شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

روند هنر و نمایش در میگون به بهانه جشنواره فیلم های سینمایی دهه فجر 96


دیروز جوایز مربوط به جشنواره فیلم های فجر در مراسمی اهدا شد. این مراسم مرا واداشت تا درباره روند هنر و نمایش در میگون، آنچه در ذهن من می گذرد، به رشته تحریر بیاورم.

     روند هنر و نمایش در میگون: میگون از دیرباز نسبت به نوعی از هنر و نمایش سابقه دارد. گذشته از یک سری خوانندگان قدیمی که به نوعی منسوب به میگون بودند. افرادی هم بودند که به صورت انفرادی با سازهای بادی هنر آفرینی می‌کردند. از جمله‌ی این افراد، می‌توان به آقای عزیز بختیاری نام برد. ایشان در مجالس عروسی، در مواقع شادی و غیره ساز می‌نواختند. برخی از افراد میگونی هم صداهای خوبی داشتند. اگرچه به صورت حرفه‌ای و علمی صداهایشان را تقویّت نکردند، امّا هر‌جایی که پیش می‌آمد، آواز‌خوانی می‌کردند. در حین کار، در مجالس عروسی و در چوپانی و غیره. صداهای آقایان ناصر سالارکیا، صدراله سلیمانی (سیف اله)، صدراله کیارستمی و ... را می‌توان نام برد. در عروسی‌ها افرادی از زن و مرد نوعی رقص بومی انجام می‌دادند. بعدها که رادیو، گرام و تلوزیون وارد شد، رقص (سِما) و آوازها هم تقلیدی شد. چاوش‌خوانی و چاوش‌خوانان هم یک نوع هنری داشتند که چاوش‌خوانی را در میگون زنده نگاه داشتند. از جمله‌ی این افراد می‌توان به برادران محمدی: حاج علی آقا، حاج درویش و حاج حمزه اشاره کرد. گوش‌های ما پر است از لالایی‌های مادرانه‌ای که هنگام شب برای ما خوانده می‌شد. برخی از افراد باسواد در خانه‌هایشان کتاب‌های هزار و یک شب، امیر ارسلان نامدار، شاهنامه، بوستان و گلستان داشتند و در شب نشینی‌های زمستانه با آب و تاب می‌خواندند. برخی هم علارغم بی سوادی، افرادی بودند که در بیان قصه‌ها، داستان‌ها (آسِنی)، مخاطب را میخکوب می‌کردند. علاوه بر افراد بومی مطربانی هم برای مجالس عروسی دعوت می‌شدند که نوعی خوانندگی و نوازندگی زنده و روحوضی اجرا می‌کردند. گذشته از همه‌ی این‌ها، تعزیه اگر چه مادر موسیقی و نمایش مذهبی است و می‌گویند بیشتر دستگاه‌های موسیقی ایرانی هم از تعزیه الگوبرداری شد؛ می‌توان گفت میگون در این زمینه هم سابقه‌ی زیادی دارد. مردانی که مجالس تعزیه را سینه به سینه از آباء و اجدادی خودشان فرا گرفتند و در حسینیه‌ی میگون اجرا می‌کردند، پیشکسوتان نمایش زنده‌ی مذهبی میگون هستند.

     همانگونه که قبلاً بیان شد، قبل از انقلاب ایجاد مدارس به سبک کلاسیک و تاسیس کتابخانه­ی قدیمی میگون تاثیر زیادی در مطالعه و کتابخوانی بچّه­های میگون گذاشته بود. رفت و آمد به تهران و دیدن سینماها، تئاترها، کتاب فروشی­ها، و غیره، ورود تلوزیون به میگون، روزنامه­های کیهان و مجلّات ورزشی و فرهنگی که توسط برادران حیدری و همچنین روزنامه‌ی اطلاعات که در ابتدا توسط آقایان مطلب رجبی و سید ‌رضوان میرمحمدی تهیّه و توذیع می­شد، از جمله مواردی بود که توانست سطح مطالعه و فرهنگ و هنر مردم میگون را افزایش بدهد.

      اولین باری که وارد صحنه­ی نمایشی شدم، اواسط دهه­ی 40 بود. یادم هست در مراسم ششم یا نهم آبان، که هر ساله جشن می­گرفتند، تعدادی از دانش‌آموزن دبیرستان خواجه‌نصیر طوسی میگون اقدام به تمرین تئاتر میکردند. در قسمت جنوبی ایستگاه میگون که بعدها از آن فضا برای سالن ورزشی پینگ پنک، فوتبال دستی و بیلیارد استفاده می­شد، سکّویی برای سن درست کردند و میز و صندلی مدرسه را برای تماشاچیان به آنجا انتقال دادند. پنجره­ها را با پارچه­هایی پوشش دادند تا فضای داخلی آن تاریک بشود. قسمت سن را هم با لامپهایی روشن کرده بودند تا بینندگان در آن تاریکی به طور واضح صحنه­های مربوط به نمایش را ببینند. البته این کار در آن زمان برای بچّه­های میگون قابل توجّه بود. نمایشی با نام بندهای گسسته که نویسنده‌ی آن مشخص نیست، ولی کارگردانی آن بر عهده‌ی دبیری به نام حسین مصائبی بود که در دو پرده اجرا شد. پرده­ی اول مربوط به زندگی خان‌خانی و در پرده­ی دوم تشکیل خانه­ی‌انصاف را به نمایش گذاشته بودند.

