فرهنگ لغات میگونی (ن)
نا ( nã): قدرت، توان، انرژی
نا آروم (nāārum ): مضطزب، نا آرام
نا پَرهیزی(پَهریزی) کُردَن (nã parhizi ): پرهیز نگردن
نا پی اَری (nã piari ): نا پدری
نا تیرینگ (nãtiring ): تلنگر
نا جِوونمَرد (nā jevunmard ): پست، ناجوانمرد
نا حِساب ( nāhesāb): بی مورد، نا درست
نا سَلومَتی(سِلامَتی) (nā salumati ): ناسلامتی
نا فَرمون (nãfarmun ): نافرمان، سرکش
نا فَرمونی (nãfarmuni): سرکشی، اطاعت نکردن
نا مِهرَوُن ( nã mehravun): نا مهربان
نابَلَد ( nā balad): کسی که به محل و کاری آشنا نیست
نابود (nābud ): خراب، نیست
نابود بَویئَن (nãbud bavian ): نابود شدن
نابود کُردَن ( nābud kordan): نیست کردن، از بین بردن
ناترینگ (nantering): تلنگر
ناتو (nãtu ): رند، مکّار، بد جنس
ناخِد (nā khed): نخود
ناخون بَسوئِسَّن (nã khun basuessan ): ساییدن ناخن دو انگشت شصت به هم که معتقد بودند شگون نداشته و اسباب دعوا و مشاجره می گردد.
ناخون بَیئَن (nā khun baytan ): کوتاه کردن ناخن
ناخون، ناخین (nã khun ): ناخن
ناخوندَه (nā khundah ): دعوت نشده، نا خوانده
ناخونَک بَزوئَن (nā khunak bazuan ): ناخنک زدن
نادون (nādun ): نادان
نادونی کُردَن ( nāduni kordan): نادانی کردن، از روی جهل مرتکب کار ناشایستی شدن
نارَس (nāras ): میوه نارس
نارَه (nārah ): نعره، آواز بلند، صدای نعره گاو
نارَه بَزوئَن (nārah bazuan ): نعره زدن حیوانات
نارَه بَکِشیئَن (nāz bakeshian ): نعره کشیدن
نارو (nāru ): فریب، حیله، حیله گر، فریبکار
نارو بَزوئَن (nāru bazuan ): نارو زدن، خلف وعده کردن
ناز بَروتَن (nãz barutan ): ناز فروختن
ناز بَکِشیئَن (nāz bakeshian ): ناز کشیدن
ناز دونَه (nãz dunah ): نازدانه، نازپرورده
نازِنین (nãzenin ): نازنین
نازو نِعمَت گَت بَویئَن (nāz o nemat gat bavian ): با ناز و نعمت بزرگ شدن
ناسیر (nāsir): زخم بهبود یافته حساس، پوست دستی که در اثر کار زیاد نزدیک به زخم شدن است.
ناسیر بَویئَن ( nāsir bavian): ناسیر شدن
ناشدا ( nāshdã): ناشتا، صبحانه نخورده
ناشدایی (nãshdãyi ): صبحانه، صبخانه مختصر و سریع
نأشَه ( nāshah): نشأه، کیف و خماری ناشی از مصرف مواد مخدر
ناغافِل ( nãýãfel): ناگهان، بدون مقدمه، غافلگیرانه
ناق (nãý ): نای، گلو، گردن
ناقِص ( nãýes): ناتمام، علیل، مجروح
ناقُلا (nãýolã ): رند و زرنگ، سخت و مشکل
ناکار (nãkãr ): مجروح و زخمی، آسیب دیده
ناکِس (nãkes ): ناکس، پست و فرومایه
نالِش ( nãlesh): ناله، صدایی که در اثر خستگی یا بیماری و درد بروز داده می شود.
