گیر انداختن

مُچالَه (mochālah ): مچاله، درهم پیچیده و گلوله شده

مَچِّد (machched ): مسجد

مَچَل کُردَن (machal kordan ): دست انداختن

مَچیل (machil ): تخم مرغی که مرغ روی آن می خوابد تا تخم کند.

مَحَبَّت (mahabbat ): محبت

مَحرَمونَه (mahramunah ): محرمانه

مَحَک بَزوئَن (mahak bazuan ): آزمودن

مَحَل دَرِنگوئَن (mahal darenguan ): اعتنا کردن

مَحَل دِنِنگّوئَن (mahal denenguan ): بی اعتنایی کردن

مَحَلَّه (mahallah ): محله

مَخلَص کَلوم (makhlas kalum ): حرف آخر، خلاصه کلام

مَخمَصَه (makhmasah ): مخمصه

مَخمَلَگ (makhmalag ): مخملک، نوعی بیماری کودکان

مَد آقا (mad āӯā ): محمّد آقا

مَداد (madād ): مداد

مُدام (modām ): مداوم

مُدبَخت (modbakht ): مطبخ، آشپزخانه

مَدخان ( madkhān): محمّد خان

مِذاق (mezāӯ ): مذاق

مُرافَه ( morafah): مرافعه

مَرجی (marji ): عدس

مَرحَم (marham ): مَحرَم(محارم)

مُردَه تو (mordah tu ): تب خفیف دائمی

مُردَه شور (mordah sur ): مرده شوی

مُردَه، بَمِرد (mordah ): مرده

مَردونَه (mardunah ): مردانه، محکم

مَردیکَه ( mardikah): مر پست و حقیر

مَرز ( marz): بخش های جدا کننده مزارع یا کرت ها از هم، زمین شیب دار مزارع که معمولا در اثر تسطیح زمین در قسمت میانی در بخش های کناری و در مجاورت مزارع دیگران یا کوه و دره ایجاد شده است.

مَرزِ میون (marz miun ): بخشهای پیرامونی زمین که به دلیل شیب دار یا نامرغوب بودن رها شده و در آن درختان هرس نشده و خاردار وجود دارد.

مَرزَه (marzah ): نوعی سبزی خوراکی

مِرس (mers ): مس

مَرسَه (marsah ): مدرسه

مِرسی ( mersi): مسی

مَرشَک (marshak ): نام یکی از مکآن هایی در جنوب غربی میگون

مَرغُنَه (morӯonah ): تخم مرغ

مَرهَم، مَلهَم (marham ): دارویی که روی زخم می گذارند.

مِزاح ( mezāh): شوخی

مِزالَگ (mezālag ): نوعی سبزی کوهی با برگ های تخت و دایره شکل و گل های زرد که در اوایل بهار و بلافاصله با ذوب شدن برف ها در کوهستان می روید.

مَزرَعَه (mazra ah ): مزرعه

مِزمِزَه (mez mez ): مزمزه

مِزَّه (mezzah ): مزه

مِزِّه بِدائَن (mezzeh bedā an‌ ): مزه دادن

مِزِّه بَکُردَن (mezzeh bakordan ): مزه کردن

مُژدَه ( mojdah):‌مژده

مُژدَوا (mojdavā ): مجتبی

مِس مِس کُردَن (mes mes kordan ): فس فس کردن، دست دست کردن

مَست بَویئَن (mast bavian ): مست شدن، از خود بی خود شدن

مَست کُردَن (mast kordan ): مست کردن

مُستَراب (mostarāb ):‌ مستراح

مَسقَرَه ( masӯarah): مسخره

مَسقَرِه بَکُردَن (masӯarah bakordan ): مسخره کردن

مِسگَر (mesyar ): سفیدگر، سفید کننده مس

مُسُلُّم (mosollom ): نام مکانی در جنوب میگون دارای باغ و معدن سنگ تخت سیاه

مُسَلمون (mosalmun ): مسلمان

مَسئَلَه (masalah ): مسئله

مَش (mash ): مخفف مشهدی

مُشتُلُق (moshtoloӯ ): مژده، مژدگانی

مُشتُلُق بیاردَن (moshtoloӯ biārdan ): مژده آوردن

مُشتُلُق هائیتَن (moshtoloӯ hāeitan ): مژدگانی گرفتن

مُشتُلُق هِدائَن (moshtoloӯ hedā an ): مژدگانی دادن

مُشتُلُقونَه (moshtoloӯunah ) به عنوان مژدگانی

مَشخ، مَخش (mashkh ): مشق، تمرین

مَشَد (mashad ): مشهد

مَشد (mashd ): مرغوب، عالی، بی همتا، زیاد

مُشد (mosd ): مشت

مُشدِ مال بِدائَن ( moshdemāl bedā an): مشت و مال دادن

مَشدی ( mashdi): مشهدی، لوطی، جوانمرد

مَشغُل زَنبَه (mashӯol zanbah ): مشمول الزّمّه، مدیون

مَشغَلَه (mashyalah ): مشغله

مُشَمّاع (moshammāe ): مشمّع

مَصَّب (massab ): مذهب

مَصرَف کُردَن (masraf kordan ): مصرف کردن

مَطَّل (mattal ): معطل

مَطَّل بَویئَن (mattal bavian ): معطل شدن

مَطَّل کُردَن ( moatal kordan): معطل کردن

مَظِنَّه (mazenah ): گمان، نرخ روز کالا

مَظِنِّه کُردَن (mazenneh kordan ): بهای تقریبی کالا را پرسیدن

مُعالِجَه (moālejah ): معالجه

مُعامِلَه (moāmelah ): معامله، داد و ستد

مُعایِنَه (moāyenah): معاینه

مَعدَن سَنگ (madan sang): در سه فسمت میگون معدن سنگ وجود داشت. سنگ قرمز در شمال میگون نزدیک روستای جیرود(تنگه میگون) در قسمت شمال شرقی (زگا) و سنگ سیاه در جنوب میگون(مسلم) مورد بهره برداری قرار می گرفت. امروزه معادن دیگری هم اظافه شده است.

مَعرَکَه (maerakah ): معرکه

مَعرَکَه بَیتَن (maerakah baytan ):  معرکه گرفتن

مَعنی بِدائَن (mani bedāan): معنی دادن

مَغبون بَویئَن (maӯbun bavian ): مغبون شدن

مَغز حَروم (maӯz harum ): مغز حرام، مغز استخوان کمر حیوانات

مَقّاشَگ (moӯāshag ): موچین

مُقاطَه (moӯāteh ): مقاطعه

مُقاطِه بِدائَن (moӯāteh bedā an ): مقاطعه دادن

مُقایِسَه (moӯāyesah): مقایسه، سنجش

مَقبَرَه (maӯbarah ): گور، مقبره

مُقَدَّمَه (moӯaddamah ): مقدمه

مُقُر بیاردَن ( moӯor biārdan): اقرار گرفتن

مُقُر بیموئَن (moӯor bimuan ): اعتراف کردن

مَکَّه ای (makkaei ): حاجی، کسی که توان مالی حج رفتن را دارد.

مَگَس (magas ): زنبور عسل

مَگَسَگ (magasag ): حشره ریزی که بر روی برگ و گل و درخت پیدا می شود.

مَگَسی بَویئَن (magasi bavian ): عصبانی شدن، بد اخلاق شدن، رم کردن و وحشی شدن

مُلّا (mollā ): عالم شرعیات، باسواد

مُلّا باجی (mollā baji ): زن با سوادی که در مکتب خانه به کودکان آموزش می دهد.

مُلّا بَویئَن (mollāh bavian ): با سواد شدن

مُلّا خور بَویئَن (mollā khor bavian ): بالا کشیدن، گرفتن و پس ندادن

مِلاحِظَه (melāhezah): مشاهده، رعایت

مِلاقَه ( melāӯah): ملاقه، قاشق بزرگ

مَلَّق (mallaӯ ): معلق

مِلک ( melk): زمین مزروعی

مِمبَد (membad ): من بعد

مَمبَر، مَنبَر (mambar ): منبر

مَمَّد (mammad ): محمّد

مَمود (mamud): محمود

مَمدَلی، مَندَلی (mamdali ): محمّد علی

مَمَه (mamah ): پستان به زبان کودکان

مِن ( men): برابر با سه کیلو یا چهل سیر

مِن دیرگا اوردی (men dirgā urdi ): من در آوردی، از خود ساخته

مِن مِن کُردَن ( men men kordan): به کندی و نامفهوم سخن گفتن

مِنَّتدَرِنگوئَن ( mennat darenguan): منّت گذاشتن

مِنج (menj ): چیز سفید شده مانند نانی که سفت و خشک شود ، چوبی که هنوز خوب خشک و تُرد نشده است.

مَند (mand ): زمین یا نهر هموار و بدون شیب

مَند او (mandu ): آب راکد و بدون جریان

مَنداس (mandās ): آبی که در اثر شیب منفی و یا وجود مانع با سرعت کم و سطح مقطع زیاد در نهر یا زمین و کرت و مزرعه جاریست.

مَنظَرَه (manzarah ): منظره

مَنع بَویئَن (man bavian ): منع شدن

مَنع کُردَن (man kordan ): منع کردن

مَنفَعَت بِدائَن (manfa at beda an ): پول به نزول دادن

مَنگَنَه (mangenah ): منگنه

مَنگولَه (mangulah ): منگوله

مَنوچِر (manucher): منوچهر

مَه (mah ): مات و مبهوت

مَه بَویئَن (mah bavian ): مات و مبهوت شدن

مِهتی (mehti ): مهدی

مِهرَبون (mehrabun ): مهربان

مُهرَه ( mohrah): مهره

مَهریَه (mahriah ): مهریه

مُهلَت بِدائَن (mohlat beda an ): مهلت دادن

مِهمِون (mehmun ): میهمان

مِهمونی (mehmuni ): میهمانی

مَوال (mavāl ): مستراح

موجِز (mujez ): معجزه

مورون (murun ): موریانه

موس موس کُردَن (mus mus kordan ): چاپلوسی همراه با خفت کردن

موشَگ (mushag ): هواپیمای کاغذی برای کودکان

موقوم (moӯum): نام محلی در غرب میگون

موندِگار ( mundegar): ماندگار

می ( mi): مو

می نَزوئَن (mi nazuan ): مو نزدن، کاملاً شبیه هم بودن

میجَک (mijak ): مژه

میخ طَویلَه (mikh tavilah ): میخ بزرگ با حلقه ای در انتها

میخچَه (mikhchah ): میخچه

میدون (meydun ): میدان، زمین وسیع، مخفف میدان میوه و تره بار

میدون بِدائَن (meydun bedā an ): میدان دادن

میر غَضَب (mir ӯazab ): جلاد، دژخیم

میراب (mirābs ): محافظ و تقسیم کننده آب

میراث خور (mirās khor ): وارث

میرجی (mirji ): جعبه در دار، صندوقچه کوچک

میرزا ( mirzā): کلمه ای که قبل از اسم به معنای نویسنده و با سواد و بعد از اسم به معنای امیرزاده و شاهزاده می دهد. گاهی به صورت مخفف میرز بکار می رود.

میرکا ( mirkā): مهره های نیلی رنگ گلی و پلاستیکی که از آن برای گردنبند چارپایان استفاده می کنند.

میزون (mizun ): میزان، هماهنگ، سرحال، روبراه

میژَک، میجیک (mijak ): مژه

میش (mish ): گوسفند ماده

میشتَگ (mishtak ): یک مشت از هر چیزی مانند خاک یا بذر یا کود و نظایر آن ها

میشد اُسِّخون ( mishd ossexun): کنایه از فرد لاغر

میشد بَزوئَن ( mishd bazuan): مشت زدن

میشد کُردَن (mishd kordan ): مشت کردن

میشد میشد ( mishd mishd): مشت مشت، کنایه از مقدار زیاد

میشد وا بَویئَن (misd vā bavian ): مشت باز شدن

میشد، میشت (mishd ): مشت

میشکا (mishkā ): گنجشک

میک بَزوئَن (mik bazuan ): مکیدن

میگون (migun ): میگون، می مانند، یکی از شهرهای شمال شرقی تهران واقع در رودبارقصران

میگون نو (migun no ): نام مکانی در قسمت جنوب شرقی میگون

میلَه (milah ): میله

میلَه (milah ): میله

میلیجَه (milijah ): مورچه

میون ( miun): میان

میون بار ( miun bār): میان بار، بار کوچکی که در وسط بار اصلی قرار می دهند.

میون بُر (miun bor ): میان بر، راه نزدیکتر از راه اصلی ولی دشوارتر

میونجی (miunji ): میانجی، واسطه

میوندار (miundār ): میاندار، کسی که محور اساسی کارهاست.