     در این نمایش آقایان: محمود کاظمی (در نقش پیرمرد)، عبداله لواسانی، جمشید الهوردی، قنبر سالارکیا، جلال میراسماعیلی، عبدالعلی پناهی، سید‌احمد سید‌علی‌روته، غلامعلی کیارستمی و سهراب خان‌احمدی (در نقش اصلی سپاهی دانش) و ... بازی کردند. این نمایش چند روز ادامه داشت. گروه‌های دانش‌آموزان به صف از مدرسه به سالن نمایش می­آمدند و روی صندلی­ها می­نشستند. بعد از پر شدن سالن، چراغ­ها را خاموش می­کردند و نمایش اجرا می­شد. صحنه­ای از نمایش که یکی از بازیگران ران مرغی را گاز می‌زد و با ولع می­بلعید، به خاطرم مانده است.

     البته قبل از این نمایش، نمایش­های دیگری هم توسط دانش‌آموزان دبیرستان همان زمان اجرا شده بود. از جمله نمایش ابومسلم خراسانی که نویسنده‌ی آن مشخص نیست و به کارگردانی آقای یزدانی و با بازی آقایان: نجات سالارکیا، رضا قنبری (در نقش ابومسلم)، علی کیارستمی (ذبیح) و سعید ایوبی (در نقش منصور) که در محوطه­ی دبیرستان خواجه نصیر‌طوسی اجرا شد.

     اگرچه هرساله نمایش تعزیه در حسینیه‌ی میگون اجرا می‌شد، همچنین در برخی از عروسی­ها مطربان نمایش­های روحوضی هم اجرا می­کردند و چند روزی از تابستان، نمایش عروسکی رو‌حوضی در میگون نو هم اجرا می­شد. امّا این اولین دیدن نمایش زنده و وارد شدن به سالن تاریک‌خانه­ی نمایشی من بود.

     وقتی وارد اول دبیرستان شدم، دبیری داشتیم که زنگ­های انشاء با جدیّت و علاقه­ی زیادی کار می­کرد. در یکی از زنگ­های انشاء به ما می­گفت: برای نوشتن انشاء باید از تخیّلات درونی خودتان استفاده کنید. در همان لحظه یکی از بچّه­های مو بور و چشم زاغ میگونی که در خارج از مدرسه ایستاده بود، مورد توجّه ما و دبیر انشاء قرار گرفت. همین مورد سوژه‌ی مناسبی شد تا دبیر ارجمند، فی البداهه جملاتی زیبا و پی در پی از قیافه، رنگ مو و صورت آن فرد برای ما بگوید. همین درس عملی، انگیزه­ای برای برخی از دانش‌آموزان مستعد شعر و شاعری شد. برخی از افراد از جمله: آقایان: سیّد‌ابوالقاسم میرمحمدی و علی‌پناه محمدی با انشاهایی که می‌نوشتند مورد توجّه دبیر مربوطه و همکلاسی­ها قرار گرفتند. همین دانش‌آموزان با فعّالیّت­های جدّی و مطالعات عمیق، نوشتار خودشان را ارتقاء دادند. استاد حکیم رابط که روزگاری افتخار شاگردی ایشان را داشتیم، توانست انگیزه­ی این جوانان را بیشتر کند. همین آقایان سومین گروه­هایی بودند که نمایش تئاتر را در مدرسه ادامه دادند. در سال 1353نمایشی به نام جرقّه‌ی عشتق با نویسندگی جناب سید داوود میرمحمدی و کارگردانی سید ابوالقاسم میرمحمدی اجرا شود. برخی از دیالگ‌ها و صحنه‌های نمایش توسط کارگردان و برخی از عوامل اجرایی تغییراتی داده شد. این نمایش با بازیگری آقایان: علی‌پناه محمدی، سید‌رضوان میرمحمدی، سید‌محمد میرمحمدی، جواد رجبی، امیر میرمحمد حسینی، هوشنگ عباسی و سید عیسی میراسماعیلی(در نقش زن) اجرا شد.

     در سال 1354 همین نمایشنامه مجدداً  اجرا می‌شود که نقش زنِ آن را دختری به نام پروین سلطانی از دبیرستان دخترانه اجرا می‌کند.

     گاهی در منازل شخصی هم نمایش­هایی اجرا می‌شد و با ضبط صوت صداها ضبط می­شد. برخی از این صداها هنوز در بایگانی شخصی ماندگار است.