نالِش بَکُردَن (nãlesh bakordan ): ناله کردن در اثر خستگی یا بیماری و درد
نالَه (nãlah ): ناله
نالَه بَکُردَن (nãlah bakordan ): نالیدن
نالون ( nãlun): نالان، ناله کنان
نامی (nãmi ): نامدار، مشهور
ناها (nãhã ): نهاده است، هست، آماده است
ناهار قَلیون (nãhãr ýalyun ): صبحانه، صبحانه با تجملات و فرصت کافی و در منزل
ناهال (nãhãl ): نهال
نَبیرَه (nabirah ): نوه ی نوه، فرزند فرزند نوه
نِتِراشی یَه ( neterãshiah): نتراشیده، زمخت
نِتَرس (neters ): شجاع، بی باک
نتیجَه (natijah ): نتیجه، بهره، فرزند نوه
نَجِست ( najest): نجس
نَخ نِما ( nakh nema): فرش یا مخمل کرک رفته، کنایه از چیزی کهنه
نُخالَه (nokhãlah ): نخاله
نِخر (nechkhr ): نرخ، قیمت
نُخسَه (nokhsah ): نسخه، نوشته و کتاب
نِخوام (nekhām): نخواهم
نُخود او (nokhod u ): نخود آب
نَخور ( nakhor): خسیس و ممسک
نَخونِس (nakhones ): نخوانده، دعوت نشده
نَدونَم کاری (nadunam kari ): ندانم کاری، سهل انگاری
نَدی بَدی (nadi badi ): ندید بدید، چشم و دل گرسنه
نَدیَه (nadia ): ندیده، فرزند نبیره
نَدیَه بَیتَن (nadiah baytan ): ندیده گرفتن
نَر (nar ): نوع مذکر، کنایه از فردی شجاع و بعضاً بد قلق
نَر بَخورد (nar ba khord ): حیوان ماده ای که جفت گیری کرده باشد.
نَردون (nardun ): نردبان
نَرذ ( narz): نذر، پیمان با خدا، صدقه و خیرات
نَرذِ نیاز (narze niãz ): خیرات و مبرات
نَرذی (narzi): نذری
نَرذی هِدائَن (narzi hedã an ): نذری دادن
نَرفین (narfin ): نفرین
نَرفین کُردَن (narfin kordan ): نفرین کردن
نَرَگ ( narag): درختی که بار نمی دهد، گیاهان از گونه نامناسب
نَرم بَویئَن (narm bavian ): نرم شدن
نَرم خاکک (narmeh khãkak ): خاک نرم، نام محلی در میگون که در گذشته قبرستان و منبع آب در آنجا قرار داشت و امروزه در این زمین وقفی مدرسه راهنمایی پسرانه آزادگان و قسمتی از آن هم به پارک اختصاص داده شده است.
نَرمَک ( narmak): نرمه و پودر اجسام مانند خاک
نَرمَه (narmah ): ریزه چیزها مانند نرمه نان و نرمه علف، کش باریک و کوچک برای ساخت تیر و کمان
نَرمِۀ گوش (narmeh gush ): لالۀ گوش
نَرِّه غول (narreh ýul ): کنایه از آدم بزرگ اندام و کم عقل
نَرو (naru ): نر، کنایه از بدجنس و بد قلق
نَروگ (narug ): نر کوچک، گیاه و درخت بی بار و نامناسب
نَزِّیک ( nazzik): نزدیک
نِسبَت ( nesbat): ارتباط، خویشی
نَسَق (nasaý ): تنبیه
نَسَق بَکِشیئَن (nasaý bakeshian ): ادب و تنبیه کردن به صورت غیر مستقیم و غیر بدنی، ترساندن
نَسَق کُردَن (nasaý kordan ): تنبیه کردن
نِسِم (nesem ): نسار، نسا، طرف سایه یا رو به شمال کوهها و یا دامنه آن، زمینهای پشت به خورشید و سایه
نَسّیَه (nassiyah ): نسیه
نِشاسدَه (neshãsdah ): نشاسته
نَشد (nashd ): نَشت
نِشِست (neshest ): نشست، فرو نشستن زمین زیر خانه یا دیوار
نِشِست کُردَن (neshest kordan ): نشست کردن
نِشِست و بَرخاست ( neshest o barkhãst): معاشرت و همنشینی
نُشون (noshun ): نشان، علامت، هدف
نُشون بِدائَن (noshun bedã an ): نشان دادن
نُشون بَیتَن ( noshun baytan): نشانه گرفتن
