شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده
شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

شهید فرهاد کربلایی محمدی

شهید فرهاد کربلایی محمدی

     شهید فرهاد کربلایی محمدی فرزند اسماعیل به سال 1342 در یک خانواده‌ی مذهبی و مومن در میگون پا به عرصه‌ی وجود نهاد. از دوران کودکی فردی بسیار وارسته، مهربان و خوش برخورد بود. از ابتدای انقلاب در تمام تظاهرات و راهپیمایی‌ها شرکت می کرد. او همچنین اقدام به پخش اعلامیه‌های حضرت امام (ره) می‌کرد. بعد از انقلاب علاقه‌ی شدیدی به خدمت سربازی داشت. به همین دلیل بعد از اتمام تحصیلات دبیرستانی قبل از آن که متولدین 1342 به خدمت فرا خوانده شوند، با پیگیری‌های فراوان، آمادگی خودش را برای رفتن به خدمت اعلام کرد و بدین وسیله در لباس مقدّس سربازی قرار گرفت. دوره‌ی آموزشی را در کرمان گذراند و بعد از آموزشی به سمت مناطق جنگی اعزام شد. در طول 20 ماه خدمت 3 بار به وسیله‌ی ترکش مجروح شد. پس از بهبودی مجدداً به جبهه باز میگشت. شهید فرهاد کربلایی محمدی بیشتر در مناطق: دهلران، مهران، بستان، حاج عمران، و غیره حضور داشت. بالاخره در تاریخ 27/6/62 در روز عید قربان همزمان با روز تولدش در جبهه‌ی حاج عمران به وسیله‌ی ترکش توپ به آرزوی دیرین خود که همان شهادت در راه خدا بود نائل گردید. دوستان همرزمش تعریف می‌کردند: شهید با به خطر انداختن جان خود از هیچ کوششی دریغ نمی‌ورزید و در جبهه هر گونه کمکی که از دستش بر می‌آمد انجام وظیفه می‌نمود. جنازه‌ی شهید را به میگون منتقل نمودند و بعد از تشییع در جوار امامزاده سید میرسلیم (ع) میگون به خاک سپرده شد.

شهید حمیدرضا ایوب میگونی

شهید حمیدرضا ایوب میگونی

     شهید حمید رضا ایوب میگونی اولّین فرزند خانواده‌ای مومن و مذهبی است که در روز 29 بهمن ماه سال 1340 در محلّه‌ی نارمک تهران دیده به جهان گشود. دوران تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در مدارس تهران با موفقیّت به پایان رساند. علاقه به برق و سیم کشی ساختمان، موجب شد تا پس ار پایان دوره‌ی راهنمایی به هنرستان صنعتی برود و رشته برق بخواند تا تئوری را کنار تجربه بنشاند.

     او جسمی پر انرژی و نیرومند داشت. علاقه­اش به ورزش­های رزمی، باعث شد که رشته­ی تکواندو را انتخاب کند. بارها در مسابقات مختلف در سطح آموزشگاه­ها، محلّات و حتّی استانی مقام­های خوبی کسب کرد. به  پدر و مادر هم می­رسید. پدر و مادر حمیدرضا اهل میگون بودند و تابستان­ها به آنجا می­رفتند. در میگون به مزرعه­ی کشاورزی پدرش می­رفت و در کارهایی مثل آبیاری، سم­پاشی درختان، چیدن میوه و... به پدرش کمک می­کرد. به طبیعت عشق می­ورزید. کوهپیمایی را هم خیلی دوست داشت. میگون که بود هر روز، اول صبح حدود یک ساعت کوهپیمایی می­کرد. بسیار به نماز اول وقت معتقد بود، سه ماه رجب، شعبان و رمضان را روزه می­گرفت. دوستان و هم سن و سال­هایش تعجّب می­کردند وقتی می­دیدند که حمید­رضا 3 ماه از سال را روزه می­گیرد، کار و ورزش هم می­کند. با این که از جسم ورزیده و رشیدی برخوردار بود؛ هیچگاه از این ویژگی در جهت منفی استفاده نمی­کرد. بسیار خوش خلق و مهربان بود. ادب و تواضع و احترام و مهربانی­اش باعث شد تا اطرافیان دل به محبّتش بسپارند. مادر بزرگ پیری داشت که با آنها زندگی می­کرد، حمید رضا او را بی نهایت دوست داشت و به او محبّت می­کرد. می­گفت: او برکت خانواده است.

     از اوضاع سیاسی و اجتماعی هم غافل نبود، دوران جوانی و نوجوانی او همزمان با اوج فساد در زمان شاهنشاهی بود. ظلم و فساد رایج، دلش را به درد می­آورد. با سکوت میانه­ی خوبی نداشت و نمی­توانست با وجود این اوضاع، آرام بگیرد. خط فکری  و سیاسی­اش را از پیر جماران می­گرفت. او را مراد و مرشد خود قرار داد. با کمک دوستان مسجدی­اش، اعلامیه پخش می­کرد و راهپیمایی راه می­انداخت. هر چند بارها برای این کارهایش بازداشت شد، امّا شجاع تر و با اراده تر از آن بود که دست بکشد و شانه خالی کند.