     در سال 1361نمایشنامه‌ی ابوذر با همکاری آقایان نادر رفعت و سید‌ابوالقاسم میرمحمدی در مدرسه اجرا شد. بازیگران این نمایش عبارت بودند از: همایون گشتاسب‌میگونی (در نقش ابوذر)، حسن غضنفری (در نقش عثمان)، سید عبداله میرمحمد‌علی رودکی (در نقش عمّار یاسر)، علی قنبری (در نقش کعب الاحبار)، رمضانی (در نقش معاویه و موذّن)، مرتضایی (در نقش عمرو عاص)، فرهاد کیارستمی (در نقش کاتب)، سید‌محمود و سیدامید میرمحمدی (در نقش غلام)

     در سال 1361  نمایشنامه‌ی کمدی نماز صدّام با نویسندگی و کارگردانی سید داوود میرمحمدی اجرا شد. همچنین شعر کمدی سید‌داوود میرمحمدی با موضوع گفتگوی فرح و اشرف پهلوی هم توسط دانش آموزان قرائت و اجرا شد.

     در سال 1362 نمایش ابوذر با تغییرات نقش اول، مجدداً اجرا شد. در این نمایش بازیگران عبارت بودند از: فرهاد کیارستمی (در نقش اول ابوذر)، یعقوب سلیمانی (در نقش عمّار یاسر)، علیرضا کسایی (در نقش مقداد)، چراغعلی ایوبی (در نقش عباس عموی پیامبر)، غلامرضا سلیمانی (در نقش کعب الاحبار)، کمال کیارستمی (در نقش‌عبداله بن جعفر)، نادر سالارکیا(در نقش عثمان)، رضا کربلایی‌محمدی (در نقش سعد ‌ابن ابی وقّاص)، داوود ایوبی (در نقش معاویه)، قاسم عالی (در نقش مروان)، محمود الهوردی (در نقش کاتب)، صمد کیارستمی و کیومرث کربلایی محمدی (در نقش غلام)

      علاوه بر نمایش و تئاتر، گروه سرود هم فعّال شده بود. از اولین سرودهایی که بیشتر در مراسم شهدا و دهه‌ی فجر اجرا می‌شد، انتخاب اشعار، سرپرستی و مربی‌گری آن با جناب سید‌داوود میر‌محمدی بود. اعضای گروه اولیه‌ی سرود عبارت بودند از: محمود الهوردی (تک خوان)، محمد گشتاسبی، احد سالارکیا، صمد سالارکیا، شهید‌بهروز گشتاسبی، محمد محمدی‌شاهرخ‌آبادی، کیومرث خلیلیان، بهرام سالارکیا، شهید امیر کربلایی محمدی، امیر هوشنگ کیارستمی، شهید رامین (علی اکبر) رجبی نیا، سید بهاء میراسماعیلی

     اواخر سال 1362 به عنوان مربی امور تربیتی وارد جرگه­ی آموزش و پرورش شدم. رشته­ی شغلی­ام ایجاب می­کرد، برای جشن­های دهه­ی فجر برنامه­­های غیر درسی هم داشته باشم. در اوقات فراغت با بچّه­های مدارس رودبارقصران و همچنین بسیج پایگاه ثارالله میگون نمایش­هایی تمرین می­کردیم و در جشن‌های 22 بهمن و غیره اجرا می­شد. بیشتر اجراها از نمایش‌نامه‌های کوتاه و با موضوع تاریخی و اسلامی همچون میثم تمّار و غیره بود. بعدها برای شادی دانش‌آموزان، نمایش­های کمدی هم اجرا می­شد. در بخش نمایشِ این سال‌ها می­توان از آقایان: مجید شمس‌الدینی و محمد‌ابراهیم شمس‌الدینی به عنوان برگزار کنندگان و آقای عبدالعلی پناهی به عنوان گریمور نمایش‌های دهه­ی فجر در سال­های 60 و 70 نام برد. غیر از نمایش، سرودهایی هم با دانش‌آموزان تمرین می­کردیم. این سرودها بیشتر تقلیدی و برای شهدا و انقلاب اجرا می­شد. همین موارد باعث می­شد تا نوجوانان و جوانان استعدادهای هنری خودشان را شکوفا کنند.

     در زمینه­ی تک خوانی گروه سرود می­توان از زنده یاد محمود الهوردی و سیّد‌مرتضی میراسماعیلی نام برد. این افراد همراه با گروه کر و همچنین به صورت تک‌خوانی اقدام به خواندن سرود می­کردند. به جرئت می­توان گفت زنده یاد محمود الهوردی یکی از کم نظیر­ترین چهره­های ماندگار فرهنگی میگون و بلکه رودبارقصران بود. در ابتدای امر که وارد جرگه­ی بسیج و سپاه شد، توانست با عکاسی مراسم راهپیمایی، نماز جمعه، روز قدس، مراسم تشییع شهدای میگون و رودبارقصران را ضبط و ثبت نماید. با دستگاه­هایی که سپاه منطقه تهیّه کرده بود، اقدام به بزرگ کردن تصاویر شهدای منطقه نمود. علاقه او به خطّاطی و نقاشی موجب شد تا در کلاس­های مربوطه شرکت نماید و خودش را تا سطح ممتاز ارتقاء بدهد.