نُشون کُردَن (noshun kordan ): علامت نهادن، دختری را پیشاپیش برای نامزدی کسی در نظر گرفتن
نُشونَه ( noshunah): نشانه، هدف
نُشونی ( noshuni): نشانی
نِصب (nesb ): نصف
نِصبِ کارَه (nesbeh kãrah ): نصف کاره
نُطفَه (notfah ): نطفه
نَطُق (notoý ): تنبیه
نَطُق بَکِشیئَن (notoý bakeshian ): ادب و تنبیه کردن به صورت غیر مستقیم و غیر بدنی، ترساندن
نَظَر (nazar ): نگاه، چشم زخم
نَظَر بَخوردَن (nazar bakhordan ): چشم زخم خوردن
نَظَر بَزوئَن (nazar bazuan ): چشم زخم زدن
نَظَر کُردَه (nazar kordah ): نظر کرده، مورد توجه اولیای دین
نَفَس بَکِشیئَن (nafas bakeshian ): نفس کشیدن
نَفَس تازِه کُردَن ( nafas tãzeh kordan): نفس تازه کردن، اندکی استراحت کردن
نَفَس تنگی ( nafas tangi): دشواری نفس کشیدن
نَفَس نَفَس بَزوئَن (nafas nafas bazuan ): تند تند نفس کشیدن
نَفش (nafsh ): نبش، پهلو، کنار
نَفش قَبر (nafsh ýabr ): نبش قبر
نَفق (nafý ): نفخ
نِفلَه (neflah ): تلف شده و از بین رفته، کنایه از انسان بی خاصیت و بی عرضه و مردنی
نِفلِه بَویئَن (neflah bavian ): تلف شدن
نِق بَزوئَن ( neý bazuan): نق زدن، غرغر کردن
نُقارَه ( noýãrah): نقّاره، طبلی که با چوب نوازند.
نُقرَه (noýrah ): نقره
نُقرَه داغ (nuýrah dãý ): کنایه از تنبیه سخت
نقشه ی (naýshah ): نقشه ی
نُقصون ( noýsun): نقصان، کمی، ناتمام
نِک و نال کُردَن ( nek o nãl kordan): نق نق کردن، شکوه کردن
نَکَرَه (nakarah ): زشت و خشن، ناموزون
نِگاه داشتن (negãh dãshtan ): نگه داشتن، متوقف کردن، حفظ کردن
نِگاه کُردَن (negãh kordan ): نگاه کردن
نِگاه، نِگَر (negãh ): نظر، حفاظت
نَگمَه (nagmah ): پاسخی از روی بی حوصلگی به کسی که نه می گوید.
نَل(نال) (nal ): نعل
نَل(نال) کُردَن (nãl kordan ): نعل کردن، کنایه از ادب کردن کسی
نَلبِکی ( nalbeki): نعلبکی، ظرف کوچک چینی و شیشه ای زیر استکان
نَلبَند، نالبَند (nalband ): نعلبند، آنکه نعل بر پای چارپایان زند.
نَم بَکِشیئَن (nam bakeshian ): نم کشیدن
نَم نا (nam nã ): رطوبت شدید
نُماز (nomãz ): نماز
نِمایِش بِدائَن (nemãyesh bedã an ): نمایش دادن
نَمَت (namat ): نمد، فرش ساخته شده از پشم فشرده
نَمَت بِمالیئَن (namat bemãlian ): نمد مالی کردن، فرش نمدی ساختن
نُمرَه (nomrah ): نمره
نَمَگ namag) ): نمک
نَمَگ بَزوئَن (namag bazuan ): نمک زدن
نَمَگ به حَروم (namag be harum ): نمک نشناس
نَمَگ پاج ( namag pãj): نمکدان
نَمَگ دِپاتَن (namag depãtan ): نمک پاشیدن
نَمَگ گیر بَویئَن (namag gir bavian ): نمک گیر شدن
نَمَگدون (namagdun ): نمکدان
نَمور (namur ): نمناک
نَمونَه ( namunah): نمونه
نَنجان (nanjan ): مادر بزرگ
نَنگ هاکُرد ( nang hãkord): کسی که کاری زشت و ننگین انجام داده است.
نَنَه ( nanah): مادر
نَنو ( nanu): بستری که به دو ستون بندند و طفل را در آن بخوابانند.
نَنو دَوِستَن (nanu davestan ): ننو بستن، ننو درست کردن
نَه بَدتَر (na badtar ): فک و فامیل و پدر و نادر در حواله دادن ناسزا
نو ( nu): نو
نو خُنَه ( nu khonah): خانه نو و جدید، جوانی که تازه ازدواج کرده و وارد زندگی جدیدی شده است.