میونَه ( miunah): میانه

میوَه (mivah ): میوه

والله علیم حکیم

سعید فهندژی سعدی

بدون ذکر منبع شرعاً جایز نیست

فرهنگ لغات میگونی(ک- گ)

فرهنگ لغات میگونی(ک)

حرف (ک)

کِ (ke):  کی

کاچی (kāch): حلوای رقیق مرکب از آرد و شکر و روغن و زردچوبه

کار اَکار بُیزُشتَن (kār akār boyzoshtan): فوت شدن فرصت اقدام به کار

کار بُر، کاردوون (kār bor, kārdun): کارآمد

کار بَزوئَن (kār bazuan): به کار زدن، به کار بردن

کار بَلَد، بَلَدِ کار، کار کُشتَه (kār balad, balade kār, kār koshtah):  کار کُشته

کار جَمعیَّتی (kār jamiyaiti): کار دسته جمعی

کار چاق کُن (kār chāg kon): کار راه انداز، دلال

کارِ خِر (kāre kher): کار خیر، کنایه از ازدواج و عروسی

کار خُنَه (kār khonah): کارخانه

کار راه اِنگِن (kār rāh engen): دلّال

کار سَر بَیتَه، کار اَنجوم بَوِه (kār sar baytah, kār anjum baveh): کار انجام شد

کار سَر هَم وَندی بَوِه (kār sar ham vandi baveh): کار ناقص انجام شد

کار کُردَه، کار هاکُرد (kār kordah, kār hākord): کهنه کار، کار کرده

کارِ کَسی رِ بِساتَن (kāre kasi re besātan): کنایه از کسی را نابود کردن

کار کَسی رو بَویئَن (kār kasi ru bavian): کنایه از افشا شدن نقشه و کار کسی

کار کِشتَه (kār keshtah): کار کشته

کار و بار (kār u bār): کار و کسب

کارائیئَه (kārāiah): کوشاست

کارآمَد (kārāmad): فعال و وارد به فنون کار

کارتِنَک (kārtenak): عنکبوت

کارد ( kārd): چاقو

کارد بَخوردَن (kārd bakhordan): چاقو خوردن

کارد بَخوری (kārd bakhori): نفرینی به فرد شکمو و شکم چران به معنای آنکه چاقو بخوری

کارد و پَنیر (kārd u panir): کنایه از نهایت دشمنی و تناقض

کارد و خون (kārd u khun): دشمن هم

کاردون (kārdun): کاربلد، کاردان

کاردون، حاذِق، وارِد (kārdun, hāzegh, vāred):  وارد

کاردونی (kārduni): تسلط

کارِستون (kārestun): کارستان، غوغای بزرگ، میدان نبرد

کارِستون راه اِنگوئَن (kārestun rāh enguan): شور عظیمی به پا کردن

کارِش تَمومَه (kāresh tamumah): کنایه از مردن

کارکُرد (kārkord): کارکرد

کارکُشتَه (kār koshtah ): کارکشته، حرفه ای

کارِمسِرا، کارُمسِرا (kāremserā, kāromserā): کاروان سرا

کارِوون سِرا (kārevun serā): سرایی که کاروانان در آن جا منزل کنند

کارِوون کَش (kārevun kash): ستاره ای که پیش از ستاره ی سحر برآید

کارِوون، قافِلَه (kārevun, ghāfelah): قافله

کاروونسِرا دار (kārvunserā dār): صاحب کاروانسرا

کاری کُردَن (kāri kordan): دست جنباندن

کاریز، کَهریز (kāriz, kahriz): قنات

کاریئَه (kāriah): سخت کوش است

کاری (kāri): سخت، عمیق، اساسی، کوشا، موثر، اهل کار

کاسِب (kāseb): کسب کننده

کاسِب (kāseb): مغازه دار

کاسِنی (kāsene): کاسنی، گیاهی دارویی

کاسَه (kāsah): پیاله

کاسه بُشقابی، دوورِه گَرد (kāse boshghābi, dureh gard):  کسی که در کوچه ها می گردد و جنس می فروشد

کاسَه خالی (kāsah khāli): ندار و فقیر

کاسِهِ سَر (kāseye sar): جمجمه

کاسِه گَر (kāseh gar): کسی که کاسه ی سفالی بسازد

کاسَه گِلین (ksah gelin): کاسه سفالین که با آن کشک می ساییدند.

کاسِهُ لاعابی (kāse lāābi): کاسه لعابی

کاسِه لیسی (kāseh lisi): پاچه خواری

کاسَیَه چُش (kāsaya chosh): گودی که تخم چشم در آن است

کاش (kāshki): ای کاش

کاشت (kāsht): کشت

کاشکی، هِرگِز (kāshki, hergez): ای کاش

کاشور (kāshur): کاسه شور (پارچه ای برای شستن کاسه و ظرف)

کاغَذ (kāghaz): سند و مدرک

کافِر (kāfer): کافر

کافور (kāfur): کافور

کاکُل (kākol): موی بلند وسط سر

کاکُلی (kākoli): کاکل دار

کاکوتی (kākuti): گیاهی معطّر که در ماست و دوغ ریزند

کاگِل (kāagel): کاه گل

کال (kāl): نارس

کالِ گَب (kāle gab): سخن خام

کالِه زَمین (kāle zamin): زمینی که محصولش را چیده اند

کام (kām): آرزو

کام (kām): خار، بوته

کام (kām): هوس

کامِ تَلی (kāme tali): نوعی بوته ی خار

کامِ دار (kāme dār): درخت تیغ دار

کامِ دِل (kāme del): آرزوی دل

کامِ دِلُم (kāme delom): هوس دلم

کامِ دِلَم نَرُسیمَه (kāme delam narosimah): آرزویم برآورده نشد

کام، آرمون، مُراد (kām, ārmun, morād): آرزو

کامِلِ زَن (kāmele zan): زن میان سال

کامِلِ مَرد (kāmele mard): مرد میان سال

کاندال وِنی (kāndāl veni): بینی بزرگ

کاوی (kāvi): گوسفند ماده جوان

کاه (kāh): سازه ی خرد و خرمن شده ی گندم و جو

کاه دونی (kāh duni): کاهدان

کاه کُپا (kāh kopā): کوپه ی کاه

کاهار (kāhār): بزغاله ی ماده ی دو ساله

کاهدون (kāhdun): انبار کاه

کاهِلَه (kāhelah): تنبل است

کاهِلی (kāheli): سستی و تنبلی

کائِنات (kāenāt): موجودات جهان

کَب کَبَه و دَب دَبَه (kab kabah u dab dabah): برو و بیا

کُباب (kobāb) : کباب

کُباب (kobāb): کباب

کُباب بَوِه (kobāb baveh): کباب شد

کُباب هاکُردَن (kobāb hākordan): کباب کردن

کِبر (kebr): غرور

کِبر دارنَه (kebr dārnah): غرور دارد

کَبکَپَه (kabkapah): کبکبه

کَبلایی (kablāyi): کربلایی

کُپا بَزوئَن (kopā bazuan): به روی هم انباشتن علف

کُپا کُردَن، کُپِّه کُردَن (kopā kordan, koppe kordan):  دپو کردن علف

کُپاه (kopāh): توده ی روی هم چیده شده علف خشک

کُپاه کُپاه (kopāh kopāh): کوپه کوپه علف

کَپَر (kapar): آلونک علفی

کَپَرَه (kaparah): پینه داخل دست

کَپَرَه (kaparah): زبری و کلفتی پوست که در اثر کار سخت و زیاد ایجاد می شود

کَپِرَه (kapperah): پینه

کَپَرِه دَوِسّائَن (kapare davessāan): پینِه بَستَن

کَپِرَه دَوِستَن (kapperah davestan): پینه بستن

کَپَرَه، پینَک (kaparah, pinak): زبری و خشنی که در اثر کثرت کار در پوست دست به وجود می آید

کَپَل (kapal): کفل، سرین، باسن

کَپَل، دُگَل، دُوَر (kapal, dogal, dovar): کفل

کَپَل، کین و کَپَل (kapal, kin u kapal): سرین

کَپَل، کینی لُمبُر (kapal, kini lombor): باسن

کَپَه (kapah): کفه ی ترازو

کَپَه (kappah): کفه

کُپَّه (koppah): مجموعه ای از انباشت کاه و علف چیده شده

کَپِّه مَرگ رِ دَرِنگوئَن(kappe marg re darenguan ): کنایه از به خواب رفتن

کُپَّه، کوت (koppah, kut): توده

کَت (kat): بال پرندگان

کَت (kat): تکه های بزرگ گِل که پس از شخم زنی ایجاد می شود

کَت (kat): تکّه ی بزرگی از چیزی

کَت (kat): دست

کَت (kat): شانه، کتف

کَت (kat): قطعه

کَت بانو (kat bānu ): کدبانو

کَت بَویئَن (kat bavian): توده شدن خاک در اثر گل بودن و خشک شدن

کَت کَت (kat kat): تکّه تکّه

کَت کَت (kat kat): قطعه قطعه

کَت کَت (kat kat): قطعه ی بزرگ از پنیر و کره با لقمه بردارند

کَتِ کُلُفد (kate kolofd): کلفت

کَت و کُلُفت (kat u koloft): ضخیم

کَت و کول (kat u kul): شانه

کُتا (kotā): کوتاه

کُتا بَویئَن (kotā bavian): کوتاه شدن

کُتا بیموئَن (kotā bimuan): کوتاه آمدن

کُتا کُردَن (kotā kordan): کوتاه کردن

کُتاب (kotāb): کتاب

کُتاب و دَفتَر (kotāb u daftar): کتاب و دفتر

کُتار (kotār): آرواره ی زیرین چانه

کُتار مُتار (kotār motār): آرواره ی زیرین و رویین چانه

کُتار، چونَه (kotār, chunah): چانه

کَتِرا (katerā): قاشق چوبی بزرگ، کتیرا، توهین کنایه به معنای آلت

کُتِرَه (koterah): یاوه

کَتِرَه ای (katera i): بیهوده و گزاف گویی

کُتَک (ktag): کتک

کُتَک بَخوردَن (kotak bakhordan): کتک خوردن

کُتَک بَزوئَن (kotak bazuan): کتک زدن

کُتَک خورَش مَلَسَه (kotak khurash malasah): کنایه از این که دست به کتک خور خوبی دارد

کُتَل (kotal): تپّه

کُتَل (kotal): چوب سنگین و بلند (کنایه از هر چیز بزرگ و سنگین)

کَتِلمَه (katelmah): برنج سفت شده و چسبیده به هم

کُتِلَه (kotelah): آدم کوتاه قد و چاق

کَتَن (katan): افتادن

کَتَن (katan): درافتادن

کُتولَه (kotulah): کوتولِه

کَتون (katun): کتان

کَتون (katun): کتان، کفش کتانی

کَتَه (katah): کته، برنج آبکشی نشده

کَتَه (katah): هست

کُتَه (kotah): بچه ی سگ یا گربه، توله (سَگ کُتَه = توله سگ)

کِثرَت (kesrat): آبرو

کِثرَت نِدار (kesrat nedār): آبرو ندار

کَجاوَه (kajavah): کجاوه

کُجَه، کووجَه (kojah, kujah): کجا

کَچِندون (kachendun): سبدی مخروطی شکل که به دیوار آویزان می کردند

کَچَه (kachah): قاشق بزرگ چوبی

کَچِه پِی (kache pey): گرفتگی عضله

کَچیلَه (kachilah): پوسته ی خشک شده ی روی زخم

کَچیلَه (kachilah): پوسته ی روی زخم

کَچیلَه (kachilah): خشکیدهی روی زخم

کد (kd): کت

کُد و شِلوار (kod u sheluār): کت و شلوار

کَد و کُلُف (kad u kolof): کت و کلفت

کَدخِدا (kadkhedā): کدخدا

کَدخِدایی (kadkhedāyi): کدخدایی

کِدری (kedri): کتری

کُدَری (kodari): نوعی پارچه ی نخی برای چادر

کَدی (kadi): کدو

کَدی بَویئَن (kadi bavian): کنایه از ورم زیاد کردن

کَدی تَموَل (kadi tamval): کدو تنبل

کَر (kar): کر

کِر (ker): دسته بزرگ علف که بسته بندی می شود، صخره، پرتگاه

کِرِ (kere): شبیه

کُر (kor): خشم و عصبانیّت

کِر بَند (ker band): بندی از علف برای بستن علف های دسته شده

کِر بَند (ker band): بندی که با تابیدن علف درست شده و دسته های علف را با آن می بندند.