     سید مرتضی (عادل) میراسماعیلی هم صدای بسیار جذّابی داشت. تک خوانی‌های کر و همچنین تک خوانی انفرادی به صورت آواز تقلیدی اجرا می‌کرد که مورد توجه و تشویق حضّار قرار می گرفت. در یکی از این سال ها برای اجرای سرودی به مراسمی در هتل میگون (گرزه طول) دعوت شده بودیم. یکی از معاونان وزارت خانه ای جزء مدعوین بود که از اجرای بسیار زیبای سرود لذّت برد و هزینه‌ی تحصیلی یک سال بچه ها از جله سید مرتضی را به عنوان هدیه تقبّل کرد.

     در برخی از موارد، داستان‌های کوتاهی از ترکیب تعزیه و تئاتر دفاع مقدس هم تمرین می­کردیم و در مراسم مختلف اجرا می­شد. یک بار هم در مراسم کمیته‌ی امداد رودبارقصران در اوشان نمایشنامه‌ای اجرا کردیم که مورد توجه مسوولان قرار گرفت. آقایان سعید ؟ و رضا کربلایی‌محمدی هنرنمایی کرده بودند.

     همین موارد ادامه داشت تا این که از طرف آموزش و پرورش، جشنواره­ها و مسابقات سرود و نمایش را در سطح مدارس اجرا می­کردند. ما هم در برخی از این جشنواره­ها با تئاتر، سرود و تک خوانی شرکت می­کردیم. در اواخر دهه­ی 70 یک بار مقام دوم و یک بار مقام سوم را از آن خود کردیم. مقام دوم نمایش مربوط به تعزیه بود که در اختتامیه­ی پایگاه­های تابستانی منطقه­ی یک تهران اجرا شد. در این اختتامیه با برخی از بچّه­های نوجوان بسیجی میگون، قسمتی از تعزیه حضرت علی اکبر (ع) را در حضور دانش‌آموزان و مسوولان آموزش و پرورش منطقه یک تهران اجرا کردیم. اگر چه از قبل فکر نمی­کردند نمایش ما بهترین نمایش خواهد شد. در بدو امر زیاد به ما توجّه نمی­کردند. به همین دلیل نمایش ما هم جزء آخرین برنامه بود. وقتی با کمترین امکانات نمایشِ تعزیه اجرا شد، متوجّه شدند که ما چه کار ارزشمندی انجام داده بودیم. از سنوات بعدی مسوولان آموزش و پرورش اجرای تعزیه را هم در دستور کار نمایشی خود قرار داده بودند. در این اجرا آقای عرفان میراسماعیلی در نقش حضرت علی اکبر(ع)، آقای مهدی علی بخشی در نقش شمر، آقای ابوالفضل محمدی در نقش ابن زیاد، مهران شمس الدینی در نقش حضرت سکینه و آقای سیّد مرتضی میراسماعیلی هم با لوله کردن یک مجله، موزیک تعزیه را با دهان می‌نواخت. آقایان: خشرو، غلامحسین فهندزی سعدی، مجید فهندزی سعدی، حامد سالارکیا، سجاد طیبی، علی کیارستمی، بهمن کیارستمی هم به عنوان تدارکات و جامه‌داران فعّالیّت داشتند. در این شبیه‌خوانی لباس و ابزار و آلات تعزیه را از گروه تعزیه‌ی میگون به امانت گرفته بودیم. لباس­ها و شمشیر­ها برای مردان بزرگ‌سال دوخته و ساخته شده بود. به همین دلیل لباس­ها و ابزار‌آلات، برای بچّه­های نوجوان ما بزرگ بود. به قول معروف لباس در تن بچه ها گریه می کرد.


رد پای یک شیرازی در ماجرای کشف حجاب 17 دی سال 1314


نگاهی به جنایت کشف حجاب رضاخانی!؛

پروژه کشف حجاب از پیش از دوران مشروطه آغاز شد و برخی جریانات از قبیل بابیت و بهاییت آن را ترویج کردند که در روز ۱۷ دی ۱۳۱۴ این اتفاق رسمیت یافت.

پایگاه خبری تحلیلی شیرازه؛ با استقرار و تثبیت سلطنت پهلوی، دوره اجرای سیاستهای نوین استعمار انگلیس فرا رسید. سیاست مذهب زدائی و استحاله فرهنگی از طریق اشاعه فرهنگ تجددگرایی غربی در دستور کار هیأت حاکمه قرار گرفت.