نو کُردَن (nukordan ): نو کردن
نو کیسَه (nukisah ): نو کیسه
نِوات ( nevãt): نبات
نِوات (nevat ): نبات
نوبَر کُردَن (nubar kordan ): نوبر کردن
نوبَر،نووَر (nubar ): نوبر، میوه و هر چیز تازه رسیده
نوبَرونَه (nubarunah ): نوبرانه
نوتَن (nutan ): نگفتن
نوچَه (nuchah ): وردست
نوحَه ( nuhah): نوحه، مرثیه
نوحِه خون (nuheh khun ): نوحه خوان
نودون (nudun ): ناودان، مجرای آب
نور علی نور (nur ali nur ): خیلی خوب، خیلی عالی
نورَس (nuras ): نوجوان، میوه تازه رسیده
نِوِشتَه (neveshtah ): نوشته
نوعید (nueyd ): نخستین عیدی که پس از مردن فردی به دیدار بستگان او می روند.
نوم (num ): نام
نومچَه ( numchah): نامی که معمولاً در ترکیب با کلمات دیگر ادا می شود. مانند روزک نومچه
نومدار (numdãr ): نامدار
نومزَه (numzah ): نامزد
نومزِه بَیتَن (numzeh baytan): نامزد گرفتن
نومزِه مَست (numzeh mast): کسی که در دوران نامزدی رفتارش غیر طبیعی شده و ذهنش مشوش است.
نومزِه وازی (numzeh vãzi ): نامزد بازی ( دَرِه چُفت چُفتِه رَزَه - نومزه وازی دارنِه مِزَه)
نومَه (numah ): نامه
نومود (numud): نمود، ظهور
نومود کُردَن (numud kordan ): جلوه کردن، به چشم آمدن
نومودار (numdãr): نمودار
نومی (numi ): نامی
نون (nun ): نان
نون اووَر (nun uvar ): نان آور
نون دَوِستَن (nun davestan ): نان پختن
نون رِسون (nun resun ): نون رسان، آنکه به دیگران سود می رساند.
نونوا (nunvã ): نانوا
نونوایی (nunvãyi ): نانوایی
نَوَه (navah ): نوه
نَوِه نَتیجَه (naveh natijah ): کنایه از دودمان و فرزندان کسی
نوهْون (nuhun) : پنهان
نوهْونی (nuhuni) : پنهانی
نووَه (nuvah ): ناوه
نَوی یَنی (naviyani ): نشدنی
نوئَه (nuah ): نام یک محلی در میگون
نی قََلیون (ney yalyun ): کنایه از فرد بسیار لاغر، لوله سوراخ دار قلیون
نی نی یَک (ni ni yak): کودک دوست داشتنی، خطاب محبت آمیز کودک
نیرَنگ بَزوئَن (neyrang bazuan): گول زدن
نیزَه (neyzah ): نیزه
نیست بَویئَن (nist bavian ): نابود شدن
نیش بَزوئَن (nish bazuan ): نیش زدن
نیشتَر (nishtar ): آلت فلزی نوک تیز جراح و رگ زن
نیشتَر بَخوری (nishtar ba khori): فحش و ناسزا
نیشین (nishin): انتهای روده بزرگ که گاه در اثر ناراختی بیرون می زند.
نیشین دیرگامَه (nishin dirgamah ): فحش و ناسزا به معنای دل و روده بیرون زده
نیفلِه کُردَن (neflah kordan ): از بین بردن، هدر دادن
نیم بَند (nim band ): نیم پخته
نیم تَنَه (nim tanah ): لباسی مشابه کت که نصف تنه بالا را می پوشاند.