کَرِ غول (kare ghul): شخص عقب مانده و منگول

کِر کِر (ker ker): سازگاری

کِر کِر بَخِنِسَّن (ker ker bakhenessan): شدید خندیدن

کِر کِر کُردَن (ker ker kordan): با صدای بلند خندیدن

کِر کِر کُمی دَرِمی (ker ker komi daremi): سازگاری می کنیم هستیم

کِر کِر هاکُردَن (ker ker hākordan): سازگاری کردن

کِر کِر، هِر هِر (ker ker, her her): خنده ی شدید

کُر کُری (kor kori): جواب سَر بالا

کُر کُری بَخونِسَّن (kor kori bakhunessan): جواب غیر قابل قبول و نا به جا دادن

کُر کُری بوتَن (kor kori butan): گفتار بی جا

کَرِ میش (kare mish): شخص عقب مانده، دیر فهم، گول و سفیه

کَر و کور (kar u kur): کنایه از گول و نادان

کَر و کور بَویئَن (kar u kur bavian): قُوا را از دست دادن و عاجز شدن

کَر و کور گِرِسَّن (kar u kur geressan): کنایه از عاجز شدن و قوا از دست دادن

کِر واش (ker vāsh): بسته علف

کِر هاکُردَن (ker hākordan): گندم و جو و علف چیده شده را دسته بندی کردن

کِرِ هَم (kere ham): شبیه هم

کِرِ هَم بِیئَن (kere ham bian): کم تفاوتی با هم داشتن

کِرِ هَم بیئَن، می نَزوئَن (kere ham bian, mi nazuan):  شبیه هم بودن

کِر، جور، مُک (ker, jur, mok): متناسب

کِر، مِث، عِین، عِینِهو (ker, mes, eyn, eynehu): مانند

کِر، مُک، مِث، عِین، عِینِهو (ker, mok, mes, eyn, eynehu):  مشابه

کِرایَه، کِریَه (kerāyah, keryah): کرایه

کُرایَه کُردَن (korāyah kordan): کرایه کردن

کَرباس (karbās): نوعی پارچه پنبه ای دستباف و غیر ظریف

کَربِلا (karbelā): کربلا

کُرِت (koret): غضبت

کَرت بَندی کُردَن (kart bandi kordan): زمین های مزروعی را به بخش های متعدّدی تقسیم کردن

کُرچ (korch): حالت مرغی که روی تخم خوابیده باشد تا تخم به جوجه تبدبل شود

کُرچِ کِرگ ( korche kerg): مرغ کرچ

کُرچِ کِرگ، کُرچِ مارِ کُرگ (korche kerg, korche māre kerg):  مرغ کرچ

کُرچِه مارِ کِرگ (korche māre kerg): شخص تنبل و دائم خواب

کِرِخ (kerekh): کرخت، بی حس

کِرِخ بَویئَن (kerekh bavian): بی حس شدن

کَرد (kard): کرت، زمین های مزروعی به خصوص زمین های شیب دار را به بخش های کوچکی تقسیم و لبه های آن را بر آمده می کنند تا بتوان به راحتی آبیاری کرد.

کِرد (kerd): فراهم

کَرد دَوِسّائَن (kard davessāan): کرت بندی کردن

کَرد کَرد (kard kard): کرت کرت

کِرد کُردَن (kerd kordan): آماده کردن

کِرد و خوردی (kerd u khurdi): کارِ بُخور و نَمیر

کِرد هاکُردَن (kerd hākordan): مهیّا کردن

کُرد، چُپّون، گُسِن چِرون (kord, choppun, gosen cherun):  گوسفند چران

کَرد، کَرت (kard, kart): قطعه بندی زمین برای کشت

کِردار (kerdār): رفتار و عمل

کَردبَندی (kard bandi): کرتبندی، زمین های مزروعی را به بخش های متعددی تقسیم کردن.

کُردَن (kordan): انجام دادن

کُردَن، آکُردَن، هاکُردَن (kordan, ākordan, hākordan):  کردن

کِردَه (kerdah): عملکرد

کِردَه (kerdah): فراهم

کِردَه (kerdah): کارکرد

کِردَه، کُردَه (kerdah, kordah): اعمال انجام شده

کُردی (kordi): کردی، چوپانی

کَرس (kars): کسر

کِرِس (keres): اطاقک کوچک با دیوار کوتاه در انتهای طویله برای جا دادن بره ، بزغاته و گوساله های زیر یک ساله

کِرس (kers): کسر

کَرسِ چال (karse chal): نام یکی از چال های میگون

کرسی (krsi): کرسی

کُرسی بِن (korsi ben): زیر کرسی

کَرسی (karsi): کسری

کُرسی (korsi ): چهارپایه کوچکی که در زمستان برای گرم کردن خانه استفاده می شود.

کُرسی سَری دووآج، کُر سَر دووآج، دووآج کُرسی (korsi   sari duāj, kor sar duāj, duāj korsi):  لحاف کرسی

کِرِشمَه، دِلبَری (kereshmah, delbari): کرشمه

کُرغُراب (korghorāb): کلاغ

کِرکِرایی کِر ( ker kerāyi ker): نام محل صخره ای در میگون

کُرکُری بَخونِسَّن (korkori bakhunessan): رجز خواندن

کِرگ (kerg): مرغ

کِرگ کِرگ (kerg kerg): مرغ ها

کِرگ کولی (kerg kuli): لانه مرغ

کِرگ میری (kerg miri): بیماری همه گیر مرغ

کِرگی مُرغُنَه (kergi morghonah): تخم مرغ

کِرِم (kerem):  کرم، کنایه از شوخی های بیجا و بی مزّه

کِرم (kerm): کرم

کِرم بَخورد (kerm bakhord): کرم خورده، پوسیده

کِرم بَریتَن (kerm baritan): شوخی بیجا و بی مزّه کردن

کِرم بَزوئَن (kerm bazuan): کرم زدن

کِرم بَزَه (kerm bazah): کرم خورده

کِرمَک (kermak): کرم ریز، نوعی انگل در روده

کِرمَکی (kermak): شخص نمایشی و افاده ای

کِرمو، کِرم بَزَه (kermu, kerm bazah): کرم زده (میوه)

کِرِواد، کِرِبات (kerevād, kerebāt): کراوات

کَرواس (karuās): کرباس

کِرویت جوم (kervit jum): چوب کبریت

کِرویت (kervit): کبریت

کَرَه (karah): کره

کُرَّه (korrah): بچه حیوانات

کُرِّه اَسب (korre asb): بچه ی اسب

کُرِّه خَر (korre khar): بچه ی الاغ

کِری پِی (keri pey): پشت صخره

کِری تُک (keri tok): نوک صخره

کِری سَر (keri sar): بالای پرتگاه

کِز (kez): ذبون، افسرده، ذلیل، پشم جمع شده در اثر حرارت

کِز بِدائَن (kez bedāan): پشم و موی کله پاچه را با حرارات سوزاندن

کِز بَکُرد (kez bakord): پشم سوخته شده

کِز بَکُرد (kez bakord): شخص افسرده و زبون و گوشه گیر

کِز کُردَه (kez kordah): درمانده

کِز کُنِش (kez konesh): پشم و جمع کن

کِزال (kezāl): مجروج

کُزَک کوب (kozak kub): چوب کلفت برای کوبیدن کزل

کُزَل (kozal): آسیب دیده

کُزَل (kozal): خوشه های خرد نشده گندم و جو در خرمن

کَژ (kaj): کج، خَم

کَژ (kazh): کج

کَژ (وَل) گِرِسَّن (kazh (val) geresasn): منحرف شدن

کَژ بَویئَن (kazh bavian): کج شدن

کَژ حِساب (kazh hesāb): بد حساب

کَژ خُلق (kazh kholg): بدخو

کَژ خو (kazh khu): تند خو

کَژ دار مَریض (kazh dār mariz): حفظ ظاهر

کَژ و کولَه (kazh u kolah): کج و ناصاف

کَس (kas): خویشاوند

کَس (kas): فرد مهم

کُس دِه، جِندَه، هَرزَه، خُراب (kos deh, jendah, harzah, khorāb):  زن فاحشه

کَس کَسون (kas kasun): فامیل ها

کَس کَسون (kas kasun): کسان

کُس مَشَنگ (kos mashang): شخص ساده لوح و احمق

کَس و کار (kas u kār): خانواده و فامیل نزدیک

کَس و کارِ اونِهان (kas u kāre unehān): فامیل آن ها

کُس و کینِه باد بِدائَن (kos u kineh bād bedāan): کنایه از مرتکب زنا دادن

کَس و ناکَس (kas u nākas): اهل و نا اهل

کِساد (kesād): بی رونق

کِسر (kesr): خجالت

کِسر (kesr): کم

کِسرَتی اَچون بوردِه کِه نوو (kesrati achun burdeh keh nu): آبرویی از آنها رفت که نگو

کِسری (kesri): کسری

کِسری، کَم و کِسری (kesri, kam u kesri): کمبودی

کُسی پُشتی اِندا (kosi poshti endā): کنایه ای برای توصیف یک مقدار یا تکه ای کوچک

کَسی رِه (kasi reh): به کسی

کَسیئَه (kasiah): فرد مهمّی است

کَش (kash): کنار

کَش (kash): مرتبه، بار، دفعه، آغوش، بغل، دامنه، نام یکی از مناطق میگون

کِش (kesh): ادرار

کِش بِدائَن (kesh bedāan): کش دادن، طولانی کردن

کِش بَن بَویئَن (kesh ban bavian): شاش بند شدن

کِش بیموئَن (kesh bimuan): کش آمدن

کِش دَکُردَن، شال بَزوئَن، پُرتوک آکُردَن (kesh dakordan, shāl bazuan, portuk ākordan): شاش کردن

کَش لا (kashlā): کشاله ی ران

کِش مَنی (kesh mani): معامله یا بر آورد بر اساس توزین

کِش نَزِه جا (kesh nazeh jā): جایی نیست که نشاشیده باشد (کنایه از این که همه کارهایش خراب بود)

کِش و فِش (kesh u fesh): شور و جنجال

کِش و فِش راه اِنگوئَن (kesh u fesh rāh enguan): شور و جنجال به پا کردن

کِش و واکِش (kesh u vākesh): کشاکش

کِش و وِش راه اِنگوئَن (kesh u vesh rāh enguan): جنجال و شور به پا کردن

کِش، تیر (kesh, tir): ستون

کِش، شال، پُرتوک (kesh, shāl, portuk): ادرار

کِش، وار، مَرتَبَه، را (kesh, vār, martaba, rā): مرتبه

کِشاکِش، هِدی وِدینی دِلَه، کِش و واکِش (keshākesh, hedi vedini delah, kesh u vākesh):  کشمکش

کِشت و کار، کِشت و زَرع (kesht u kār, kesht u zar): کشت و کار

کُشتَه (koshtah): گچ سخت مالیده و خمیر شده

کُشتَه (koshtah): مقتول

کَشِش زَخمی بَوِیَه (kashesh zakhmi baveyah): پهلوی بدنش زخمی شد

کِشِش کَف بَکُردَه (keshesh kaf bakordah): کنایه از پسر بچه ای که بالغ و مرد شده است

کِشِش کَف بَکُردَه (keshesh kaf bakordah): کنایه از مرد شدن

کِشِش کَف نَکُردَه (keshesh kaf nakordah): کنایه از پسر بچه ای که هنوز بالغ و مرد نشده است

کَشک (kashk): کشک

کَشک آش (kashk āsh): آش رشته

کَشک آش (kashk āsh): آشی که با کشک درست می شود

کَشک سو (kashk su): ظرفی برای ساییدن کشک

کَشکاش (kashkāsh): آش رشته

کَشکَل (kashkal): برگه ی سیب

کَشکول (kashkul): ظرف مخصوص درویش ها

کَشکیئَه (kashkiah): بی پایه و اساس است

کَشکی (kashki): بی اساس

کَشکی کَشکی (kashki kashki): الکی الکی

کَشکیرَک (kashkirak): زاغ، حیوانی کوچکتر از کلاغ با رنگ های سفید و سیاه که بر عکس کلاغ روی درختان با ارتفاع کم لانه می سازد.

کَشگ سو (kashg su): ظرفی سفالی لعابدار با سطحی ناصاف که در آن کشک می سایند.

کَشگَل (kashgal): برگه سیب

کَشگَل او (kashgal u): نوعی غذا با کشگل

کَشِلا (kashelā): ناحیه ای در دو قسمت انتهایی زیر شکم در دو طرف ناحیه شرمگاه

کَشمِنی (kashmeni): برآورد یا معامله بر اساس توزین

کِشمیش (keshmish): کشمش

کِشِن (keshen): شاشو، کسی که دائم ادرار می کند، کسی که شب ادراری دارد.