پهلوی ها حفره نفوذ استعمار در ایران
از اواسط دهه 1300 و با رشد جریانهای روشنفکری غرب زده، انتقاد به حجاب آغاز شد و  گروه‌های فعال جنبش زنان از حجاب انتقاد می‌کردند. نشریه عالم نسوان در سال 1310 بحثی دربارهٔ حجاب باز کرد و فراخوانی برای این بحث چاپ نمود. روشنفکران غرب زده که متاثر از فرهنگ غربی بودند، تنها راه پیشرفت را پیروی از فرهنگ غربی می دانستند.
با روی کار آمدن رضاشاه، به تدریج لباس‌های اروپایی زنان با کنسرت‌های بی‌حجاب قمرالملوک وزیری در باشگاه ایران به بنیان‌گذاری تیمورتاش وزیر دربار بانفوذ و نوگرای رضاشاه، به میان مردم آمد. نخستین شایعات درباره کشف حجاب، به سال 1308 بازمی گردد که امان‌الله خان و ملکه ثریا، شاه و ملکه افغانستان به ایران آمدند. ملکه افغانستان در این سفر بی‌حجاب بود. رضا شاه پس از تنها سفر خارجی‌اش به ترکیه در 12 خرداد 1313، تحت تأثیر اقدامات غرب‌گرایانه آتاتورک قرار گرفت.
Image result for ‫رضا شاه و آتاتورک در ترکیه‬‎
در این دوره نیز شایعاتی دربارهٔ ممنوعیت حجاب در مدرسه‌های دخترانه پخش شد، ولی قانونی در این راستا تصویب نشد.
در آبانماه سال 1314 به هنگامی که شاه پس از بازگشت از سفر مازندران از میزان موفقیت و پیشرفت بی حجاب کردن بانوان سؤال می کرد، وزیر معارف پاسخ داد: «اکنون دختران خردسال باروی گشاده به مدرسه می روند ولی نسبت به زنان سالخورده، تنها این اقدام معارف کافی نیست، باید در خانواده های عالی مملکت یک عمل جدی به ظهور برسد، و اگر شخص اعلیحضرت همایونی پیشقدم شوند، مردم همه تأسی خواهند کرد که از قدیم گفته اند: «الناس علی دین ملوکهم»». شاه پس از شنیدن سخنان وزیر معارف و در حالی که بنظر قبلا در این زمینه هماهنگی شده است، پاسخ داد: «بسیار خوب، دیگران که اقدام نمی کنند، من پیرمرد حاضرم که جلو بیفتم و سرمشق بشوم».
از این به بعد و در شرایطی که شاه آماده می‌شد تا با برداشتن حجاب زنان دربار، ملکه و دخترانش، آنان را با قافله تمدن غربی همراه سازد و از حرم خود وسیله ای برای تعمیم فرهنگ تشابه به غرب در جامعه ایران بسازد، جریان اجبار محصلین به کشف حجاب در تهران و شهرها ادامه یافت.

نظر رضاشاه: چادر و چاقچور، دشمن ترقی و پیشرفت مردم
برای برداشتن حجاب بانوان، مجالس جشن و سخنرانی ابتدا در تهران و شهرهای شمال ایران و سپس به تدریج در سایر شهرها برقرار می گردید. ولی پیشرفت زیادی نداشت و اکثریت مردم نه تنها استقبالی نمی کردند بلکه با نظر تنفر می نگریستند. تا روز 17 دیماه 1314 که شاه به اتفاق ملکه و شاهدخت ها در جشن دانشسرای مقدماتی حضور یافتند. در این روز دو اتومبیل سلطنتی که اولی رضاشاه و دومی ملکه تاج الملوک و شمس و اشرف پهلوی در آن بودند، بدون حجاب وارد دانشسرا شدند.

رضاشاه، فلسفه این اقدام احمقانه را، برای محمود جم که کشف حجاب در کابینه او انجام گرفته، چنین تشریح میکند: «این چادر چاقچورها را چطور می شود از بین برد؟!» دو سال است که این موضوع فکر مرا بخود مشغول داشته، از وقتی که به ترکیه رفتم و زنهای آنها را دیدم که پیچه و حجاب را دور انداخته و دوش به دوش مردها کار می‌کنند، دیگر از هر چه زن چادری بود بدم آمده است ». و در ادامه، برداشت خود را از کشف حجاب ترکیه چنین تحلیل می نماید که: اصلاً چادر و چاقچور، دشمن ترقی و پیشرفت مردم ماست.

اعلام رسمی رفع حجاب از زنان مسلمان
روز 17 دی سال 1314 شمسی که قرار بود روز جشن فارغ التحصیلی دانشسرای عالی باشد، علی اصغر حکمت - وزیر معارف وقت - به رضاشاه پیشنهاد کرد که همراه با اعضای خانواده سلطنتی بی حجاب در این مراسم شرکت جویند. رضاشاه که از قبل به علی اصغر حکمت دستور آماده سازی بی حجاب نمودن زنان مسلمان را داده بود ، این پیشنهاد را تمکین نمود و در روز موعود در دانشسرای تربیت معلم با اعضای خانواده سلطنتی بطور کاملاً بی حجاب شرکت نموده و بدین ترتیب رفع حجاب از زنان مسلمان از طرف رییس قدرت حکومت بگونه اى کاملا رسمی اعلام گردید و در پی آمد این روز، دولت همهٔ شعور و تلاش خویش را مصروف بی حجاب نمودن زنان مسلمان نمود.  شاه طی نطقی همه زنان را به عدم استفاده از حجاب تشویق نمود و اعلام کرد که تاکنون نیمی از جمعیت کشور به حساب نمی‌آمدند؛ زیرا در پرده به سر می‌بردند. و ادامه داد که نجابت و عفت زن به چادر مربوط نیست و زن روحاً و اخلاقاً می‌بایست عفیف باشد. از این تاریخ به بعد، استفاده از چادر یا هر سرپوشی، به جز کلاه‌‌های اروپایی، ممنوع اعلام شد.
 