نیم سوز (nim suz ): چوب نیم سوخته
نیمَه (nimah ): نیمه، نصف
نیمَه جُن (nimah jon ): نیمه جان، بیمار مشرف به مرگ
نیمَه رَس (nimah ras ): میوه ای که کاملاً نرسیده است
نیمَه کارَه (nimah kãrah ): کار ناتمام، نیمه کاره
نیهیب (nihib ): نهیب، ترس و بیم، هول، تکان
نیهیب بِدائَن (nihib bedã an ): تکان دادن، هل دادن
نیهیب بَزوئَن (nihib bazuan ): تشر زدن، ترساندن
نیهیب بِدائَن (nihib beda an ): تکان دادن، هل دادن
نَه بَدتَر (na badtar ): فک و فامیل و پدر و نادر در حواله دادن ناسزا
فرهنگ لغات میگونی (و)
ما (mā ): ماده
مات بَزَه ( māt bazah): مات زده
مات بَمونِستَن (māt bamunestan ): مات و مبهوت ماندن
ماچ (māch ): بوسه
ماچَه (māchah ): ماده چارپایان بویژه الاغ
ماچِه خَر (mācheh khar ): الاغ ماده
ماچِه سَگ (mācheh sag ): سگ ماده
ماچِه وِرگ (mācheh verg ): گرگ ماده
مادَر زایی (mādar zāyi ): مادر زادی
مادیون (mādiun ): مادیان، اسب ماده
مار (mār ): مادر
مار زا (mar za): مادر زاده، فرزند مادر
ماس (mās ): ماست
ماس چِه کیسِه کُردَه (mās che kiseh kordah ): کنایه از جاخوردن و ترسیدن
ماس مالی (mas mali ): سر سری انجام دادن کارها
ماسورَه (māsurah ): قطعه نی کوچکی که نخ چرخ را به دور آن بپیچند.
ماشَگ ( māshag): ماش
ماشَگ پولو (māshag pulu ): پلویی که با ماش بپزند.
ماشَه (māshah ): ماشه
ماعاف (mā āf): معاف
مال (māl ): حیوان بارکش، چارپایان، ثروت
مال دار (maldar): گاو دار
مالِش بِدائَن (mālesh bedā an ): مالش دادن
مالَه (mālah ): ماله
مالَه بَکِشیئَن (māleh bakeshian ): ماله کشیدن، صاف و تخت کردن
ماماک (māmāk ): کفشدوزک
ماماک پَر بِدائَن (māmāk par bedā an ): تعیین جنسیت فرزند با پراندن کفشدوزک قبل از تولد نوزاد.کفشدوزک را روی شکم زن باردار قرار داده و با جمله" ماماک ماماک پَر پَر: کفشدوزک را وادار به پرواز می کنند. اگر کفشدوزک از سمت راست حرکت کند،فرزند را پسر دانسته و اگر از سمت چپ حرکت کند فرزند را دختر می دانند.
مامِلَه ( māmelah): معامله، کنایه ازآلت مرد
مانِه بَویئَن ( māneh bavian): مانع شدن
ماه بَیتَن (māh baytan ): ماه گرفتن
ماه دیم (mahdim): مه رو
ماهار (māhār ): مهار
ماهر (māhr ): مار
ماهر بَزوئَن ( māhr bazuan): مار گزیدن
ماهوَنَه ( māhunah): ماهانه
ماهیچَه (māhichah ): ماهیچه
مائَگ (mā ak ) نخستین شیر پس از زایمان
مائَگ نَخورد ( māak nakhord): کنایه از فردی کم توان و ضعیف
مایِنَه ( māyenah): معاینه
مایَه بَزوئَن (māyah bazuan ): مایه زدن
مایَه به مایَه (mayah be māyah ): تجارت بی سود و زیان، فروش کالا به قیمت خرید
مایَه پنیر (māyah panir ): مایه پنیر
مایَه کاری (māyah kari ): مایه به مایه، معامله بدون هیچ سودی
مایِه ماس ( māyeh mas): ماستی که برای درست کردن ماست به شیر می زنند.
مایَه(māayah): مایه، آن چه برای ساختن ماست و پنیر به شیر بیفزایند تا آن را تخمیر کند.هر نوع مخمر مانند خمیر ترش برای ساختن خمیر نان، اصل هر چیزی، سرمایه
مُبارَکا (mobārakā ): مبارکی، مبارک باد، مبارک
مِتخال (metkhāl ): متقال، نوعی پارچه
مُتِکا (motekā ): بالش، متکا
مَتِلَگ (matelag): متلک
مَتِلَگ بوتَن (matelag butan ): متلک گفتن
مَتَه (matah ): مته
مِث (mes ): مثل
مِثقال (mesӯāl ): وزنی برابر با چهار نخود
مَثَل بَزوئَن (masal bazuan ): مثل زدن
مِجال (mejāl ): فرصت
مِجال بِدائَن (mejāl bedā an ): فرصت دادن
مَجَر (majar ): معجر، نرده چوبی مقابل ایوان یا کنار پله
مُجَسِّمَه (mojassamah ): مجسمه
مَجومَه (majumah ): مجمعه، سینی بزرگ
مَجیز (majiz ): تملق
مُچ بَیتَن (moch baytan ): مچ گرفتن، هنگام خلافکاری کسی را گیر انداختن
مُچالَه (mochālah ): مچاله، درهم پیچیده و گلوله شده
مَچِّد (machched ): مسجد
مَچَل کُردَن (machal kordan ): دست انداختن
مَچیل (machil ): تخم مرغی که مرغ روی آن می خوابد تا تخم کند.
