شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

چه کسی یاید کلید دار استان فارس باشد؟

چه کسی باید کلید دار استان فارس باشد؟

*به نظر من کسی که شجاعتی در حد حضرت احمد بن موسی (ع) داشته باشد. به سرعت و با دقت و شجاعت بتواند در مسایل حساس وارد و تصمیم قاطع بگیرد. اصلا در مسئله ی  انتخاب  زمین مسکن مهر شیراز که کارکنان و کارمندان و فرهنگیان و در یک جمله محرومان را به لپویی رسانده این از تصمیمات غیر قابل دفاع و به قول شیرازی ها عند الله ضعف و سستی است.  

* باید کسی باشد که به دور از جنجال های سیاسی و غیره بتواند آن چه در خور شهر و شهروندان، روستا و روستائیان و در یک کلمه در خور مردم فهیم استان فارس است انجام وظیفه نماید. 

* حضرت امام خمینی (ره) با آن مقام و منزلتش فرمودند: که من خدمتگزار مردم هستم، استاندار فارس باید کسی باشد که خدمتگزار خوبی باشد. 

* استاندار فارس باید دیانتش در حد شاهچراغ (ع) انقلابی بودنش چون شهید دستغیب و معرفتش در حد سعدی و حافظ باشد.  غیر از نادر شاه که جنگ امانش را بریده بود و وقت سازندگی نداشت و افرادی همچون ذوالقدر حاکم فارس که مقبره ی سعدی را تخریب کرد همه ی حاکمان فارس چه خوب و چه بد دستی هم در سازندگی داشتند. عضدالدوله ی دیلمی و کریم خان زند نمونه ی بارز این سازندگی ها هستند که استاندار فارس هم باید به سرعت باد و به لطافت نسیم و دقتی چون پرگار این سازندگی ها را ادامه بدهد.

 

 و و و و  شما چه نظری دارید؟

نقاشی های دیواری

نقاشی های قدیم

نقاشی هم نقاشی های قدیم! از قهوه خانه ای گرفته تا نقش روی پرده که تمثال رستم و سهراب و یا حتا عاشورا، تا دستان توانمندی که آب و رنگ را قاطی و با سر انگشتان حساس و دقیق و با انرژی مینیاتورهایی را آن قدر نقاشی می کردند که دیگر چشمان نقاش تیره و تار می شدند. امروزه هر چه نگاه به نقاشی ها می کنیم، آن قدر طراوت و ژرف نگری را ندارند تا انسان را حتا یک لحظه به فکر فرو ببرد. ابرهای نقاشی ها انگاری دیگر ابر نیستند و آسمان فقط رنگ آبی به خود گرفته است. درختان که انگاری از باغات ناکجا آباد گرفته شد و کوه ها و جوی ها هم حس غریبی به آدم نمی دهند. شاید کمال الملک زمان ما هم جناب استاد فرشچیان باشد که اگر او هم نبود دیگر هیچ گونه دفاعی از تابلوهای بی سر و ته شهرمان نداشتیم. از حق نگذریم چندان بدک هم نیستند! فقط به درد روی دیوارهای شهر می خورند تا آدمیانی که از خستگی یک روز کاری پر خیر و برکت و خسته از دروغ و چاخان و کلاه سر این و آن گذاشتن، حالا می خواهند به سمت منزل بروند که در لابلای ترافیگ گیر کرده اند و چند لحظه ای دیدن تصاویرهای دیوار شهر آن ها را از عصبانیت ترافیک می کاهد. شاید با اعصابی منطقی، قبل از رسیدن به منزل از سوپری یا مرغ فروشی محل بخواهند یک سینه یا ران بخرند. تمامی تفکرشان در این است که فروشنده چگونه دولّا و پهنا حساب می کند. اگر به میل خودش نبود، نمی خرید و برمی گشت دوباره همان نقاشی های روی دیوار شهر را نگاه می کرد. راستی نقاشی هندوانه ای قدیم را دیده اید، چقدر زیبا بود، و یا همان پیر مردی که چپق در دستانش بود و زل می زد به آدم! یادش به خیر نقاشی های دوران کودکی ها و نقاشی های مدرسه و کلاس نقاشی. زنگ های ورزش، انشا و نقاشی جالب بودند. کلاس نقاشی ها ماژیک بود و آب رنگ و مداد های رنگی که هر کدامشان نقشی از خاطرات زندگی ما را رقم می زنند. راستی چند نفر در ایران از نقاشی تجدید و مردود شده اند.

تشییع برادران دیروز و فرزندان امروز

آری آن روزها که عین بادمجان بم در کنارتان وول می خوردم، شما را برادر صدا می زدم و امروز ، آری امروز که حدود سی سال از آن دوران می گذرد من پیر شده ام و شما همچنان جوان مانده اید و من ازدواج کرده ام، و من بچه دار شده ام، و شما در سنین بچه های من می مانید. باید شما را فرزندانم صدا بزنم. آری ای خوش قامتان با غیرت. ای مردان بی ادعا و ای ساکتان پر هیاهو. امروز که به سان امواج روی دوش مردان و زنان در حرکتید، بگویید در کجا، در کدام زمین آرام می گیرید. تمام ایران سرای شماست. دلم به حال شما نمی سوزد، تنها به حال مادرتان زار و زار می گریم که چگونه این همه سال دوری شما را تحمل! نه باور کرده است. برای شما اشک نمی ریزم! در کنارتان یک سرو گردن بالاتر ایستاده ام و شجاعت و رشادت و شهامت و شهادت شما را که می بینم، احساس غرور می کنم. به وجد می آیم و به هر کس که می رسم تبریک می گویم. 

                                                   

آشنای دوست داشتنی

     

 

مؤسس مدرسه علمیه آیت‌الله مجتهدی قم  

حضرت حجه الاسلام والمسلمین 

حاج مهدی رامشک

  

 

می گفتند: کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد.  

بالاخره با پرسه زدن تو وبلاگ ها مردی را دیدم که

روزگاری امام جماعت مسجد جامع میگون بود.  

فکر می کردیم که خودمان پیر شده ایم،  

اما نه دلمان همچنان جوان است. 

 رامشک عزیز مردی دوست داشتنی است.

به پاس زحمات ویژه اش در میگون تشکر می کنیم. 

دست روزگار چنان رقم زد که سال های بسیاری گذشت و ما از ایشان خبری نداشتیم. 

امیدوارم در هر کجای ایران و جهان هست سالم و تندرست باشد. 

  

  

یا باد آن روزگاران یاد باد