کُشَندَه (koshandah): تکلیف شاقّ و دشوار

کُشَندَه (koshandah): کشنده، قاتل

کِشواکِش (keshvākesh): از این سو به آن سو کشیدن یکدیگر در منازعه

کُشوَرِ ایرون (koshvare irun): کشور ایران

کَشون کَشون (kashun kashun): کشان کشان

کَشَه (kashah): آغوش

کَشَه بَزو.ئَن (kasha bazuan): بغل کردن

کَشِه بِن (kashe ben): زیر بغل

کَشِه بِه کشَه، قُطار بِه قُطار (kashe be ksha, ghotār be ghotār):   ردیف به ردیف

کَشِه گیتَن (kasheh gitan): بغل گرفتن

کَشَه، وَرِ دِل (kashah, vare del): بغل

کَشیدَه، رَعنا (kashidah, ranā): شخص بلند قامت و مناسب اندام

کَشیک بِدائَن، قَرِاول بِدائَن (kashik bedāan, ghareul bedāan):  پاسداری دادن

کَشیدَه (kashidah): سیلی، ضربه ای با کف دست به صورت

کَشیک (kashik): کشیک، نگهبان

کَشیک بَکِشیئَن (keshik bakeshian): مراقب بودن

کَف (kaf): پهنه ی داخلی دست

کَف بَکُردِمی (kaf bakordemi): کنایه از این که از حال رفتیم

کَف بَکُردَن (kaf bakordan): کف کردن

کَف بَکُردَن (kaf bakordan): کنایه از حال رفتن

کَفِ دَس (kafe das): کف دست

کَف دَسی (kaf dasi): با ترکه به دست کسی زدن

کَفِ لیش (kafe lish): آب دهان زیاد

کَفِ لیش کُردَن (kafe lish kordan): خوردن شلخته وار

کُفت (koft): بیماری سفلیس، کوفت

کُفت کُردَن (koft kordan): خوردن (غیر مودبانه)

کُفت هاکُردَن (koft hakordan): خوردن (با لحن غیر محترمانه)

کَفتار (kaftār): جانوری شبیه سگ

کَفتَر کَفتَر (kaftar kaftar): کبوترها

کَفتَر کولی (kaftar kuli): آشیانه کبوتر

کُفتَر، کَفتَر (koftar, kaftar): کبوتر

کُفتَم بَوِه (koftam baveh): از دماغم در آمد

کُفتَه (koftah): کوفته

کُفتی، کُفت (kofti, koft): فرد مبتلا به بیماری کوفت یا سفلیس و یا سوزاک

کُفتی، کُفت بَییت (kofti, koft bayit): فرد مبتلا به بیماری سفلیس

کُفِر (kofer): کفر

کُفرچِه دیرگا اوردَن (kofrche dirgā urdan ): عصبانی اش کردن

کُفرِش دِرگامو (kofresh dergāmu): عصبانی شد

کُفرِش دیرگاموئَن ( kofresh dirgāmuan): عصبانی شدن

کُفری گِرِسَّن (kofri geresasn): عصبانی شدن

کُفری، بُراق بَویئَن (kofri, borāgh bavian): خشمناک

کُفری (kofri): عصبانی، خشمناک، عاصی

کُفری بَویئَن ( kofri bavian): عصبانی شدن

کُفری کُردَن (kofri kordan ): عصبانی کردن

کَفَک (kafak): کپک

کَفَک بَزوئَن (kafak bazuan): کپک زدن

کَفگیرَک (kafgirak): کفگیر کوچک

کُفلَت (koflat): کلفت

کُفلَت مَند (koflat mand): عائله مند

کَفَن (kafan): پوشش مرده

کَفَن هاکُردَن (kafan hākordan): کفن کردن

کُک (kok): کوک، دوختن با درز درشت

کُک بَزوئَن (kok bazuan): دوختن با درز درشت

کُک بَوِه (kok baveh): تشویق شد

کُک هاکُردَن (kok hākordan): کوک کردن ساعت، تشویق کردن کسی برای انجام عمل نادرستی

کَکی (kaki): مرغ حقّ

کِگّی (keggi): فضولات مرغ

کَل (kal): بز کوهی نر

کَل (kal): کچل

کَل (kal): مخفف کربلایی

کِل (kel): همه

کُل (kol): کند

کُل (kol): کوتاه

کُل (kol): کوتاه، کند، غیر تیز

کُل اَنگوشت (kol angusht): انگشت کوجک دست و پا

کُل اَنگوشتِش دی نَوونی (kol angushte vi di navuni):  کنایه از این که تو در مقایسه با او کسی نیستی

کُل اَنگوشتَک (kol angushtak): انگشت کوچک دست و پا

کَلِ آدِم (kale ādem): آدم کچل

کُل بار (kol bār): جمع کردن هیزم برای عروسی

کُلِ بار، کُلِ باری (kole bār, kole bāri): جمع کردن هیزم برای عروسی در قدیم

کُلِ بال (kole bāl): فردی که دستش فلج یا کوتاه باشد

کَل بَخورد (kal bakhord): حیوان ماده ای که با او نزدیکی جنسی شده باشد

کَل بَخوردَن (kal bakhordan): جفت گیری کردن چارپایان

کَل بَخوردَن، بُقِه بَخوردَن (kal bakhurdan, bogheh bakhurdan):  مورد مقاربت جنسی قرار گرفتن حیوانات

کَل بِدائَن، بُقِه بِدائَن (kal bedāan, bogheh bedāan):  عمل جفت گیری کردن حیوانات

کُل بَوِه (kol baveh): کوتاه شد

کَل پیئَر، ناپیئَری (kal piar, nāpiari): ناپدری

کُلِ تُک (kole to): ابزار برنده ای که کند و کوتاه شده باشد.

کُلِ چاقو (kole chāghu): چاقوی کند

کُلِ چوو (kole chu): چوب کوتاه

کُل دار (kol dār): درخت انگور

کُلِ دُم (kole dom): حیوان دم کوتاه یا دم بریده

کُلِ ساجَه (kole sājah): جاروی کهنه که در اثر استفاده زیاد کوتاه شده است.

کَلِ سَرَه (kale sarah): کچل

کَلِ شو (kale shu): کنایه از عمل جنسی

کَلِ شو بِدائَن، کَل بِدائَن (kale shu bedāan, kal bedāan):  جفت گیری کردن حیوانات، برخی از مردم از این عباراتی که برای حیوانات بکار می رود، به عنوان مزاح و یا در حال عصبانیت به یکدیگر هم می گویند.

کُلِ قَد (kole ghad): کوتاه قد

کُلِ قَد، پَس (kole ghad, pas): قد کوتاه

کَل کَل (kal kal): رقابت

کَل گُندَه (kal gondah): آدم مهم و بزرگ

کُلِ وار (kole uār): بار سنگینی که به دوش گیرند

کُلِ وِنی (kole veni): دماغ کوچک

کِلاً (kelā): کلاً

کُلا (kolā): بایر

کُلا (kola): کلاه

کُلا خَرِگوشَک (kolā kharegushak): کلاهی که برای پوشش گوش دو طرف آن تکه ای مانند گوش خرگوش دوخته شده است.

کُلا خَرگوشَک (kolā khargushak): نوعی کلاه که برای پوشش گوش و دو طرف آن دکمه ای مانند گوش خرگوش دوخته باشد

کُلا نَمَدی (kolā namadi): کلاهی از جنس نمد و نیم کره ای شکل

کُلا، کِلا (kolā, kelā): ملک کشت نشده

کُلا، لاوار (kolā, lāvār): زمین بی محصول

کِلاج (kelāj): رنگ حیوان زرد مایل به سرخی در اسب و قاطر

کُلاچ (kolāch): اسمی برای سگ

کلُاس (kolās): کلاس

کلُاس دَرَس (kolās daras): کلاس درس

کِلاف سَر دَر گُم (kelāf sar dar gom): کلافی که سر نخ آن گم شده باشد

کِلافِ سَر دَر گُم بَویئَن (kelāfe sar dar gom bavian):  کنایه از معلوم نبودن تکلیف

کَلافَه (kalāfa): کلافه

کَلافِه بَویئَن (kalāfeh bavian): کلافه شدن

کَلافَه کُردَن (kalāfe kordan): کلافه کردن

کِلاه (kelāh): کلاه

کُلاه شو (kolāh shu): شب کلاه

کَلبِتِین (kalbeteyn): انبر دستی

کَلبُتِین (kalboteyn):  انبر دندان کشی

کَلَت سو نِدارنَه (kalat su nedārnah): کنایه از بی عقلی

کُلَر (kolar): خرابی

کُلَر ، یوف (kolar, yuf):  ویران

کُلَر گِردِه (kolar gerdeh): خراب بشود

کَلَّش دود بَکُرد بِه (kallash dud bakord beh): کنایه از این که حسابی تحریک شده بود

کَلَّش قاقارتی (kallash ghāghārti): سر بی مو

کُلفَد مَند (kolfad mand): عیال وار

کُلُفد، هَوار (kolofd, havār): قطور

کُلُفدی (kolofdi): کلفتی

کَلَک (kalak): حُقّه

کَلَک (kalak): منقل گلی

کُلک (kolk): کرکی که در لحاف دوزی به کار می رود

کَلَک بَزوئَن (kalak bazuan): کلک زدن، حقه زدن

کَلَک چِه بَکِنِسَّن (kalak cheh bakenessan): تمام کردن

کَلَکِ کار بَکِنِسَّن (kalake kār bakenessan): کنایه از خاتمه دادن به امری

کُلگا (kolgā): جایی که تنور اجاق آن جاست، اجاق دست ساز گوشه ای از حیاط

کُلگا پیش (kolgā pish): پیش اجاق

کُلگا پیش، پاگُشا، رونِما (kolgā pish, pāgoshā, runemā):  جشن روز بعد از عروسی

کُلگا سَر (kolgā sar): مکان اجاق

کَلِگی (kalegi): آن چه بر سر چهارپایان زنند و افسار را به آن متصل کنند

کُلُم (kolom ): طویله

کُلُم (kolom): آغل، طویله

کُلُم (kolom): طویله

کُلُم دَر (kolom dar): درب طویله

کُلُم سَر، کُلُم پیش (kolom sar, kolom pish): پیش طویله

کُلُم کاندون (kolom kāndun): طویله ها

کَلَم کوری (kalam kuri): کسی که چشمش نیمه کور است

کَلُمَه (kalomah): کلمه

کَلِنجار (kalenjār): کلنجار

کَلِنجار بوردَن (kalanjār burdan): کلنجار رفتن

کَلَند بَزوئَن (kaland bazuan ): کلنگ زدن، شخم زدن

کَلَندِ دَم پَهن ( kalande dam pahn): کلنگ یک سره با با نوک پهن

کَلَند دو سَر، دو سر کَلَند (kaland do sar): کلنگ دو دم که یک سر آن پهن و یک سر آن تیز می باشد.

کَلَند و بیل (kaland u bil): کلنگ و بیل

کَلَند، کَلَن (kaland,kalan ): کلنگ (این کلمه وقتی به تنهایی تلفظ می شود حرف «د» آن تلفظ نمی شود. وقتی همراه با کلمه و جمله ای بیان می شود حرف «د» تلفظ می شود. مانند: به تنهایی: کَلَن و در جمله: کَلَندَ کوجِه بِنِنگویی؟

کَلو (kalu): گوساله بالغ و نر

کُلوار، بَرَه (kolvār, barah): سوراخ تنور

کَلوم (kalum): کلام

کَلومِ آخُر (kalume ākhor): سخن آخر

کَلومِ جاندار (kalume jāndār): سخن سنجیده و معقول

کَلومِ خام، گَبِ خام (kalume khām, gabe khām): سخن نپخته و نسنجیده

کَلون (kalun): کلان، بزرگ

کُلون (kolun): چوب پشت درب

کلونتَر (kluntar): کلانتر، بزرگ محل

کلونتَر (kluntar): کنایه از قضول

کَلَه (kalah): کچل است

کَلَه (kallah): تکه، قطعه، کله

کُلَه (kolah): بوته ی گیاهان

کُلِه (kole): فرزند نارس گوسفند

کُلِه (koleh): زاییدن نارس و همراه با مرگ نوزادان گاو و گوسفند

کَلَّه ای تُک (kalla i tok): فرق سر

کَلَّه آکُردَن (kallah ākordan): سرازیر شدن پا به جلو و عقب

کَلَه بَکِشیئَن، قَراوول بِدائَن (kallah bakeshian, gharul bedāan):  سرک کشیدن

کَلَّه بَکِشیئَن (kallah bakeshian): سرک کشیدن

کَلَّه بَکوئِسَّن (kallah bakuessan): سر خاریدن

کُلِه بینگوئَن (kole binguan): بچه ی نارس انداختن گوسفند و گاو

کُلِه بینگوئَن (kole binguan): فرزند نارس زایمان کردن گوسفند و گاو

کَلِّه پا (kalle pā): سرنگون

کلِّه پا بَویئَن (kalle pā bavian): از حال رفتن، سرنگون شدن

کَلَّه پاچَه (kallah pāchah): کله پاچه

کَلَّه پَج (kallah paj): کله پز

کَلِّه پَخ (kalle pakh): سر پهن

کَلِّه پوک (kalle puk): شخص سبک مغز و بی عقل

کَلَّه جوش (kalla jush): نوعی اشکنه که از کشک و مغز گردو و پیاز داغ درست کنند

کَلَّه خاکِ سَر (kallah khake sar): نام قبرستان بالامحل

کَلِه خَر (kalleh khar): بی پروا و احمق

کَلِّه خُشک (kalle khoshk): شخص بی ملاحظه و لجوج

کَلَّه دود بَکُرد (kalla dud bakord): خیلی عصبانی

کَلِه دود بَکُرد (kalleh dud bakord): تحریک شده

کَلَه دود بَکُردَن (kallah dud bakordan):  کنایه از متعجّب و عصبانی شدن

کَلَّه شَق (kallah shag): کله شق

کُلِه قَد (kole ghad): کوتاه قد

کَلِّه کُردَن (kalle kordan): افتادن درخت در حال بریدن به سمتی که ناخواسته باشد

کَلَّه گُندَه (kallah gondah): آدم بزرگ و متشخص

کَلَه گی بَزَه (kallah gi bazah): کنایه از آدم احمق

کَلَّه مِلّاق (kalla mellāg): کله معلق

کَلَّه مِلَّاق بَزوئَن (kallah mellāgh bazuan): کله معلق زدن

کَلَه مِلّاق، سَروَری (kallah mellāgh, sarvari): پشتک زدن

کَلِّه هاکُردَن (kalle hākordan): طغیان کردن آب رودخانه و سرازیر شدن سریع آن در سراشیبی

کَلَّه، سَر (kalla, sar): بالای مجلس

کَلی (kali): کچلی

کِلی، کیلی (keli, kili): کلید

کِلیک (kelik): بوته ی گل نسترن وحشی

کِلِین (keleyn): خاکستر

کِلِین دی گِردِه (keleyn di gerdeh): کنایه از آرزوی نابودی برای چیزی

کِلِین، سوتَه (keleyn, sutah): سوخته ی هر چیزی

کَم (kam): نوعی غربال درشت که از تار پوست گوسفند بافند.

