شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده
شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

جانباز خاموش (شیر دیروز و مجاهدت امروز )

خیلی دوست داشتم در رابطه با جانبازی که هیچگاه نشده  افتخار جانبازیش را برای کسی تعریف کند مطلبی می نوشتم .شاید کسی از او نپرسیده است . شاید مسئله ای پیش نیامده تا از افتخارات خودش پرده برداری کند . شاید کشاورز ویا دامداری درگوشه ای از یک روستای دورافتاده ای بود که نیاز به وام ، یا مسکن ویا غیره نداشت که بخواهد از این امتیاز استفاده کند .یا کارمندی بود که نیاز به ارتقای گروه نداشته است .بی حرمتی به جانبازان عزیز و دوست داشتنی نباشد .وقتی در محکمه ای قرار می گیری ، ناگاه یکنفر کارت جانبازیش را روی میز قاضی یک دادگاه می گذارد ،یا روی میز فرمانده یک پاسگاه ، یا کلانتری ،مدیر مدرسه ،رییس بانک ،ویا غیره دیگر جو و فضای موجود دگرگون می شود .یا فردی را در اجتماع می بینی که به خاطر درصدی از جانبازیش که به حساب ناتوانی از کار در محل اداره متبوعش حضور نمی یابد ،اما در شغل دوم وسوم خود همانند یک تراکتور کار می کند ،این یک مقدار وجهه جانبازی را در جامعه شبهه ناک می کند .روزی دو نفر درگیری لفظی پیدا می کنند.شخص سومی از راه می رسد وبه یکی از آنها می گوید اگر حق با تو هم باشد ،روزی که به میز محاکمه دعوت شدی این آقا دستهای جانبازیش را روی میز می گذارد و ورق به نفع خودش بر می گردد . نمی دانم تا چه حد این کلام آن مرد صحت داشته باشد، اما این تفکر در جامعه خطرناک است . به برکت میلاد حضرت ابالفضل (ع)روزی را به عنوان روز جانباز در نظر گرفتند .آن حضرت وقتی در شبانگاهی دور خیمه ها مشغول پاسداری بود ، شمر که از خویشاوندان اوبه حساب می آمد، پنهانی به او نزدیک می شود ،واز آن حضرت می خواهد که دست از حمایت امام حسین (ع) بردارد تا به حرمت فامیلی از او بگذرد .آن حضرت دست رد بر سینه شمر ملعون می زند ودفاع از امامش را عبادت می داند .حضرت ابالفضل العباس (ع)مردی به تمام معنا خوش غیرت بود .او برای آب آوردن وقتی دستهایش را از دست می دهد ،مشک را به دهان می گیرد .در زمانی که دشمنان ما نع بردن آب آن حضرت می شوند و تصمیم می گیرند او را به شهادت برسانند، امام حسین (ع) به بالین آن حضرت می رسد .شرم وحیای ایشان مانع از آن می شود که با آن حالش به خیمه کودکان برود . چرا که کودکان از عمویشان خواسته بودند برای آنها آب بیاورد .و در فاصله چند صد متری در دامن مولایش به حق می پیوندد .به همین لحاظ فاصله قبر آن حضرت تا مرقد مولایش فاصله دارد که به بیت الحرمین مشهور است .همین شرم وحیا وادب ومعرفت حضرت عباس (ع) است که مردم را مشتاق می کند تا دست به دامنش ببرند واو را باب الحوائج بخوانند.این حضرت فرزند همان مولای جانبازی است که در آن هنگام که برای شکایت زره اش پای میز محاکمه قرار می گیرد از قاضی می خواهد که به احترام او برنخیزد .وزمانی که قاضی از او می خواهد شاهدی برای اثبات ادعایش بیاورد اما او هیچ شاهدی ندارد وبه همین ترتیب رای به نفع آن مرد یهودی صادر می شود . آن مرد یهودی وقتی آن همه عدالت را در اسلام می بیند به اشتباه خودش پی برده واقرار می کند که مالک این زره از آن حضرت  است وبه اسلام روی می آورد .

ما شرمنده آن جانبازی هستیم که بعد از گذشت سه دهه از جنگ هنوز هم روی تخت بیمارستان دراز کشیده وبا آن وضعیت ، شناخت کامل داشته و در واقع آگاه به زمان هست .ما شرمنده آن جانبازی هستیم  که راه امام را فراموش نکرده است .ما شرمنده آن جانبازی هستیم که مثل شمع می سوزد وبه جامعه نورافشانی می کند .ما در پیشگاه همه جانبازانی که مطیع اوامر ولی امر خودشان  و بی هیچ چشمداشتی در خدمت خداو خلق خدا هستند سر تعظیم فرود می آوریم .جانبازان کسانی هستند که با دیدن آنها یاد امام وشهیدان در ذهن تداعی می شود .جانبازان مجاهدانی بوده وهستند که پس اتمام دفاع هشت ساله به جهاد با نفس پرداخته اند .همانگونه که در روایات واحادیث ما مشهور است جهاد با نفس برتر از جهاد با شمشیر است . 