به دیوار ایستادن زنان در تمام طول سخنرانی رضاشاه
در تمام طول سخنرانی شاه بعضی از بانوان چنان از بی حجابی خود ناراحت بودند که رو به دیوار ایستاده و روی خود را بر نمی گرداندند و از گریه خود نمی توانستند جلوگیری نمایند. از فردای آن روز، بر سر کردن چادر در خیابانهای تهران ممنوع گردید.

 همسر رضاشاه در خاطرات خود گفته است:
در آن زمان، کلیة طبقات مردم پایبند به اصول اخلاقی خاصی بودند. خانمها در کوچه و خیابان کمتر رفت و آمد می‌کردند. مسأله چادر نبود و اکثر زنان در آن روزگار چاقچور داشتند که نوعی روبنده بود. در چنان اوضاع و احوالی یک دفعه، با زور و اعمال قدرت، دستور رفع حجاب داده شد. به همین دلیل هم با عکس‌العمل شدید مردم روبه‌رو شد. یادم می‌آید ما حتی موقعی که در اتومبیل نشسته بودیم و حجاب نداشتیم، از دیدن عابران خجالت می کشیدیم . این موضوع، مربوط به طبقة خاصی نبود و عموم مردم از این دستور بدون مطالعه در رنج و عذاب بودند. آن روزها رضاشاه دستور داده بود که همة ما باید بی حجاب باشیم. این کار اول بسیار مشکل بود؛ خجالت می‌کشیدیم و خیلی ناراحت بودیم. اوایل کلاه‌پوست سرمان می گذاشتیم و پالتو پوست با یقه بلند می‌پوشیدیم. سعی می‌کردیم کمتر در انظار ظاهر شویم و به همین دلیل اغلب به بیرون شهر می‌رفتیم. یادم می آید در آن روزها معمولاً به باغ حسام‌السلطنه در اکبرآباد می‌رفتم تا ناچار نباشم در انظار عموم مردم بی حجاب باشم. چون از خودمان اختیار نداشتیم مجبور به اطاعت از دستور شده بودیم. 

رد پای یک شیرازی در ماجرای کشف حجاب
علی اصغر حکمت که خود در آفرینش ماجرای حجاب فعال بود، در مورد تبعات این واقعه می نویسد: «بلافاصله بعد از مراسم 17 دی در تهران دو امر پیش آمد که یکی به افراط و دیگری به حد تفریط بود. از یک طرف بعضی از زنهای معلوم الحال به کافه ها و رقاصخانه ها هجوم آورده و همه در مرئی و منظر جوانان بوالهوس به رقص پرداخته و با آن جوانان به انواع رقصهای معمول فرنگستان، مشغول دست افشانی و پایکوبی شدند و از طرف دیگر مأمورین شهربانی و پلیس ها در تهران و فرمانداری ها و بخشداری ها در شهرها و قصبات مملکت بر حسب دستور وزارت کشور به زنان بی خبر مزاحم شده و آنها را به اجبار وادار به کشف حجاب می کردند و حتی چادر و نقاب آنان را پاره می کردند.

نکته جالب در مرود  حکمت این است که وی فرزند احمدعلی مستوفی که زادگاهش روستای پیراشکفت ۷کیلومتری خان زنیان و۳۵کیلومتری جنوب غربی شیرازبود. اجداد وی از علمای شیراز بودند و از طرف مادر نیز نوه حسن فسایی نویسنده کتاب فارسنامه ناصری بود و جد او سید علیخان امیرکبیر صاحب شرح صحیفه نام داشت. به گفتهٔ همایون صنعتی‌زاده، بعضی از اجداد حکمت یهودی بوده‌اند.

به دنبال تصویب این قانون زنان محجبه حق ورود به خیابان‌ها یا استفاده از وسایط نقلیه را نداشتند. کسبه نیز مجاز به فروش اجناس به زنان با حجاب نبودند. آن‌هایی که جرئت می‌کردند در مقابل این بی‌قانونی خشونت‌بار ایستادگی کنند، با حمله و بی‌حرمتی مأموران شهربانی مواجه می‎شدند  این سیاست‌ها واکنش‌هایی از جمله قیام مسجد گوهرشاد را در پی داشت.

برداشتن روسری از سر زنان توسط پلیس
امر داده شده بود که از اول فروردین 1314 مردها کلاه شاپو به سر بگذارند و زنها بدون چادر از خانه خارج گردند. زنها ابتدای امر، وقتی از خانه خارج می شدند، پیراهنهای بلندی پوشیده، روسری بر سر می نهادند.