کَم اِموئَن (kam emuan): کم آمدن، کافی نبودن(چیزی مثل غذا)

کَم او (kam u): کم آب

کَم بار (kam bār): کم میوه

کَم بَویئَن (kam bavian): کم شدن

کَم بیاردَن (kam biārdan): کم آوردن

کَم بیموئَن (kam bimuan): کم آمدن

کَم پایَه (kam pāyah): اعتبار کم

کَم پُشد (kam poshd): تُنُک، کم پشت

کَم تَوون، ناتِوون (kam tavun, nātevun): ضعیف

کَم جُسَّه، کَم بُنیَه (kam jossah, kam bonyah): ضعیف

کَم جیگَر (kam jigar): کم دل

کَم حوصِلَه (kam huselah): کم حوصله

کَم خو (kam khu): کم خواب

کَم راه (kam rāh): کند راه رفتن چارپا

کَم رو، مَردوم گُریز (kam ru, mardum goriz): خجالتی

کَم روزی (kam ruzi): فقیر

کَم زور (kam zur): کم قوت

کَم سو (kam su): کم بین

کَم سو (kam su): کم نور

کَم سو، سو سو بَزوئَن (kam su, su su bazuan): درخشندگی کم

کَم سو، سو سوئَک (kam su, su suak): نور کم

کَم ظرف (kam zarf): کم جنبه

کَم ظرف (kam zarf): کم ظرفیت

کَم کُردَن (kam kordan): کم کردن

کَمِ کَم، دَسِ کَمِش (kame kam, dase kamesh): حداقل

کَم محلّی کُردَن (kam mahalli kordan): بی اعتنایی کردن

کَم مِهر (kam mehr): سرد مهر

کَم و زیاد هاکُردَن (kam u ziād hākordan): توهین کردن

کَم و کِرس (kam o kers): کم و کسر، ناقص

کَم و کِرسی (kam u kersi): کم و کسری، ناقصی

کَم هاکُردَن، کوچیک هاکُردَن (kam hākordan, kuchik hākordan):   تحقیر کردن

کَم، یِه کَم (kam, ye kam): اندک

کُما گوش (komā gush): قارچی که در کنار بوته ی کُماه (آنغوزه) رشد می کند

کُماج (komāj): نوعی غذا که با روغن در کماجدان پزند

کُماجدون (komājdun): نوعی دیگ بی لبه

کُماگوش، دُبُلَک (komāgush, dobolak): قارچ

کُمال (komāl): تربیّت

کُمال (komāl): فهم

کُمال (komāl): کمال

کُمال (komāl): هنر

کُمالاد دار (komālād dār): فهمیده

کُماه (komāh): گیاهی کوهی و خوشبو که غذای گوسفندان است. بیشتر قارچ های خوراکی کوهی از بن پوسیده این گیاه می رویند. افرادی که برای چیدن سبزی کوهی به کوه می روند در مکان هایی که این گیاهان قرار دارند با دقت بیشتری عبور می کنند تا قارچ ها را ببینند و بچینند.

کُمبُزَه (kambozah): کمبوزه، میوه های کال طالبی، گرمک و خربزه است که طعمی شبیه خیار دارد. بِزَک نَمیر باهار اِینَه کُمپُزَه با خیار اِینَه

کَمچَه (kamchah): کمچه

کَمَر (kamar): پشت بدن

کَمَر (kamar): دور چیزی

کَمَر (kamar): قطعه سنگ خیلی بزرگ

کَمَر باد بَخورد (kamar bād bakhurd): کنایه از تنبلی

کَمَر بُر (kamar bor): از میان بریده شده

کَمَر بُر بَوِه (kamar bor baveh): از میان بریده شد

کَمَر بَسَّه (kamar bassah): خادم

کَمَر بِشکِس (kamar beshkes): کمر شکن

کَمَر بِشکِستَن (kamar beshkestan): کمر شکستن، آسیب سخت رساندن

کَمَر بَند (kamar band): تسمه ای که به دور کمر مردان می بندند

کَمَر بِه جور (kamar be jur): کمر به بالا

کَمَر بِه جیر (kamar be jir): کمر به پایین

کَمَر بیل بَخورد (kamar bil bakhurd): کنایه از فردی که از کار کردن گریزان است

کَمَر چین (kamar chin): چین دار

کَمَر دَوِسّائَن (kamar davessāan): آماده ی کاری شدن، کمر بستن

کَمَر راس کُردَن (kamar rās kordan): از مشکلات یا بار سنگین نجات یافتن

کَمَر راس نَکُردَن (kamar rās nakordan): کنایه از بیرون نیامدن از گرفتاری

کَمَر سِف کُن (kamar sef kon): تقویت کننده جنسی

کَمَر شِکَن (kamar shekan): کار سخت و دشوار و سنگین

کَمَر شُل بَوِه، کَمَر نِدار، اَکَّمَر بَکِت (kamar shol baveh, kamar nedār, akkamar baket):  کنایه از مردی که نای جنسی ندارد

کَمَر قُز (kamar ghoz): خمیدگی ستون فقرات

کَمَر کَش (kamar kask): وسط راه تا قله کوه

کمر کَشِ کار (kmr kashe kār): وسط کار

کَمَر واریک (kamar vārik): کمر باریک

کَمَرکَش (kamarkash): وسط کوه

کَمَروَند (kamarvand): کمربند

کَمَک (kamak): کم، اندک

کَمِند (kamend): کمند

کَمَندون (kamandun): نام محلی در شمال شرقی میگون قسمت جنوبی کوه آبک

کَمون (kamun): قوس

کَمون (kamun): کمان

کَمیاب (kamyāb): آن چه که کم است

کُمِیسِری (komeyseri): پاسگاه ژاندارمری

کِن (ken): کن

کُن فَیَکون (kon fayakun): خرابی شدید

کُن فَیَکون گِرِسَّن (kon fayakun geressan): کنایه از سخت خراب و زیر و رو شدن

کُنار (konār): کنار

کُنار بَزوئَن (konār bazuan): کنار زدن

کُنار بَکِشیئَن، جا خالی هِدائَن (konār bakeshian, jā   khāli hedāan): رد دادن

کُنار بَکِشیئَن (konār bakeshian): طفره رفتن

کُنار بیموئَن ( konār bimuan): کنار آمدن

کِنار کَشیئَن (kenār kashian): کنار رفتن

کُنار، پَلی (konār, pali): جنب

کُنار، پِی سی (konār, pey si): کنار

کُنارَه ( konārah): فرش باریک کنار اطاق

کنارَه (knārah): کنار

کُنارَه (konārah): ساحل

کُنارَه (konārah): کناره

کُنارَه بیتَن (konārah baytan): کناره گرفتن، دوری کردن

کُنارَه گیری کُردَن (konāra giri kordan): کناره گیری کردن، دوری کردن

کُنارین (konārin): کناری

کِنایَه (kenāyah): کنایه

کِنایَه، گوشَه، گوشَه کِنایَه (kenāyah, gushah,  gushah kenāyah):   طعنه

کُنتِراتی کار، قِراری کار (konterāti kār, gherāri kār):  کار قراردادی

کُنج (konj): گوشه

کُنجالَه (konjālah): نخاله

کُنجِد (konjed): تخمی معروف که از آن روغن می گیرند

کِند (kend): زمین های خاکی بسیار سفت و صخره ای شده در کوه

کُند (kond): کند

کُند بوئِردَن (kond buerdan): آهسته رفتن

کِند و کو (kend u ku): کند و کار

کِندال (kendāl): گیاهی کوهی مانند گون که به عنوان هیزم استفاده می شد

کِندال وِنی (kendāl veni): شخص دماغ بزرگ و حسّاس و زود رنج

کَندِمَن ، ویرونی (kandeman, viruni): ویرانی

کَندُمَند،یوف (kandomand, yuf): ویرانه

کُندَه (kondah): چوب تنه ی درخت

کَندیل (kandil): کندوی بسیار بزرگ برای نگهداری غلات

کَندیل (kandil): کندوی بسیار بزرگ که در آن غله ریزند

کَندیل بَوِه، قُلُمبِه بَوِه (kandil baveh, gholombeh baveh):  باد کرد

کَندیلِ پِی (kandile pey): کنایه از جای ناپیدا

کِنِر (kener): برای که

کِنِس (kenes): خسیس

کُنِس (kones): ازگیل

کِنِف بَویئَن (kenef bavyan): خجالت کشیدن

کِنِف، خیط (kenef, khit): سرشکسته و خجل

کِنِفت بَویئَن (keneft bavyan): خجل شدن

کِنِفت بَویئَن (keneft bavian): کنف شدن، خجل و شرمنده شدن، ناراحت شدن

کُنِکس (koneks): ازگیل

کُنگِرَه (kongerah): برآمدگی های چوبی ناشی از قطع شاخه های قبلی بر تنه ی درخت

کُنگِرَه (kongerah): قرنیز لب بام

کُنگِرَه (kongerah): نقوش و برجستگی های دور ظرف

کُنگِرِه دار (kongereh dār): ظرفی که به دورش برجستگی ها و نقوش باشد

کَنگونی (kanguni): زنبور

کَنَه (kanah): کنایه از آدمی که مدام به گرد کسی بچرخد

کَنَه (kanah): کنه، حشره گزنده و سمج معروف، نوعی آفت درختان میوه که به شاخه چسبیده و شیره درخت را می مکد.، این حشره در انواع و اندازه های گوناگون روی بدن حیوانات می نشیند و از خون آن ها تغذیه می کند.

کِنی سو و سِلسِلَه ای (keni su u selselah i): از کدام تیره یا طایفه ای

کَنیز (kaniz): زن خریداری شده

کَنیف (kanif): ظرف سفالین گلدان مانندی که برای جمع کردن ادرار کودک در گهواره می گذاشتند

کَنیز حاج باقر (kaniz haj bagher): پیرزن بی حوصله و غرغرو

کو (ku): کجاست

کو (ku): کوه

کواَ، کوجِه دَرَ (kua?, kujeh dara?): کجاست؟

کواَ، کوجَه کَتَه؟ (kua?, kujah katah?): کو، کجاست؟

کواِِش (kuesh): خارش

کوبُن (kubon): بنای پشت به کوه

کوپایَه (kupāyah): کوهپایه

کوپَّه (kuppah): پشته

کوت (kut): توده، انبوه، کود

کوت بَویئَن (kut bavian): روی هم انباشتن

کوت کُردَن (kut kordan): روی هم انباشتن

کوت کوت (kut kut): توده توده

کوجَه، کُجَه (kujah, kojah): کجا

کوچ (kuch): پوچ

کوچ (kuch): توخالی، اشتباه

کوچ (kuch): گردویی که در آن مغز نبوده و یا مغز خراب داشته باشد

کوچ بِدائَن (kuch bedāan): کوچ دادن

کوچ کَتِمَه (kuch katemah): اشتباه کردم

کوچ کَتِمَه (kuch katemah): خطا کردم

کوچ کَتِمَه (kuch katemah): گمراه شدم

کوچ کَتِمَه (kuch katemah): نادرست عمل کردم

کوچ کَتَن (kuch katan): اشتباه کردن

کوچ کَتَن، دَکِتَن (kuch katan, daketan): خطا کردن

کوچ هاکُردَن (kuch hākordan): کوچ کردن

کودَری (kodari): نوعی پارچه نخی برای چادر

کودورَت، کودورَد (kudurat, kudurad): رنجش

کودوم (kudum): کدام

کودوم (kudum): کدام

کودوم یگ (kudum yeg): کدام یک

کودومَه (kudumah): کدام یک

کودومَه (kudumah): کدامیک

کودومین (kudumin): کدامین

کِوِر (kever): کبر

کور (kur): بی نور و خاموش

کورِ باطِن (kure bāten): بی سواد

کورِ باطِن (kure bāten): چشم دل نداشتن

کور بَخونِستَن (kur baxunestan): کور خواندن

کور بَخونِسَّن (kur bakhunessan): کور خواندن

کور بَویئَن (kur bavian): کور شدن

کور پَشَه (kur pasah): پشه هایی که از غروب آفتاب تا صبح با نیش های خود مزاحم آدم و حیوان بوده و در روز مخفی می شوند.