      

                                                                                                                                                                        

عارفان گفته اند که اگر کسی در راه مبارزه با نفس بمیرد شهید ومجاهد فی سبیل الله مرده است .یعنی در حکم شهید است وثواب شهید را نصیب می برد .امام علی (ع)فرمودند :ان المجاهد نفسه علی طاعه الله وعن معاصیه عندالله سبحانه بمنزله بر شهید (غررالحکم) مطالب زیر برگرفته از کتاب حکمت ومعیشت (شرح نامه امام علی به امام حسن(ع) تالیف دکتر عبدالکریم سروش است که تقدیم همه جانبازان عزیز میهن اسلامی ایران می کنم .

جهاد یک معنا بیشتر ندارد وآن عبارت است از پا نهادن برخدایی خویشتن .فرو کوفتن سرکشی هاوبه جای خود نشاندن نفس ،جهاد است .هر کس که در جهاد درونی پیروز شود جهاد بیرونی را هم آسان خواهد یافت .خداوند درون انسان را می نگرد نه برون وقال را .خداوند مجاهدان راهش را هدایت می کند .والذین جاهدوافینا لنهد ینهم سبلنا وان الله لمع المحسنین (عنکبوت-69) 

 

 

*- مولوی خود از طایفه بزرگان اهل مجاهدت بود .او نیز شیخ الاسلام ومفتی بود وبزرگان به او حرمت بسیار می نهادند .فرد بسیار آبرومند ، خطیبی زبردست ونکته پرداز، مورد توجه سلطان وعلما ومورد اقبال خلایق بود .اما به تمام اینها پشت پازد .به تعبیر خودش "سجاده نشین باوقاری بود که بازیچه کودکان کوی شد .یعنی حاضر شد که تمام آن برخورداریها راترک کند .چرا که مجذوبیت ومفتونیت عظیم تری جان او را تسخیر کرده بود . 

  

 

+-غزالی در روزگار خود بزرگترین استاد دانشگاه نظامیه بود .مرد بسیار مقتدری همچون خواجه نظام الملک از او حمایت می کرد .خلافت بغداد کاملا با او بر سر مهر بود .زندگانی بسیار مرفهی داشت .غزالی تمام امکاناتی که یک انسان برای اشباع حیاط مادی می تواند داشت را واجد بود .شاگرد بهترین استاد روزگارخود یعنی امام الحرمین جوینی بود ،وخود شاگرد فراوان داشت واز احترام بسیاری برخوردار بود .اما ناگهان متوجه شد که این زندگانی آن نیست که موردپسندخداوندباشد . ظواهر امر حکایت می کردند که وی موفق ترین انسان است .اما او از درون دریافت که ناکام ترین انسان در این عالم است .شش ماه بیمار شد.حتی قادر به تکلم نبود .برای درمانش طبیب آوردند .خود نوشته است که می دانستم دردم چیست ولی نمی توانستم لب از لب بگشایم .بعد از آن بود که به تمام این لذتها وتنعمات پشت پازد .این پشت پازدن به هیچ وجه آسان نبود .غزالی به نام سفر مکه از بغداد بیرون رفت وده سال در مناطق مختلف بسربرد و به پیراستن باطن ومجاهدت با نفس مشغول شد .کسی در بیابان او را دید وگفت که استاد به کجا می روی ؟در پاسخ گفت :

ترکت هوی لیلی وسعدی بمعزل  وعدت الی مصحوب اول منزل

فنادت لی الاشواق مهلا     فانه    منازل من تهوی رویدک فانزل

نسجت لهم سنجا لطیفا فلم ا     لنسجی غزالا فکسرت مغزلی

یعنی من تمام محبوبها ومعشوقهای پیشین را رها کردم ،دلبستگی ام را از آنها بریده ام وبه آن محبوب نخستین باز گشتم .پس از آنکه از این سفر ده ساله بازگشت شخصیت دیگری شده بود ووقتی او را به حضور سلطان دعوت کردند ،گفت که من بر سر تربت خلیل با خداوند عهد کردم که به دیدن هیچ سلطانی نروم و صله هیچ سلطانی را نپذیرم . به همینگونه مجاهدت ها بود که کلام او را چنان گرم وهدایت بخش کرد بطوری که هنوز هم نمی توان از او بی نیاز بود . 