     جنگ هم که شروع شد، جزء اولین داوطلبان حضور در جبهه بود. او در بسیج ثبت نام کرد و در پادگان امام حسین(ع) آموزش­های نظامی دید. چون فنون رزمی را به خوبی می­دانست، در پادگان به دیگر داوطلبان نیز آموزش می­داد.

     سوسنگرد و بستان که به اشغال عراقی­ها در­آمد، رهسپار آنجا شد. در آنجا بود که با گروه شهید چمران آشنا شد و مدّتی با آن­ها همکاری می­کرد. احساس مسئولیّت، او را ماه­ها در جبهه نگه داشته بود. بعد از چند ماه حضور در جبهه، به تهران بازگشت. خانواده­اش نگران بودند و می­خواستند به جبهه برنگردد. امّا حمید­رضا از فضای معنوی جبهه و از مسئولیتش می­گفت.

     پس از یک هفته به جبهه بازگشت، در جبهه بارها خانواده برایش نامه فرستادند که باز گردد. امّا در جواب با دلداری­های خودش، خانواده را به آرامش دعوت می­کرد. او در جبهه هم به کارهای فرهنگی می­پرداخت؛ مثلاً در سومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، زمانی که در جبهه رقابیه بود با همرزمان خودش اقدام به برپایی راهپیمایی کردند. این کار با استتقبال بسیجیان جبهه روبرو شد. بعد از 3 ماه دوباره به تهران بازگشت، به دلیل ویژگی­های خاص اخلاقی حمیدرضا و مهربانیش، خانواده نمی­خواستند او را از دست بدهند. همچنان اصرار به ماندن او می­کردند. دیگر نمی­گذاشتند به جبهه برود. حمید­رضا بی قرار شد و آرام نمی­گرفت، به دنبال یک راهی می­گشت که باز به جبهه برگردد. فکری به ذهنش رسید؛ این بود که اگر به استخدام ارتش درآید، دیگر کسی نمی­تواند مانع حضورش در جبهه شود. این گونه بود که بدون اطلاع خانواده به استخدام ارتش درآمد. پس از استخدام در ارتش، برای گذراندن دوره­ی آموزش تخصّصی تانک به شیراز رفت. پس از آموزش به عنوان توپچی تانک در لشکر 92 زرهی عازم جبهه شد. پس از مدّت کوتاهی، با لیاقت و شجاعتی که حمید­رضا از خود نشان داد، توانست از مقامات ارتش درجه­ی تشویقی بگیرد.

     هنگام عملیّات فتح خرمشهر، فرمانده تانک (چیفتن) شد. در یکی از درگیری­هایی که با نیروهای بعثی در منطقه­ی ام­الرصاص جادّه­ی خرمشهر بوجود آمد، نیروهای عراقی تانک او را هدف گرفتند و 2 تن از همرزمان حمیدرضا، درون تانک شهید شدند؛ ولی او زنده ماند. حمید رضا بلا­فاصله از تانک بیرون آمد و با آرپی­جی همرزم شهیدش، تانک­های بعثی­ها را هدف گرفت و توانست یکی از آنها را منهدم کند. هنگامی که خواست گلوله­ی بعدی را در آر­پی­جی بگذارد، تیربار دشمن او را از ناحیه­ی گردن و پا مورد هدف قرار داد. این گونه بود که حمید رضا ایوب میگونی ظهر روز دوازدهم اردیبهشت 1361 مدال سرخ شهادت را کنار دیگر مدال­های طلایی زندگی­اش آویخت.­­­­ پیکر پاک و مطهّرش، در قطعه­ی ۲۶ بهشت زهرا به خاک سپرده شد.  "یا لیتنی کنت معکم فافوز فوزا عظیما" (منبع: برگرفته از وبلاگ شهید حمیدرضا ایوبی http://hamidmeygooni.blogfa.com)