کورِ راه (kure rāh): راه باریک و محو شده

کورِ سَّگ (kure ssag): کور (توهین آمیز)

کورِ سو (kure su): نور اندک

کور سِوات (kur sevāt): سواد اندک

کورِ شِیر (kure sheyr): از جای نامشخص

کور کُردَن (kur kordan): کور کردن

کورِ کور (kure kur): کاملاً کور

کور کورَکی (kor koraki): کور کورانه

کور کوری (kur kuri): کور کوری

کورِ گِرِه (kure gerah): گره کور

کور گِزَک (kur gezak): برخورد ناصحیح و نامناسب چوب به توپ در بازی توپ کال

کور مالی، کور مال (kur māli, kur māl): حرکت در تاریکی شب با لمس دست و پا

کور و کَر (kur u kar): کنایه از غافل و بی خبر

کور وَجَه (kur vajah): نوعی بیماری چشمی که در آن چشم جمع گردیده و قادر به دیدن چیزهای نزدیک نیست

کور هاکُردَن (kur hākordan): بستن، کور کردن

کور هاکُردَن (kur hākordan): محو کردن، کور کردن

کورزَن اَلِی (kurzan aley): دال (نوعی پرنده از جنس عقاب)

کورغُراب، کُرغُراب (kurghorāb, korghorāb): کلاغ

کورَک (kurak): جوش روی پوست که چرک کند

کورَک هاشی (kurak hāshi): سردش شدن

کورَه (kurah): تب

کورَه (kurah): کوره

کورِه دِه، دِه کورَه (kure deh, deh kurah): ده کوچک و پرت

کورَه زاغال (kurah zāghal): کوره زغال

کوری بِدائَن (kuri bedāan): کرکری خواندن، پز دادن

کوری بِدائَن (kuri bedāan): کنایه از ایجاد حسادت و به رخ کشیدن

کوری هِدائَن، جولون بِدائَن (kuri hedāan, julun bedāan):  جولان دادن

کوزَه، غُلغُلَک (kuzah, gholgholak): کوزه

کوس (kus): رقابت

کوس دَوِسّائَن (kus davessāan): از کمین در آمدن و حمله بردن

کوسَه (kusah): آن که کم ریش است، کوسه

کَوش (kavsh): کفش

کوش بِدائَن، کوش هاکُردَن (kush bedāan, kush hākordan):   تحریک سگ برای حمله به دیگران

کوش کوش (kush kush): صدایی برای به حمله واداشتن سگ

کوشتی (kushti): کشتی

کوشتی بَییتَن (kushti bayitan): کشتی گرفتن

کوشک (kushk): قصر

کوشکَک (kushkak): کوچکتر

کوشکک تر (kushkk tr): کوچکتر

کوشکَک هاکُردَن (kushkak hākordan): تحقیر کردن

کوشکَکی (kushkaki): دوران بچگی

کوشکَه چِلَّه (kushkah chellah): چله کوچک از دهم تا آخر بهمن

کوشکِه چِلَّه (kushke chellah): چله کوچک از دهم تا آخر بهمن

کوشکِه خواخِر (kushkeh khākher): خواهر کوچکتر

کوشکِه زِوون (kushkeh zevun): زبان کوچک

کوشکِه طاق، طاقَک (kushkeh tāgh, tāghak): طاقچه

کوشکِه کیجا، کوشکِه کیجاک (kushkeh kijā,  kushkeh kijāk): دختر کوچک

کوشکین (kushkin): کوچکتر

کوف و یَکون (kuf u yakun): کن و یکون

کوف و یَکون بَویئَن (kuf u yakun bavian): کن فیکون شدن، زیر و رو شدن

کوفت (kuft): خستگی و درد عضلات

کوفتَه، بَکُّتِنی (kuftah, bakokteni): خستگی شدید

کوک (kuk): آرام شدن

کوک (kuk): پر کردن کسی علیه دیگری

کوک (kuk): پیچ فنر ساعت

کوک (kuk): کبک

کوک (کُک) هاکُردَن (kuk kok hākordan): بر انگیختن کسی

کوک دَسِری راه بوردَن (kuk daseri rāh burdan): خرامان راه رفتن

کوک کُردَن (kuk kordan): پر کردن فنر ساعت

کوکِ لیلَه (kuke lilah): جوجه ی کبک

کوک هاکُردَن (kuk hākordan): علیه دیگری، کسی را تحریک کردن

کوکِش (کُکِش) پُرَه (kukesh (kokesh) porah): بر انگیخته است

کوکِش بَریتَه (kukesh baritah): پر و بالش ریخت

کوکِش بَکِتَه (kukesh baketah): آرام شد

کوکِش پُرَه (kukesh porah): غضبناک است

کوکِش کوک بِه (kukesh kuk beh): سر حال بود

کول (kul): پوست سبز روی گردو

کول (kul): دوش

کول گیتَن، کولی هِدائَن (kul gitan, kuli hedāan): دوش گرفتن

کول هِدائَن، سووآری هِدائَن (kul hedāan, suāri hedāan):  کولی دادن، سواری دادن

کول، جوزِ کول (kul, juze kul): پوست سبز و چوبین گردو

کولاک (kulāk): باد و برف آمیخته به هم

کولپَر (kulpar): گلپر

کولو (kulu): شخص کوتوله و گرد

کولو (kulu): هر چیز گرد

کولو سَنگ (kulu sang): سنگ قلوه

کولو کولو (kulu kulu): قلقلی

کولوار (kulvār): بار سنگینی که به دوش گیرند

کولوخ (kulukh): کلوخ

کولوخَه (kulukhah): سنگ ریزه و سایر نخاله هایی که پس از سرند در داخل سرند باقی می ماند

کولون (kulun): چوب پشت درب

کولی بِساتَن (kuli besātan): لانه ساختن

کومَک (kumak): کمک

کونی ریکا (kuni rikā): پسر کونی

کونی، اُبی، اُبنِه ای، کِرمَکی (kuni, obi, obneh i, kermaki):  پسر لواط بده

کوولی گَری هاکُردَن (kuli gari hākordan): سر و صدا به پا کردن

کوولی، دوورِگِرد، دوور دوورِه گِرد (kuli, duregerd, dur dureh gerd):  کولی

کوولی (kuli): کولی، بی حیایی، لانه پرندگان

کوولی اِنگوئَن (kuli enguan): لنگان راه رفتن

کوولی بینگوئَن، شِل بَزوئَن (kuli binguan, shel  bazuan): لنگیدن

کوولی گَری (kuligari): بی حیایی، سرو صدا راه انداختن

کوه (kuh): تمثیلی از بزرگی

کوه چَر (kuh char): جای مجاز برای چرای گوسفندان

کوهَر (kuhar): لولای درب چوبی

کوهِستون (kuhestun): کوهستان

کوهِسدون، کوهِسّون (kuhesdun, kuhessun): کوهستان

کوهَک (kuhak): تپّه

کوهُن (kuhon):  کوهان

کوهی اِندایَه (kuhi endāyah): بزرگ است

کوهی سَر (kuhi sar): سر کوه

کوهی سینَه (kuhi sinah): دامنه ی کوه

کوهی سینِه کَش (kuhi sineh kash): سینه کش کوه

کوهی شاخ (kuhi shākh): بخش بلند کوه

کوهی کِرگ، کِرگ کوهی (kuhi kerg, kerg kuhi): کبک دری

کوهی کَشَه (kuhi kashah): دامنه ی کوه

کوهی کَلَّه (kuhi kalalh): قلّه ی کوه

کوهی گِردِن (kuhi gerden): بالای کوه

کوهی مُرغُنَه (kuhi morghonah): تخم پرندگانی که در کوه و دشت زندگی می کنند

کویی، کوجِه دَری (kuy, kujeh dari): کجا هستی

کوئِش (kuesh): خارش

کوئِش دار (kuesh dār): خارش دار

کوئَه، کوجِه بوردَه؟ (kuah?, kujeh burdah?): کجا رفت؟

کوئَه، کوجِه کَتَه؟ (kuah?, kujeh katah?): کو، کجاست؟

کوئَه؟ (kuah): کجاست؟

کوئی (kui): کوهی

کوئی (kui): کوهی

کوئی؟ (kui): کجایی؟

کَهَر (kahar): رنگ سرخ تیره یا قهوه ای مایل به سرخی در اسب و قاطر

کَهَر (kahar): رنگ سرخ و تیره یا قهوه ای در اسب و قاطر

کَهَر (kahar): نوعی گوسفند

کَهکِشون (kahkeshun): کهکشان

کُهنَه ( kohnah): کهنه

کُهنَه (kohnah): پارچه ی پاره و فرسوده

کُهنِه زَخم (kohneh zakhm): زخم مزمن

کُهنِه فوروش (kohneh furush): فردی که لباس کهنه معامله می کند

کُهنِه کار (kohneh kār): آن که در کاری سابقه ی طولانی دارد

کُهنِه مَرَض (kohneh maraz): بیماری مزمن

کَهو (kahu): کبود

کَهو پَلَنگ (kahu palang): کنایه از بد قیافه و ترسناک

کَهو چُش (kahu chosh): چشم آبی

کَهو رَنگ (kahu rang): رنگ آبی

کَهو قُبَّه (kahu ghobbah): آسمان کبود

کَهو قُبَّه (kahu ghobbah): گنبد آبی

کَهو میرکا (kahu mirkā): مهره آبی نیلی، مهره کبود

کَهول، قَلیشَه (kahul, ghalishah): فاصله ی میان کمر و ران و پشت لگن خاصره

کُهَه (kohah): سرفه

کُهِه بَکُردَن (kohe bakordan): سرفه کردن

کَهیر (kahir): جوش دست و صورت و بدن

کِی (key): کی

کِی؟ (key): چه وقت؟

کی؟ (ki): چه کسی؟

کیا (kyā): چه کسانی

کیا بیا (kiā biā): کنایه از ریاست

کیا بیا (kyā byā): نفوذ

کیا بیا دارنَه (kiā biā dārnah): ریاست دارد

کیا بیا داشتن (kiā biā dāshtn): نفوذ داشتن

کیا مَحَل (kyā mahal): محلّه ی مسکونی غربی داخلی میگون

کیپ (kip): پر

کیپِ کیپ (kipe kip): تنگِ تنگ

کیجا وَچَه (kijā vachah): فرزند دختر

کیچ کیچَه (kich kichah): کوچه ها

کیچ کیچِه گِرد (kich kicheh gerd): فرد اَلّاف

کیچَه ای دَم (kichah i dam): نزدیک کوچه

کیچِه بِدائَن (kicheh bedāan): راه دادن

کیچِه پِی (kicheh pey): کنار کوچه

کیچِه پِی، کیچِه پُشت (kicheh pey, kicheh posht): پشت کوچه

کیچِه گَل، کیچِه دِلَه (kicheh gal, kicheh delah): تو کوچه

کیچِه واکُردَن (kicheh uākordan): راه باز کردن

کیری سَر بوئِرد (kiri sar buerd): فرد جنده و فاحشه

کیس (kis): دارای چین و چروک

کیسَه (kisah): کیسه

کیسَه بَئوتَن (kisah bautan): کنایه از طمع

کیسَه، کیسَه حَموم (kisah, kisah hamum): پارچه ای نسبتاً زبر که در حمام برای بیرون کشیدن چرک بدن استفاده می کنند

کیش کیش، کیشکَه (kish kish, kishka): واژه ای برای دور کردن طیور

کیف (kif): کیف

کیفِ زَنونَه (kife zanunah): کیف زنانه

کِیف، ذووق، شادی (keyf, zugh, shādi): خوشی

کِیفور (keyfur): شادِ شاد

کِیفور بیئَن (keyfur bian): خوشِ خوش بودن

کیل (kil): محل عبور گاو آهن که نهر گونه است

کیل دَوِسّائَن (kil davessāan): نوعی کرت بندی برای کاشت سیب زمینی

کیل، پِیمونَه (kil, peymunah): پیمانه

کیلَه او (kilah u): جویبار

کیلَه ای گَل (kilah i gal): دهانه ی رود

کیلَه آکُردَن (kilah ākordan): نهر درست کردن

کیلِه پِی (kileh pey): راه کنار نهر

کیلَه دَوَد هاکُردَن (kilah davad hākordan): برای بازسازی و مرمت نهر عمومی خبر کردن