پلیس اجازه یافت روسری ها را با زور از سر زنان بردارد و اگر روسری ها دارای ارزشی بود، به اداره پلیس تحویل داده شود. درگیری میان زنان و پلیس تا مدتها ادامه داشت و نتیجتا بسیاری از بانوان که نمی خواستند به هیچ‌وجه بدون حجاب خارج شوند تصمیم به ماندن در خانه گرفتند تا به تمام درگیریها خاتمه دهند. برای عده ای، این خانه ماندن تا رفتن رضاشاه از ایران ادامه داشت و عده ای رفت و آمدهای خود را فقط در شبها انجام می دادند و چه بسیار خانه هایی که اجبارا اقدام به ساختن حمام نمودند که زنان جهت حمام مجبور نشوند از خانه ها خارج گردند.

 برخورد اموی با باحجابان!
فشار کشف حجاب و ترس بانوان از ماموران شهربانی به حدی بود که زنهای یزد در تاریخ به نمایندگان مجلس نامه نوشتند و شرح ستمهایی که بر آنان می رفت را شرح دادند: «متأسفانه آنچه در رادیوها شنیده و روزنامه ها مطالعه می شود، هیچ اسمی از ظلم و ستمهایی که چندین سال است به ما بیچارگان شده، نیست که به واسطه یک روسری یا چادر نماز در محله ها حتی از خانه همسایه طوری در فشار پاسبان و مأمورین شهربانی واقع بوده و هنوز هم هستیم که خدا شاهد است از فحاشی و کتک زدن و لگد زدن هیچ مضایقه نکرده و نمی کنند و اگر تصدیق حکما آزاد بود از آمار معلوم می شد که تا به حال چقدر زن حامله یا مریضه به واسطه تظلمات و صدمات که از طرف پاسبانها به آنها رسیده، جان سپردند و چقدر از ترس و حرس فلج شدند و چقدر مال ما را به اسم روسری یا چادر نماز به غارت بردند و چه پولهایی از ما به اسمی و رسمی گرفته شده. خدا می داند اگر یک نفر از ماها با روسری یا چادر نماز به دست یک پاسبان می افتاد مثل اسرای شام با ماها رفتار می کردند. بهترین رفتار آنها با ماها همان چکمه ها لگد بر دل و پهلوی ما بود و اگر به پول گرفتن قانع نمی شدند یا پولی نداشتیم به آنها بدهیم ما را به شهربانی و کمیسر می بردند اذیت ما بیشتر و مخارج ما زیادتر...»

واکنش آیت الله حائری
در قم آیت الله حائری که بخاطر حفظ حوزه علمیه موضعی بی‎طرفانه در امور داشت از سوی روحانیون و دیگر طبقات سخت تحت فشار قرار گرفت به گونه‎ای که میرزا مهدی بروجردی که عملاً مدیریت حوزه علمیه قم را بر عهده داشت، تهدید کرد که نامه‎ای را با امضای وی علیه اقدامات دولت انتشار خواهد داد.
سرانجام آیت الله حائری تلگرافی در تاریخ ۱۱ تیر ۱۳۱۴ خطاب به رضاشاه نگاشت.
بعد از این تلگراف رضا شاه به قم آمد و به منزل آیت الله حائری رفت، بدون سلام و جواب، با غضب و عصبانیت گفت: «رفتارتان را عوض کنید و گرنه حوزه قم را با خاک یکسان می‎کنم».در ادامه این ماجرا رژیم تعدادی از روحانیون را به جرم تحریک آیت الله حائری تبعید کرد
اما این اعتراض ها بالاخره نتیجه داد و در نهایت با درخواست علما، این قانون در سال ۱۳۲۳ در دوره حکومت محمدرضا پهلوی لغو شد.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای این اقدام رضاخان را «یکی از جنایات بزرگ رژیم طاغوت» پهلوی با هدف «برداشتن عفت» و «برداشتن حیا» از جامعه‌ی اسلامی دانستند تا اینکه «همان بلائی که بر سر زن در جوامع غربی آمد، بر سر زن مسلمان ایرانی بیاورند.» 
"یکی از جنایات بزرگ رژیم طاغوت، همین مسئله‌ی هفده دی هست. کشف حجاب، از بین بردن آن حائل و فاصله‌ای که در اسلام میان دو جنس قرار داده شده است -که این برای سلامت زن و سلامت مرد است؛ برای سلامت جامعه است- تا همان بلائی که بر سر زن در جوامع غربی آمد، بر سر زن مسلمان ایرانی بیاورند. این اقدام را با چماق، رضاخان در داخل کشور انجام داد.
زنهای مسلمان ما با وجود سختگیریها در طول زمان، در مقابل این فشار سرکوبگر مقاومت کردند؛ بعد از رفتن رضاخان به نحوی، در زمان خود او به نحوی، در طول دوران بقیه‌ی طاغوت هم به نحوی. لذا در همان دیماه ۱۳۵۶، روز هفدهم دیماه در مشهد، یک اجتماع عظیمی، تظاهراتی از زنان مسلمان با شعار «حفظ حجاب» راه افتاد. ما آنوقت در تبعید بودیم؛ خبر آن را شنیدیم که زنان مؤمن و مسلمان و شجاع یک چنین حرکتی را به راه انداختند. این، گوشه‌ای از فجایع رژیم طاغوت بود؛ نابود کردن آرمانهای دینی، ارزشهای اخلاقی، پیشرفتهای اقتصادی، عزت بین‌المللی و خلاصه بر باد دادن سرمایه‌های یک ملت جزو کارهائی بود که آن رژیم طاغوت و سیاهکار انجام داد."1


1- بیانات در دیدار مردم قم در سالروز قیام نوزدهم دی‌ماه‌ ۱۳۸۶/۱۰/۱۹

من هم معترضم، اما مخالف نیستم!

