ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
باسمه تعالی
نمایش فاطمی
دو نفر از حجاج شیعه و سنی دور کعبه می چرخند و با گفتن لبیک لک لبیک، به هم می رسند و با یکدیگر به گفتگو می پردازند.
شیعه: السلام علیکم یا اخا
سنی: علیکم السلام و رحمه ا... و برکاته
بقیه در ادامه مطلب
باسمه تعالی
نمایش فاطمی
دو نفر از حجاج شیعه و سنی دور کعبه می چرخند و با گفتن لبیک لک لبیک، به هم می رسند و با یکدیگر به گفتگو می پردازند.
شیعه: السلام علیکم یا اخا
سنی: علیکم السلام و رحمه ا... و برکاته
شیعه: من عبدا... فرزند جعفر از شیعیان عراقم ، شما نامت چیست و کجا منزل داری؟
سنی: نامم ابابکر فرزند زید، از اهل سنت مدینه و با پیشوایتان جعفر بن محمد (ع) دوستی دیرینه دارم.
شیعه: حجکم مقبول و سعیکم مشکور.
سنی: حجکم مقبول.
شیعه: کعبه را چگونه می بینی؟
سنی: نقطه ای از پرگار قابل پرستش زمینی که در آن نور خدا را می بینم؟
شیعه: و دگر چه؟
سنی: اسماعیل را می بینم که چگونه به قربانگاه معبود می رود.
شیعه: و دگر چه؟
سنی: ابراهیم را می بینم که به کمک فرزندش اسماعیل خانه ی کعبه را می سازند و در انتها می گویند:ربنا تقبل منا انک انت سمیع العلیم. شما چه می بینید برادر؟
شیعه: من همه ی آنچه را که تو دیدی می بینم، به علاوه مادری به نام هاجر را هم می بینم که چگونه با سراب دست و پنجه نرم می کند و بالاخره زمزم را پیدا می کند.
سنی: و دگر چه می بینی؟
شیعه: و دیگر، مادری دیگر به نام فاطمه بنت اسد را می بینم که هنگام وضع حملش، سینه کعبه شکافته می شود و او با تمامی آرامش، در زایشگاهی که ابراهیم با دستان خودش برای رضای خدا بنا نهاده بود، مولایمان علی را بدنیا می آورد. مولایمان علی (ع) همان موجود زمینی است که تنها و تنها می تواند با تنها بانو و فرزند ختم نبوت محمد مصطفی (ص) ازدواج نماید. یکی در کعبه به دنیا می آید و یکی چکیده پیامبران است.
سنی: آری فاطمه(س) همان بانوی آب و آینه
شیعه: آری فاطمه(س) همان بانوی درد سینه
سنی: روزی خدمت پیشوایتان جعفر بن محمد (ع) رسیدم و به ایشان عرضه داشتم: من صاحب فرزندی شدم، اسم او را فاطمه نهادم. او کمی تبسم کرد و به من تبریک گفت. در ادامه فرمودند: همیشه صورتش را ببوس، دست روی سرش بکش و مدام نوازشش کن. نکند روزی او را آزرده نمایی و به فکر فرو رفت و دگر هیچ نگفت. نمی دانم علت چه بود.
شیعه: اگر می خواهی بدانی، بنشین تا راز فاطمه را بگویم!