کیلِه گَل، کیلِه پِی (kileh gal, kileh pey): کنار نهر

کیلی بَویئَن (kili bavyan): قفل کردن لب

کیلی هاکُردَن (kili hākordan): قفل کردن

کیلیت بوم کَفِه (kilit bum kafeh): کنایه دشنامی مبنی بر این که دچار زحمت بشی و یا گرفتاری پیدا کنی

کین (kin): باسن

کین بَسوتَن (kin basutan): حسادت کردن

کین بِه کینَک (kin be kinak): داد و ستد بی ادبانه

کین بِه کینَک هاکُردَن (kin be kinak hākordan): بده و بستان (بی ادبانه)

کین پارَه ای (kin pāra i): سست همّتی

کین تَلَه (kin talah): تلاش بیهوده

کین تو بِدائَن (kin tu bedāan): پشت کردن

کین تو هِدائَن (kin tu hedāan): بی اعتنایی کردن

کین توو بِدائَن، کین وَری هاکُردَن (kin tu bedāan, kin vari hākordan):  محل نگذاشتن

کین توئَه (kin tuah): کرشمه

کین توئِه بِدائَن (kin tueh bedāan): کرشمه آمدن

کین جوش (kin jush): آهسته جوشیدن

کین داشتن (kin dāshtan): مقاومت و پشت کار داشتن

کین دِه (kin deh): کونی

کین دیار (kin dyār): بچه ی بدون شلوار و لخت

کین دیار (kin dyār): کنایه از فرد فقیر

کین سوجَه (kin sujah): حسادت

کینِ گَل (kine gal): دور و بر نشیمن گاه

کین گَلی (kin gali): نشیمنگاه

کین و پَر (kin u par): باسن

کین و دَگَل (kin u dagal): کون و کپل

کین و گَل (kin u gal): کون و کپل

کین وازیئَک (kin vāziak): لواط بچه گانه

کین وازیئَک، کین بِه کینَک (kin uāziak, kin beh kinak):  رایطه جنسی دو مذکّر

کین وَری (kinvari): به پشت ایستادن و یا چیزی را دمرو گذشتن

کین وَری کُردَن (kin vari kordan): پشت کردن

کین وَری هاکُردَن (kin vari hākordan): پشت به کسی کردن

کینِ وَهَرِت (kine vaharet): کنایه ای بی ادبانه رایج بین جنس مذکر معادل به درگ

کین هِلاکِ زَمینَه (kin helāke zaminah):  کنایه از خستگی و نیاز به آرامش

کین، پیزی (kin, pizi): مقعد

کینچِه تُف دَرِنگو (kincheh tof darengu): کنایه توهین و دشنام گونه از فریب و گول خوردن

کیندِه (kindeh): کونی

کینَه (kinah): انتهای سبزیجات پیاز دار

کینَه (kinah): ریشه

کینَه (kinah): عناد و بغض

کینَه (kinah): کی اند

کینِه دارنَه (kineh dārnah): کینه دارد

کینَه هاکُردَن (kinah hākordan): عناد و بغض پیدا کردن

کینی دو گَل (kini du gal): کپل

کینی سَر بوئِرد (kini sar buerd): فرد بچّه باز و لواط کار

کینی گَل (kini gal): کپل

کینی گَل، کینی گَلی (kini gal, kini gali): در اطراف باسن

کینی لُمبَر (kini lombar): باسن

کیئَه؟ (kiah): کیست؟

کی ای؟ (ki i?): چه کسی هستی؟

کی اَیی چال ( ki ayi chāl): نام یکی از کوه های میگون در شمال غربی واقع در هملون

کیپ (kip ): چسبان، محکم، جفت

کیپ بَویئَن (kip bavian): چسبیدن

کیپ کُردَن (kip kordan): محکم بستن

کیپِ کیپ (kipe kip): چفتِ چفت

کیپ هاکُردَن (kip hākordan): چفت کردن

کیجا (kijā): دختر

کیچ کیچِه گِردی (kich kiche gerdi): الافی و کوچه گردی

کیچَه (kichah): کوچه

کیچِه گَل ( kicheh gal): داخل کوچه

کیری کیری (kiri kiri): الکی الکی (بی ادبانه و رایج بین مردان)

کیسَه بَکِشیئَن (kisah bakeshian): کیسه کشیدن

کیسَه بَئوتَن (kisah bautan): کیسه دوختن

کیلَه (kilah): جوی، نهر

کیلَه کُردَن (kilah kordan): جوی و نهر درست کردن

کیلی (kili): کلید

کیلی بَویئَن (kili bavian): قفل شدن

کیلی کُردَن (kili kordan): قفل کردن

کیلیک (kilik): درختچه گل نسترن وحشی که میوه وحشی به رنگ زرد و نارنجی با مزه ترش و شیرین و هسته های متعدد شبیه زالزالک دارد.

کین بال، بال کین (kin bāl): آرنج

کین بَکِشیئَن (kin bakeshian): چیز یا کسی را روی زمین کشیدن

کین بِه کینَک هاکُردَن، کین کینَک هاکَردَن (kin be    kinak hākordan, kin kinak hākardan): با هم قهر بودن و پشت به پشت هم نشستن

کین پارَه، بوسِسِ کین، بوسِس، پارَه، بِشکات، کین فِراخ (kin pārah, busese kin, buses, pārah,beshkat kin ferākh)   تنبل

کین تَنَه بَزوئَن (kin tanah bazuan): تنه زدن

کین چال (kin chal): نام دامنه یکی از کوه های جنوبی میگون

کین سر واهِشت (kin sar vāhesht): کنایه از کسی که وسایل خودش را گم می کند و یا جا می گذارد.

کین سوزی کُردَن (kin suzi kordan): حسودی کردن

کین شَرَه (kin sharah): چهار دست و پا راه رفتن

کین فِراخی (kin ferākhi): تنبلی

کین کَج کُردَن (kin kaj kordan): بی اعتنایی

کین نَشورد (kin nashurd): فرد بی طهارت، کنایه از آدم کثیف

کین وازیئَک (kin vāziak): لواط

کین وَری هاکُردَن (kn vari hākordan): توجّه به کسی نکردن

کینَه (kinah ): کینه، بن گیاهان

کینِه دَوِستَن (kinah davestan): ریشه و پیاز بستن گیاهان پیاز دار مثل هویج و سیب زمینی و پیاز و سیر

کینَه شُتُری (kineh shotori ): کینه قدیمی که فراموش نمی شود.

کینَه کُردَن (kinah kordan ): بغض و عناد پیدا کردن

---------------     

فرهنگ لغات میگونی( گ)

گاز (gaz ): افزار میخ کشی، گاز انبر

گاز بَزوئَن ( gaz bazooan): گاز زدن

گاز گیتَن (gaz gitan ): گاز گرفتن

گالِش (galesh ): کفش لاستیکی، این کفشها در دونوع لاستیکی خشک و لاستیکی نرم و احتمالا تولیدی کفش ملی بود.سبک، گرم، راحت و عاجهایش باعث می شد که روی یخ و برف سر نخورد.به علت لاستیکی بودن آن، پاها بوی بدی می گرفت.

گالَه (galah ): کیسه بافته شده از نخ ضخیم مانند جوال که برای بار بری توسط چارپایان کاربرد دارد. این کیسه ها در هنگام بار باید دولنگه باشد که روی اسب و قاطر و الاغ مانند دو کفه ترازو قرار بگیرد.دو کیسه توسط دو قلاب از جنس چوب یا استخوان و قطعه ای طناب حلقه شده قفل می شوند.

گاه گیتََن (gah gitan ): در آوردن در از جایگاهش

گاهرَه (gahrah ): گهواره، وسیله ای که با آن علف را خورد می کنند.تیغه ای دندانه دار ورو به پایین خمیده است .از این وسیله به صورت نشسته و انفرادی استفاده می شود.

گاهرِه چال (gahreh chal ): نام یکی از کوههای میگون، در دامنه بعضی از کوهها فرورفتگی هایی وجود دارد که به آن چال گویند. در قدیم که مردم به هر چه داشتند قانع بودند و دزدی کمتر وجود داشت مردم از این چالها برای چرای گوساله های خودشان استفاده می کردند.گوساله هایی که شیر دهی آنها به پایان می رسید از اواخر بهار به این مناطق برده و رها می کردند. در پاییز آنها را بر می گرداندند.

گاه گُدار ( gah gudar): گاه گاه

گاه گیتَن (gah gitan ): مسدود کردن راه ورودی با بستن توسط نانعی سخت مانند دیوار

گَب، گَپ (gab ): حرف، کلام، سخن

گَب بَزوئَن (gab bazooan ): حرف زدن

گَب بَکِشیئَن (gab bakehian ): به حرف کشیدن، از کسی حرف بیرون کشیدن

گَب به گَب نَرِسی یَن (gab be gab naresian ): حرف به حرف نرسیدن

گَب دیرگااوردَن (gab dirge uordan ): حرف در آوردن

گَبر (gabr ): زردشتی

گَب شِنو (gab shenu ): حرف شنو

گَب شِنَوی (gab shenavi ): حرف شنوی

گَب گیتَن (gab gitan ): به حرف گرفتن

گَبّ مُفت (gabe muft ): حرف مفت، سخن بیهوده

گَب و گُفت (gab o guft ): گفتگو

گَب هِوایی ( gabe hevaee): سخن پوچ و نسنجیده

گَت (gat ): بزرگ

گُتُرُم (guturum ): بیهوده و گزاف، سخن یاوه و درهم و برهم، بی حساب و کتاب و نسنجیده

گُتُرُم اِنگوئَن (guturum engooan ): بیهوده و گزاف سخن گفتن

گُتُم ( gutum): حرف زیادی

گُتُم بینگوئَن (gutum bingooan ): حرف درشت و زیادی گفتن

گَتَه (gatah ): بزرگ

گَتِه خواخِر (gateh khakher ): خواهر بزرگ

گَتِه بِرار (gateh berar ): برادر بزرگ

گَتِه بَویئَن (gateh bavian ): بزرگ شدن

گَتِه چِلَّه ( gateh chellah): چله بزرگ از اول دی تا ده بهمن

گَتِه کِش (gateh kesh ): مدفوع، شاش بزرگ

گَتِه گَب بَزوئَن (gateh gab bazooan ): حرف بزرگ زدن

گَتین، گَت پی اَر ( gatin piar): پدر بزرگ

گَتین مار (gatin mar ): مادر بزرگ

گِدا خُنَه (geda khunah ): گداخانه، کنایه از خانه ای که صاحبش خسیس است.

گُذِرنَه (guzernah ): گذران، زندگی، زندگی را با وضع موجود گذراندن

گُذَرون زِندگی (guzeroon zendegi ): گذران زندگی

گُذَشت کُردَن (guzasht kurdan ): گذشت کردن

گُذَشتَه (guzashtah ): گذشته

گُر (gur ): اشتعال، زبانه آتش

گُر بِدائَن ( gur beda an): مشتعل کردن آتش

گُر بَزوئَن (gur bazooan): الو گرفتن، سوختن ناگهانی آتش

گُر بَیتَن (gur baytan ): گُر گرفتن، شعله ور شدن، تب کردن بدن

گُربِه رو (gurbah roo ): مجرای باریک

گَرت (gart ): گرد

گَرچ (garch ): گچ

گَرچ کُردَن (garch kurdan ): گچ کردن

گِردالی (gerdali ): دایره

گِرداو (gerdoo ): گرداب

گِرد، گِرت کُردَن (gerd kurdan ): دور کردن

گِردِن (gerden ): گردن، گردنه

گِردِن بَزوئَن (gerden bazooan ): گردن زدن

گِردِن بِشکِس (gerden beshkes ): گردن شکسته

گِردِن کَج کُردَن (gerden kaj kurdan ): گدایی کردن، حالت زبونی و بیچارگی به خود گرفتن

گِردِن گیتَن (gerden gitan ): گردن گرفتن، به عهده گرفتن

گِردِن گیر بَویئَن (gerden gir bavian ): گردن گیر شدن

گَردون ( gardoon): گردان

گَردَه ( gardah): گرده گل

گُردَه (gurdah ): گرده، پشت گردن

گُرز ( gurz): نام گیاهی کوهی که ساقه وسط آن مانند گرز می باشد. دامداران این گیاه را در تابستان چیده و برای علوفه زمستانی خشک می کنند.

