ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
نقاشی های قدیم
نقاشی هم نقاشی های قدیم! از قهوه خانه ای گرفته تا نقش روی پرده که تمثال رستم و سهراب و یا حتا عاشورا، تا دستان توانمندی که آب و رنگ را قاطی و با سر انگشتان حساس و دقیق و با انرژی مینیاتورهایی را آن قدر نقاشی می کردند که دیگر چشمان نقاش تیره و تار می شدند. امروزه هر چه نگاه به نقاشی ها می کنیم، آن قدر طراوت و ژرف نگری را ندارند تا انسان را حتا یک لحظه به فکر فرو ببرد. ابرهای نقاشی ها انگاری دیگر ابر نیستند و آسمان فقط رنگ آبی به خود گرفته است. درختان که انگاری از باغات ناکجا آباد گرفته شد و کوه ها و جوی ها هم حس غریبی به آدم نمی دهند. شاید کمال الملک زمان ما هم جناب استاد فرشچیان باشد که اگر او هم نبود دیگر هیچ گونه دفاعی از تابلوهای بی سر و ته شهرمان نداشتیم. از حق نگذریم چندان بدک هم نیستند! فقط به درد روی دیوارهای شهر می خورند تا آدمیانی که از خستگی یک روز کاری پر خیر و برکت و خسته از دروغ و چاخان و کلاه سر این و آن گذاشتن، حالا می خواهند به سمت منزل بروند که در لابلای ترافیگ گیر کرده اند و چند لحظه ای دیدن تصاویرهای دیوار شهر آن ها را از عصبانیت ترافیک می کاهد. شاید با اعصابی منطقی، قبل از رسیدن به منزل از سوپری یا مرغ فروشی محل بخواهند یک سینه یا ران بخرند. تمامی تفکرشان در این است که فروشنده چگونه دولّا و پهنا حساب می کند. اگر به میل خودش نبود، نمی خرید و برمی گشت دوباره همان نقاشی های روی دیوار شهر را نگاه می کرد. راستی نقاشی هندوانه ای قدیم را دیده اید، چقدر زیبا بود، و یا همان پیر مردی که چپق در دستانش بود و زل می زد به آدم! یادش به خیر نقاشی های دوران کودکی ها و نقاشی های مدرسه و کلاس نقاشی. زنگ های ورزش، انشا و نقاشی جالب بودند. کلاس نقاشی ها ماژیک بود و آب رنگ و مداد های رنگی که هر کدامشان نقشی از خاطرات زندگی ما را رقم می زنند. راستی چند نفر در ایران از نقاشی تجدید و مردود شده اند.