مَحَبَّت (mahabbat ): محبت
مَحرَمونَه (mahramunah ): محرمانه
مَحَک بَزوئَن (mahak bazuan ): آزمودن
مَحَل دَرِنگوئَن (mahal darenguan ): اعتنا کردن
مَحَل دِنِنگّوئَن (mahal denenguan ): بی اعتنایی کردن
مَحَلَّه (mahallah ): محله
مَخلَص کَلوم (makhlas kalum ): حرف آخر، خلاصه کلام
مَخمَصَه (makhmasah ): مخمصه
مَخمَلَگ (makhmalag ): مخملک، نوعی بیماری کودکان
مَد آقا (mad āӯā ): محمّد آقا
مَداد (madād ): مداد
مُدام (modām ): مداوم
مُدبَخت (modbakht ): مطبخ، آشپزخانه
مَدخان ( madkhān): محمّد خان
مِذاق (mezāӯ ): مذاق
مُرافَه ( morafah): مرافعه
مَرجی (marji ): عدس
مَرحَم (marham ): مَحرَم(محارم)
مُردَه تو (mordah tu ): تب خفیف دائمی
مُردَه شور (mordah sur ): مرده شوی
مُردَه، بَمِرد (mordah ): مرده
مَردونَه (mardunah ): مردانه، محکم
مَردیکَه ( mardikah): مر پست و حقیر
مَرز ( marz): بخش های جدا کننده مزارع یا کرت ها از هم، زمین شیب دار مزارع که معمولا در اثر تسطیح زمین در قسمت میانی در بخش های کناری و در مجاورت مزارع دیگران یا کوه و دره ایجاد شده است.
مَرزِ میون (marz miun ): بخشهای پیرامونی زمین که به دلیل شیب دار یا نامرغوب بودن رها شده و در آن درختان هرس نشده و خاردار وجود دارد.
مَرزَه (marzah ): نوعی سبزی خوراکی
مِرس (mers ): مس
مَرسَه (marsah ): مدرسه
مِرسی ( mersi): مسی
مَرشَک (marshak ): نام یکی از مکآن هایی در جنوب غربی میگون
مَرغُنَه (morӯonah ): تخم مرغ
مَرهَم، مَلهَم (marham ): دارویی که روی زخم می گذارند.
مِزاح ( mezāh): شوخی
مِزالَگ (mezālag ): نوعی سبزی کوهی با برگ های تخت و دایره شکل و گل های زرد که در اوایل بهار و بلافاصله با ذوب شدن برف ها در کوهستان می روید.
مَزرَعَه (mazra ah ): مزرعه
مِزمِزَه (mez mez ): مزمزه
مِزَّه (mezzah ): مزه
مِزِّه بِدائَن (mezzeh bedā an ): مزه دادن
مِزِّه بَکُردَن (mezzeh bakordan ): مزه کردن
مُژدَه ( mojdah):مژده
مُژدَوا (mojdavā ): مجتبی
مِس مِس کُردَن (mes mes kordan ): فس فس کردن، دست دست کردن
مَست بَویئَن (mast bavian ): مست شدن، از خود بی خود شدن
مَست کُردَن (mast kordan ): مست کردن
مُستَراب (mostarāb ): مستراح
مَسقَرَه ( masӯarah): مسخره
مَسقَرِه بَکُردَن (masӯarah bakordan ): مسخره کردن
مِسگَر (mesyar ): سفیدگر، سفید کننده مس
مُسُلُّم (mosollom ): نام مکانی در جنوب میگون دارای باغ و معدن سنگ تخت سیاه
مُسَلمون (mosalmun ): مسلمان
مَسئَلَه (masalah ): مسئله
مَش (mash ): مخفف مشهدی
مُشتُلُق (moshtoloӯ ): مژده، مژدگانی
مُشتُلُق بیاردَن (moshtoloӯ biārdan ): مژده آوردن
مُشتُلُق هائیتَن (moshtoloӯ hāeitan ): مژدگانی گرفتن
مُشتُلُق هِدائَن (moshtoloӯ hedā an ): مژدگانی دادن
مُشتُلُقونَه (moshtoloӯunah ) به عنوان مژدگانی
مَشخ، مَخش (mashkh ): مشق، تمرین
مَشَد (mashad ): مشهد