گُرز چال (gurze chal ): نام یکی از کوههای میگون

گِرزِ طول (gerze tool ): نام یک قله کم ارتفاعی که در گذشته همانند یک کله قند در قسمت شرقی میگون خود نمایی می کرد.قبل از انقلاب قسمتهای بالایی و نوک آن را خاکبرداری و مسطح کرده بودند. یک فضای گرد و صافی شده بود که فوتبالیستهای محل از این مکان استفاده می کردند.بعد از انقلاب این مکان به جهانگردی واگزار واز این محل برای ساخت هتل استفاده کردند.به لحاظ اینکه دورتادور این قله باز و هیچگونه مانعی ندارد چشم انداز زیبایی دارد.

گِرزِ طولَک ( gerze toolak): نام تپه کم ارتفاعی است که در قسمت جنوبی گرز طول با همان شکل و شمایل آن قرار دارد

گِرِفتار، گِرِفدار بَویئَن (gereftar bavian ): گرفتار شدن

گِرِفتار، گِرِفدار کُردَن (gereftar kurdan ): گرفتار کردن

گُر گُر (gur gur ): مداوم، پشت سرهم، گروه گروه

گُر گیتَن (gur gitan ): گر گرفتن، شعله ور شدن

گَر گیتَن (gar gitan ): گَر گرفتن، مبتلا به گری شدن، کنایه از مدتها شستشو و استحمام نکردن

گَرما بَزَه (garma bazah ): گرمازده

گَرم بَویئَن ( garm bavian): گرم شدن

گَرم بَیتَن (garm baytan ): گرم گرفتن

گَرمِ سیر ( garme sir): گرمسیر، منطقه گرم

گَرم کُردَن (garm kurdan ): گرم کردن

گَرِن (garen ): گر، دارای گری

گُرون (guroon ): گران

گِرِه بَزوئَن (gereh bazooan ): گره زدن

گِرِه گولَّه (gereh goollah ): هر چیزی که گره زیادی دارد. گره متعدد در هم تنیده

گَریبون (gariboon ): گریبان

گَریبون گیر (gariboon gir): گریبان گیر

گَزَک (gazak ): بهانه

گِزگِز (gez gez ): نخستین صدای جوش آمدن دیگ و سماور و مانند آن، احساس سوزش کم در بدن

گَزمَه (gazmah): پاسبان شب

گَزِنا (gazena ): گزنه، گیاه زهر دار 

گشتاسِبی ( GASHTASEBI): نام فامیلی یک طایفه ای در بالا محل میگون

گَشت بَزوئَن (gasht bazooan ): گشت زدن

گُفت بَزوئَن (guft bazooan ): گفت زدن، تقاضا کردن

گُفت و شینید (guft o shinid ): گفت و شنود، مذاکره

گُل (gul ): اخگر آتش، گل

گَل (gal ): گلو

گُلاب پاچ (gulab pach ): گلاب پاش

گُل بَزوئَن (gul bazooan ): گل زدن نان، پف کردن یا سوختن پوسته نازکی از سطح نان در تنور

گُل بَکُردَن (gul bakurdan ): گل کردن، شکوفه کردن

گَل بَکِشیئَن (gal bakeshian ): به شدت و سرعت بلعیدن

گَلبَند (galband ): گردنبند

گَل بَیتَن (gal baytan): گلو گیر کردن، گیر کردن لقمه یا آب در گلو

گُل بینگوئَن (gul bingooan ): گل انداختن، سرخ شدن

گُل چُسَک (gul chusak ): نوعی گل سفید با شیره بد بو که در بهار می روید.

گُلچین کُردَن (gulchin kurdan ): گلچین کردن

گُل خَدمی، خَتمی (gul khadmi ): گل ختنی

گَل دَرد (gal dard ): گلو درد

گُلدَستَه (guldastah ): گلدسته، مناره

گُلِ سُرخ (gul surkh ): گل محمدی

گُل شَمشیرَگ (gul shamshirag ): گلایل وحشی

گُلدون (guldoon ): گلدان

گُل گاب زِوون (gul gab zevoon ): گل گاوزبان

گِلِ گَرچ (gel garch ): گل و گچ

گَل گُشاد (gal gushad ): گشاد تر از حد معمول، کنایه از آدم تنبل و تن پرور

گَلِگی (galegi ): گلگی، گله گذاری، گله مندی

گِل مالی کُردَن (gel mali kurdan ): کنایه از سرپوش نهادن روی خطای کسی، گل مالی کردن

گُل مَنگُلی (gul manguli ): گل گلی

گُل نَم (gul nam ): اندک آبی که روی زمین یا روی چیزی بپاشند.

گَل و گِردِن (gal o gerden ): دور گردن، گلو و گردن

گُلَه (gulah ): بوته گیاه، لکه

گَلَّه (gallah ): گله

گَلِه (galeh ): گله

گُلَّه (gullah ): گلوله ، کروی شکل، قطعه

گُلَِه بَزوئَن (gulle bazooan ): گلوله زدن، با تیر شکار کردن

گَلِه بَکُردَن (gale bakurdan ): گله کردن

گُلِّه بَویئَن (gulah bavian ): به دور خود جمع شدن

گُلَه به گُلَه (gulah be gulah ): لکه به لکه، جا به جا، گوشه به گوشه

گُلِّه تا (gulleh ta ): گلوله نخ

گُلَّه زاغال (gullah zagal ): گلوله های زغالی که از خاکه زغال تهیه می شود.

گُلِّه غیب بَخوردَن (gullah geyb bakhurdan ): تیر غیب خوردن، ناگهان مردن

گَلَّة کُردَن (gallah kurdan ): داخل گله کردن گاو یا گوسفند

گَلِه گُزاری (gele guzari ): گله گزاری

گُلَه گُلَه (gullah gullah ): لکه به لکه، جا به جا

گَلَه گَلَه (galleh galleh ): گروه گروه

گَل هَم (gal ham ): سوار هم، روی هم، متصل به هم

گُماشتَه، گُماشدَه ( gumashtah): پیشکار

گُم بَویئَن (gum bavian ): گم شدن

گَمبیل ( gambil): سرگین خشک شده

گَمبیل دَوِستَن ( gambil davestan): چسبیدن و خشک شدن سرگین به پشم و موی بدن حیوان

گَمِرَه (gamerah ): مواد جامدی که از بینی درآورند.، ترشحات خشک و نیمه خشک بینی

گُم کُردَن (gum kurdan ): گم کردن

گُم و گور بَویئَن (gum o goor bavian ): گم و ناپدید شدن

گَمون (gamoon ): گمان

گَمونِه بَزوئَن (gamooneh bazooan ): گمانه زدن، حدس زدن، برآورد کردن

گُنبَذ، گُمبَذ (gunbaz ): گنبد

گَنجَه (ganjah ): گنجه، قفسه

گَنداو (gandoo ): گنداب

گُندُلَه (gundulah ): بزرگ به زبان کودکانه

گَندُم بیریشتَه (gandum birishtah ): گندم بو داده، گندم برشته

گَندُمَک (gandumak ): نوعی سبزی یا علف مشابه گندم

گُنگ (gung ): سوراخ خروجی آب از مجراهای گلی و سیمانی

گُنی (guni ): گونی

گو (goo ): گاو

گَوارا (gavara ): گوارا

گواَک (gooak ): گیاهی با برگ براق وپهن شبیه والک که در بهار از پیاز سنبله ودر مزارع و باغهامی روید.

گوآل (gooal): جوال، کیسه بزرگ بافته شده از پشم یا موی بز

گوآل دوج (gooal dooj ): جوالدوز، وسیله ای مانند سوزن ولی به طول حدود 15 سانتی متر و قطر نیم سانتی متر

گَواه (guvah ): گواه

گَواهی (guvahi ): شهادت، گواهی

گوبَندی (goo bandi ): گاوبندی، زدوبند

گو پیشونی سیفید (goo pishooni sifid ): گاو پیشانی سفید

گوجَه (goojah ): گوجه، آلوچه بزرگ و پیوندی

گوجَه سیاه (goojah siah ): گوجه زرشکی رنگ که پس از رسیدن کامل به سیاهی می رود.

گو چال (goochal ): نام یکی از کوهها در شمال میگون است. ورودی آن از تنگه میگون می باشد.در قدیم از این مکان برای چرای گاو وگوساله ها استفاده می شد.

گو چُشم (goochushm): فردی که چشمان درشت و برآمده دارد.

گودال (goodal ): گودال، چاله

گودوش (goodoosh): خمره ای سفالین که سیر گاو را در آن می دوشند.

گودی (goodi ): عمق

گور به گور بَویئَن (goor be goor bavian ): گور له گور شدن

گور به گور گِردی ( goor be goor gerdi): نفرینی که در حق مرده کنند و نا آرامی او را در گور بخواهند.

گورزا (goorza ): کنایه از فرد بسیار کوتاه

گورستون (goorestoon ): گورستان

گور گَتَن (goor katan ): گور رفتن، فرو رفتن در زمین

گور کُردَن (goor kurdan ): دفن کردن

گوز مال کُردَن (gooz mal kurdan ): کاری را با عجله و بی دقتی تمام انجام دادن

گوزِن (goozen ): گوزو

گوسالَه (goosalah ): گوساله

گوسِند، گوسبَند، گوسوَند (gusend ): گوسفند

گوش بِدائَن (goosh beda an ): گوش دادن

گوش بِزایَه (goosh bezayah ): گاوش زایید، کنایه از کسی که برایش مشکلاتی ایجاد شد.

گوش تیز کُردَن (goosh tiz kurdan ): گوش تیز کردن، بلند و سیخ کردن گوش حیوانات برای شنیدن صدای بهتر در مواقع خطر

گوشد (gooshd ): گوشت

گوشدالو ( gooshdaloo): گوشت دار، چاق

گوشد و ناخون (gooshd o nakhoon ): کنایه از خویشاوند نزدیک

گوشدی ( gooshdi): گوسفند یا گوساله ای که بپرورانند تا فربه شود و قصابی کنند.

گوشکُف ( gushkuf): گوشت کوب

گوشَگ ( gooshag): حلقه نخی بافته شده در پهلو یا بالای جوال به عنوان دستگیره یا محل بستن آن، حلقه زده شده بر تنگ و ریسمان

گوشَگ ماهی (gooshag mahi ): گوش ماهی، صدف

گوشمالی بِدائَن (gooshmali beda an ): تنبیه سبک کردن

گوشوارَه ( gooshvarah): گوشواره

گوشَه ( gooshah): گوشه

گوشَه بَزوئَن (gooshah bazooan ): گوشه زدن، طعنه زدن

گوشَه کُنار ( gooshah kunar): گوشه کنار، اطراف و کنج ها

گوشَه کِنایَه ( gooshah kenayah): سخنان نیش دار و بیهوده

گو شیری (goo shiri ): گاو شیری

گو گَل (goo gal ): گله گاو

گو گَل پا (goo gal pa ): مراقب و نگهبان گله گاو

گول بَخوردَن (gool bakhurdan ): گول خوردن، فریب خوردن

گول بَزوئَن (gool bazooan ): گول زدن

گُولتا (gulta ): گلوله نخ

گولو گولو (gooloo gooloo ): آوازی برای آرام و هدایت کردن گوساله ها

گوماحلَه (goomahlah ): نام قدیم یکی از چهار محل سکونتی میگون است. نام امروزی این محل سادات محل است.اکثر سادات میگون در این محل زندگی می کنند. امامزاده سید میرسلیم هم در وسط این محل قرار دارد. احتمالاً در گذشته از این محل برای چرای دام از جمله گاو استفاده می شد.

گومیش (goomish ): گاومیش

گُه دونی (guh dooni ): مستراح، کنایه از مکانی به هم ریخته و نامرتب و کثیف

گُه گیتَن (guh gitan ): دشنامی است به معنای گه گرفتن

گُه گیجِه بَیتَن (guh gije baytan ): گیج شدن، سر در گم شدن

گُهُن (guhun ): گون

گیجگاه (gijgah ): شقیقه

گیج گیجی بَخوردَن ( gij giji bakhurdan): سرگشته به این سو و آن سو رفتن

گیراگیر (giragir ): بحبوحه گرفتاری

گیر اِنگوئَن (gir engooan ): گیر انداختن

گیراوردَن ( gir oordan): گیر آوردن، یافتن

گیر بِدائَن (gir beda an ): گیر دادن

گیر بَویئَن (gir bavian ): گیر کردن، مسدود شدن

گیر بیاردَن (gir biardan ): گیر آوردن، یافتن

گیر کَتَن (gir katan ): گیر افتادن

گیر کُردَن (gir kurdan ): گیر کردن

گیرَه (girah ): گیره

گیس (gis ): موی بلند، موی زنان

گیس بَروی (gis barvi ): گیس بریده

گیلیم (gilim ): گلیم

گیوَه (givah ): گیوه

                                                                     والله علیم حکیم

سعید فهندژی سعدی

بدون ذکر منبع شرعاً جایز نیست