شهید عباس قربانی

شهید عباس قربانی

     "شهید عباس قربانی فرزند حسن در سال 1345 در میگون به دنیا آمد. وی پس از ورود به مدرسه، تحصیلات خود را در میگون ادامه داد. با آغاز قیام مردمی ملّت غیور ایران در سال 1357 فعّالانه در تظاهرات و راهپیمایی­های مردمی شرکت می­کرد. همواره از چهره­های حاضر در صحنه های مختلف این حرکت عظیم اسلامی بود. پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی (ره) و در لبیک به ندای آن رهبر فرزانه به عضویّت بسیج پایگاه ثارالله میگون در آمد. ایشان تا زمان شهادت، در آن نهاد حضور چشم­گیر و قابل توجّه داشت. شهید بزرگوار عباس قربانی در کنار فعّالیّت­های خود در بسیج، همواره به عبادات دینی و وظایف شرعی خود پایبند بود و در نمازهای جمعه و جماعات حضور می­یافت. دوستان شهید قربانی، او را فردی خنده رو و خوش برخورد می­دانستند که همواره آنان را به رعایت اصول شرعی فرا می­خواند. او رفتاری در خور تحسین با خانواده و دوستان خود داشت و همواره در مراسم دعای کمیل و زیارت عاشورا شرکت می­کرد. شهید عباس قربانی پس از اعزام به جبهه­های حق بر علیه باطل، توفیق یافت تا در عرصه­های مختلف نبرد علیه دشمن نیز حضور یابد و سرانجام همزمان با سال نو در تاریخ 1/1/1365 دعوت حق را لبیک گفت و به وصال یار نائل گشت. پیکر پاک این شهید بزرگوار مدّت 15 سال غریبانه در محل جبهه­های نبرد باقی ماند تا در سال 1379 کمیته تفحّص مفقودین، پیکر پاکش را به آغوش میهن اسلامی باز گرداند. پیکر پاک آن شهید با حضور قشرهای مختلف مردم رودبار­قصران، خانواده، دوستان  و همچنین جمعی از پرسنل ادارات و نهادها از جمله صدا و سیما و ... تشییع و به خاک سپرده شد. یاد و خاطره­ی تمامی شهدای دفاع مقدّس به ویژه عباس قربانی گرامی و راهشان پر رهرو باد." (منبع: صفحه 21 نشریه قصران شهرداری اوشان، فشم، میگون تیر ماه 1381 شماره یکم)

شهید امیر کربلایی محمّدی

شهید امیر کربلایی محمّدی

     شهید امیر کربلایی محمّدی فرزند قدرت ا.. در تاریخ 12/12/1347 به عنوان اولین فرزند، در یک خانواده­ی مذهبی در میگون چشم به جهان گشود. دوره­ی ابتدایی و راهنمایی را در مدارس میگون گذراند. هنگام پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی (ره) ایشان ده ساله بود. از همان اوان نوجوانی همراه با خانواده­ی گرامی خود، در تمامی راهپیمایی­ها، تظاهرات و همچنین ادعیه و مجالس شهدا شرکت می­کرد. با تشکیل بسیج به جرگه­ی ارتش بیست میلیونی پیوست و در واحد تبلیغات پایگاه ثارا... میگون خدمت می­کرد. خلوص نیّت، تلاش وافر، صداقت و شجاعت از جمله خصوصیّات شهید امیر کربلایی محمّدی بود. با شروع جنگ تحمیلی، با سن کمی که داشت همواره در پی فرصتی بود تا به خیل عظیم رزمندگان اسلام بپیوندد. علّت نپذیرفتن ایشان به جبهه از طرف مسوولین به خاطر سن کم ایشان بود. بالاخره با رسیدن به سن قانونی پانزده سال، در ابتدای سال 65 این امر محقق شد و به خیل رزمندگان اسلام پیوست. ایشان به پادگان امام حسین (ع) اعزام شد تا یک دوره­ی مقدماتی نظامی را بگذراند. پس از گذراندن آموزش نظامی برای مدّت سه ماه به کردستان اعزام شد. شهید بزرگوار از تاریخ 21/5/65 لغایت 2/8/65 در لشکر سیدالشهدا (ع)گردان حضرت قاسم (ع) و گروهان هجرت خدمت کرد. شهید در عملیّات­های مختلف شرکت داشت و پس از اتمام ماموریت به منزل بر­گشت. او برای ادامه­ی تحصیل در مجتمع رزمندگان مشغول تحصیل شد. بعد از امتحانات، دوباره قصد اعزام به جبهه داشت. با توجّه به این که در همان زمان پدر ایشان هم در جبهه بود، و با توجّه به این که شهید تنها مرد خانواده بود، با مشورت خانواده منتظر ماند تا ماموریت پدر بزرگوار ایشان به اتمام برسد و بعد به جبهه اعزام شود. یک روز پس از برگشت پدر، در تاریخ 23/12/65 به جبهه اعزام می­شود. چند روز بعد با مرخصی تشویقی به منزل بر می­گردد. بعد از مرخصی، هم زمان با عملیّات کربلای 8 به جبهه اعزام شد. ایشان در گردان حضرت زینب (س) لشکر سیدالشهدا (ع) به عنوان آرپیچی زن در عملیّات شرکت می­کند. بعد از یک نبرد طاقت فرسا در ابتدا به وسیله­ی ترکشی مجروح، و سپس شیمیایی می­شود و در تاریخ 19/1/66 در همان محل به درجه­ی رفیع شهادت نائل می­گردد. بعد از شهادت پیکر پاکش را به میگون می آورند و با حضور اقشار مختلف مردم تشییع باشکوهی برگزار می­شود و در جوار مرقد مطهّر امامزاده سید میرسلیم (ع) به خاک می­سپارند. روحش شاد