مَشد (mashd ): مرغوب، عالی، بی همتا، زیاد
مُشد (mosd ): مشت
مُشدِ مال بِدائَن ( moshdemāl bedā an): مشت و مال دادن
مَشدی ( mashdi): مشهدی، لوطی، جوانمرد
مَشغُل زَنبَه (mashӯol zanbah ): مشمول الزّمّه، مدیون
مَشغَلَه (mashyalah ): مشغله
مُشَمّاع (moshammāe ): مشمّع
مَصَّب (massab ): مذهب
مَصرَف کُردَن (masraf kordan ): مصرف کردن
مَطَّل (mattal ): معطل
مَطَّل بَویئَن (mattal bavian ): معطل شدن
مَطَّل کُردَن ( moatal kordan): معطل کردن
مَظِنَّه (mazenah ): گمان، نرخ روز کالا
مَظِنِّه کُردَن (mazenneh kordan ): بهای تقریبی کالا را پرسیدن
مُعالِجَه (moālejah ): معالجه
مُعامِلَه (moāmelah ): معامله، داد و ستد
مُعایِنَه (moāyenah): معاینه
مَعدَن سَنگ (madan sang): در سه فسمت میگون معدن سنگ وجود داشت. سنگ قرمز در شمال میگون نزدیک روستای جیرود(تنگه میگون) در قسمت شمال شرقی (زگا) و سنگ سیاه در جنوب میگون(مسلم) مورد بهره برداری قرار می گرفت. امروزه معادن دیگری هم اظافه شده است.
مَعرَکَه (maerakah ): معرکه
مَعرَکَه بَیتَن (maerakah baytan ): معرکه گرفتن
مَعنی بِدائَن (mani bedāan): معنی دادن
مَغبون بَویئَن (maӯbun bavian ): مغبون شدن
مَغز حَروم (maӯz harum ): مغز حرام، مغز استخوان کمر حیوانات
مَقّاشَگ (moӯāshag ): موچین
مُقاطَه (moӯāteh ): مقاطعه
مُقاطِه بِدائَن (moӯāteh bedā an ): مقاطعه دادن
مُقایِسَه (moӯāyesah): مقایسه، سنجش
مَقبَرَه (maӯbarah ): گور، مقبره
مُقَدَّمَه (moӯaddamah ): مقدمه
مُقُر بیاردَن ( moӯor biārdan): اقرار گرفتن
مُقُر بیموئَن (moӯor bimuan ): اعتراف کردن
مَکَّه ای (makkaei ): حاجی، کسی که توان مالی حج رفتن را دارد.
مَگَس (magas ): زنبور عسل
مَگَسَگ (magasag ): حشره ریزی که بر روی برگ و گل و درخت پیدا می شود.
مَگَسی بَویئَن (magasi bavian ): عصبانی شدن، بد اخلاق شدن، رم کردن و وحشی شدن
مُلّا (mollā ): عالم شرعیات، باسواد
مُلّا باجی (mollā baji ): زن با سوادی که در مکتب خانه به کودکان آموزش می دهد.
مُلّا بَویئَن (mollāh bavian ): با سواد شدن
مُلّا خور بَویئَن (mollā khor bavian ): بالا کشیدن، گرفتن و پس ندادن
مِلاحِظَه (melāhezah): مشاهده، رعایت
مِلاقَه ( melāӯah): ملاقه، قاشق بزرگ
مَلَّق (mallaӯ ): معلق
مِلک ( melk): زمین مزروعی
مِمبَد (membad ): من بعد
مَمبَر، مَنبَر (mambar ): منبر
مَمَّد (mammad ): محمّد
مَمود (mamud): محمود
مَمدَلی، مَندَلی (mamdali ): محمّد علی
مَمَه (mamah ): پستان به زبان کودکان
مِن ( men): برابر با سه کیلو یا چهل سیر
مِن دیرگا اوردی (men dirgā urdi ): من در آوردی، از خود ساخته
مِن مِن کُردَن ( men men kordan): به کندی و نامفهوم سخن گفتن
مِنَّتدَرِنگوئَن ( mennat darenguan): منّت گذاشتن
مِنج (menj ): چیز سفید شده مانند نانی که سفت و خشک شود ، چوبی که هنوز خوب خشک و تُرد نشده است.