این روزها من هم سخت معترضم

کاش جایی بود تا فریاد می زدم و از ظلم و بیداد اعتراض می کردم

کاش کسی بود به اعتراضاتم توجه می کرد

من هم معترضم

دیگر انتقاد فایده ای ندارد

انگاری رئیس جمهورم نمی شنود فریادی که از حلقوم این مردم به آسمان می رود و گوش فلک را کر کرده است

مردم از ظلم و ستم به تنگ آمده اند

من هم چه در میان این جمع معترض باشم و چه نباشم خواهان عدالت هستم

عدالتی که ریشه در انقلاب ما دارد

برادری و برابری

مردم از گرانی به تنگ آمده اند

مردم از بیکاری به تنگ آمده اند

مردم از اختلاس به تنگ آمده اند

مردم از رشوه به تنگ آمده اند

مردم از پارتی به تنگ آمده اند

مردم از زمین خواری به تنگ آمده اند

من از مردم صحبت می کنم، نه از شما!

مردمی که آه در بساط ندارند

مردمی که به سختی شکم فرزند و عبالشان را سیر می کنند

من هم معترضم، نه مخالف

شاید برخی هم در میان برخی رخنه بکنند و بخواهند از آب گل آلود ماهی بگیرند

من به پرچم کشورم تمام قد احترام می گذارم

من از خون شهدا تا ابد پاسداری می کنم

من از ارزش های انقلابم دفاع می کنم

من از وطنم دفاع می کنم

مسولان تمام دغدغه های مردم را در انتخابات رئیس جمهوری شنیده اند

نمی دانم چرا به فکر مردم نیستند

برخی نگران شکستن شیشه های بانک ها هستند

همان بانک هایی که بیشترین اختلاس ها از آنجا صورت می گیرد

همان بانک هایی که زنجانی پرور است

همان بانک هایی که روی هر چه رِباخوارن قدیمی را سفید کرده اند

همان بانک هایی که وام 10 میلیونی می دهند و 14 میلیون تومان می گیرند

همان بانک هایی که نخبه هایش در کانادا سیر می کنند

همان بانک هایی که در خدمت عده خاصی هستند

همان بانک ها مردم را زمین گیر کرده اند

برخی هم از خسارت اموال عمومی نگرانند

مگر در ابتدای انقلاب 57 این اموال عمومی نبودند که به دست انقلابیون از بین می رفتند

مگر کاخهایی که امروزه در مقابل ویلاها و برج ها، یک انبار نگهداری اسناد تاریخ شده است به دست مردم تخریب نمی شد

ما آن همه شهید داده ایم تا بی حجابی در کشورمان نباشد

ما آن همه شهید داده ایم تا رشوه و پارتی و غیره و غیره نباشد

ما آن همه شهید داده ایم تا کشور در دستان عده ای خاص نباشد

ما آن همه شهید داده ایم تا کشور به صورت هزار فامیل اداره نشود

اگر قرار است که همه فرهنگ های دوران شاهنشاهی بماند، پس چه ستم شاهی و چه ستم اسلامی

چگونه است که چین با آن گستردگی جمعیت اینگونه مشکلات  ندارند

بیایید از هند یاد بگیریم چگونه با آن همه جمعیت مشکلاتی که ما داریم، آنها ندارند

بیایید از روسیه یاد بگیریم که در قعر بی دینی ما را مبهوت خودش کرده و انگاری این سرزمین های شمالی ما نیستند که روزگاری با زحمت فراوان به دست آن ها افتاده است

سه کشور در زمان امام مورد خشم امام و مردم بودند: آمریکا، اسراییل و شوروی و عربستان و عراق

عراق تنها به خاطر صدام بود و با از بین رفتن صدام، ما مشکلی با عراقی ها نداشته و نداریم

صعودی ها هم مورد غضب امام و مردم ایران هستند. ما با سرزمین وحی مشکل نداریم، این صعودی ها هستند که مشکل اصلی ما هستند. برخی از سران روزگار بعد از اما، با این صعودی ها ارتباط خانوادگی هم ایجاد کرده بودند و امروزه در جوار امام هم آرام گرفتند. برای آمریکا هم خیلی دانه پاشیدیم، اما در کمند ما گرفتار نشدند. تنها اسراییل مانده است. با توجه به اسناد تاریخی به نظر می رسد که اسراییل و آمریکا بهتر از روسیه تزاری هستند.

بیایید به جای این که با این مردم برخورد خشمگینانه داشته باشیم به فکر آن ها باشیم

به حرف های آنها گوش کنیم و برای آنها راهی بجوییم