مَند (mand ): زمین یا نهر هموار و بدون شیب
مَند او (mandu ): آب راکد و بدون جریان
مَنداس (mandās ): آبی که در اثر شیب منفی و یا وجود مانع با سرعت کم و سطح مقطع زیاد در نهر یا زمین و کرت و مزرعه جاریست.
مَنظَرَه (manzarah ): منظره
مَنع بَویئَن (man bavian ): منع شدن
مَنع کُردَن (man kordan ): منع کردن
مَنفَعَت بِدائَن (manfa at beda an ): پول به نزول دادن
مَنگَنَه (mangenah ): منگنه
مَنگولَه (mangulah ): منگوله
مَنوچِر (manucher): منوچهر
مَه (mah ): مات و مبهوت
مَه بَویئَن (mah bavian ): مات و مبهوت شدن
مِهتی (mehti ): مهدی
مِهرَبون (mehrabun ): مهربان
مُهرَه ( mohrah): مهره
مَهریَه (mahriah ): مهریه
مُهلَت بِدائَن (mohlat beda an ): مهلت دادن
مِهمِون (mehmun ): میهمان
مِهمونی (mehmuni ): میهمانی
مَوال (mavāl ): مستراح
موجِز (mujez ): معجزه
مورون (murun ): موریانه
موس موس کُردَن (mus mus kordan ): چاپلوسی همراه با خفت کردن
موشَگ (mushag ): هواپیمای کاغذی برای کودکان
موقوم (moӯum): نام محلی در غرب میگون
موندِگار ( mundegar): ماندگار
می ( mi): مو
می نَزوئَن (mi nazuan ): مو نزدن، کاملاً شبیه هم بودن
میجَک (mijak ): مژه
میخ طَویلَه (mikh tavilah ): میخ بزرگ با حلقه ای در انتها
میخچَه (mikhchah ): میخچه
میدون (meydun ): میدان، زمین وسیع، مخفف میدان میوه و تره بار
میدون بِدائَن (meydun bedā an ): میدان دادن
میر غَضَب (mir ӯazab ): جلاد، دژخیم
میراب (mirābs ): محافظ و تقسیم کننده آب
میراث خور (mirās khor ): وارث
میرجی (mirji ): جعبه در دار، صندوقچه کوچک
میرزا ( mirzā): کلمه ای که قبل از اسم به معنای نویسنده و با سواد و بعد از اسم به معنای امیرزاده و شاهزاده می دهد. گاهی به صورت مخفف میرز بکار می رود.
میرکا ( mirkā): مهره های نیلی رنگ گلی و پلاستیکی که از آن برای گردنبند چارپایان استفاده می کنند.
میزون (mizun ): میزان، هماهنگ، سرحال، روبراه
میژَک، میجیک (mijak ): مژه
میش (mish ): گوسفند ماده
میشتَگ (mishtak ): یک مشت از هر چیزی مانند خاک یا بذر یا کود و نظایر آن ها
میشد اُسِّخون ( mishd ossexun): کنایه از فرد لاغر
میشد بَزوئَن ( mishd bazuan): مشت زدن
میشد کُردَن (mishd kordan ): مشت کردن
میشد میشد ( mishd mishd): مشت مشت، کنایه از مقدار زیاد
میشد وا بَویئَن (misd vā bavian ): مشت باز شدن
میشد، میشت (mishd ): مشت
میشکا (mishkā ): گنجشک
میک بَزوئَن (mik bazuan ): مکیدن
میگون (migun ): میگون، می مانند، یکی از شهرهای شمال شرقی تهران واقع در رودبارقصران
میگون نو (migun no ): نام مکانی در قسمت جنوب شرقی میگون
میلَه (milah ): میله
میلَه (milah ): میله
میلیجَه (milijah ): مورچه
میون ( miun): میان
میون بار ( miun bār): میان بار، بار کوچکی که در وسط بار اصلی قرار می دهند.
میون بُر (miun bor ): میان بر، راه نزدیکتر از راه اصلی ولی دشوارتر
میونجی (miunji ): میانجی، واسطه
میوندار (miundār ): میاندار، کسی که محور اساسی کارهاست.
میونَه ( miunah): میانه
میوَه (mivah ): میوه