 

 

 

*-ملاصدرا وضع دیگری داشت .تعلقات گاهی اختیاری وگاهی اجباری است .این امر نزد غزالی اختیاری بود اما نزد ملاصدرا وضع دیگری داشت .خداوند از وی دستگیری کرد .یعنی این حکیم سخنانی گفت که از هر سو پیکانها ی ملامت وتفکیر وتفسیق را به جانب او روانه کرد .به طوری که دیگر نتوانست در شیراز وشهر های دیگر بماند .به قریه کهک قم رفت ومدتهای مدیدی در آنجا به تنهایی زندگی کرد .ملاصدرا خود در مقدمه اسفار نوشته است که این بریدن برایش بسیار سودمند بود .می گوید پس از انزوا وانقطاع وترک تدریس وتالیف توجهت الیه توجها غریزیا ...وتضرعت تضرعا جبلیا (توجه غریزی به خدا کردم وتضرعی فطری ووجدانی نزد او بردم )

فطرطم را کاملا پیراستم ،حجابهایی را که کاملا بر آنها افتاده بود کنار زدم ،تا آنکه نفسم لهیب وشعله ای نورانی برکشید .روشن شدم . آن پلیدیها وشوخها سوخت وزدوده شد .آنگاه بود که فیوضات الهی بر من باریدن گرفت وبیشتر اکتشافات بعدی من در عرصه فلسفه محصول همان مجاهدتی بود که در انزوا انجام دادم .آن بی مهری ها وتکفیرها به ظاهر آتش بود ،اما به واقع آب کوثر بود که مرا شست ودلم را روشن کرد . 

 

*-مولوی داستانی از یک عارفی نقل می کند که سالها از غازیان وجنگجویان بود ودر جنگ وجهادهای بسیاری شرکت کرده بود وپس از آرام شدن اوضاع در صومعه اش به انزوا گراییده بود وبه عبادت می پرداخت .پس از مدتها سکوت وآرامش ،دوباره صدای طبل واسب ونقاره شنید وفهمید که غازیان اسلام دوباره به جهاد با کفار می روند .این شخص به سابقه قهرمانی ها وشوق شهادتی که داشت به شدت تحریک شد که از انزوا بیرون اید وبه پیکارگران در صحنه جنگ بپیوندد .اما در حین آماده شدن لحظه کوتاهی به محاسبه ومراقبه ایستاد .از اولین دستورات سلوک این است که سالک همواره نفس خود را متهم بدارد واگر اورا نسبت به امری مایل دید ،به او مشکوک شود وبیندیشد که شاید حیله ای در کار است ،وتا آن حیله را کشف نکرده ،به اقدام دست نزند .از این رو مرد عارف از خود پرسید که چرا نفس من مرا به این کار ترغیب می کند ،حال آنکه همیشه از مرگ گریزان بوده است .نفس آدمی در اینگونه موارد صد عذر برای نرفتن می تراشد ،چرا در این موقعیت نفس من هیچ وسوسه ومانعی در درونم برنمی انگیزد ؟پس از مدتی کاوش درونی ،صدای نفس مرد برخاست وبه این عابد عارف گفت :که من به این دلیل تو را به سوی جهاد وشهادت بر می انگیزم که تو در این خلوت روزی صدبار مرا می کشی ،در برابر خواهشهای من مقاومت می ورزی ومرا خفه می کنی ،اما در صحنه آن جنگ وجهاد بیرونی یکبار کشته می شوم ورهایی می یابم .به همین دلیل است که اگر شخص در اثنای مجاهدت با نفس بمیرد ،شهید مرده است ولو آنکه در آن کار ناکام وناتمام بماند .به واقع در عرصه مجاهدت با نفس کار به جایی می رسد که واقعا شهادت وکشته شدن جسمانی در برابر آن مبارزه های دشوار صدبار آسانتر است .در حدیث معراج در صفت اهل خیر وآخرت آمده است .(یموت الناس مره ویموت احدهم فی کل یوم سبعین مره من مجاهده انفسهم ومخالفه هواهم ) مردم یکبار می میرند ،اما اهل آخرت در هر روز به سبب مجاهده با نفس ومخالفت با هوای خود ،هفتاد بار می میرند .     

پلیس از آغاز تا کنون به بهانه سالروز شهادت دکتر بهشتی و همراهان

  

 

 

آنچه مسلم است ایران سابقه تمدن 2500 ساله ای را یدک می کشد که در آن از آغاز تا کنون بنا بر اسناد تاریخی شاهد حکومت هایی در ایران بوده ایم. اهالی ایران زمین از دوره آریاییها تا کنون برای ایجاد نظم و امنیت جامعه، ترفندهایی را به کار گرفته بودند. نگاه خلاصه به این دوران ها قابل دقت است.

دوره آریاییها : شهریار، ریش سفیدان و پیران

دوره مادها : ریش سفیدان،شهریار و بزرگان خانواده

دوره هخامنشیان : خشترباون، شهربان، نگهبان، کاراون، ارک بات، ارکبند، بازرسان شاهی، استخبارات

دوره سلوکی ها: به سبک دوره هخامنشیان

دوره اشکانیان : سازمان پولیس

دوره ساسانیان : شهربک، دیهیک، کوئبان، دیوان حراس، نیزه داران

دوره اسلام : محتسب ، شرطه، شحنه، معاون، متوالیالشرطه، صاحب الجسر، امرالجسر، امرالجسرین، درایون، عامله الشرطه، والی الحرب، عسس، عسش باشی، حاکم، حافظ، صاحب المدینه، صاحب الیل، طواف الیل، احداث

دوره افشاریه : داردغه، کدخدا، سرهنگ، خلیفه، نواب، پاسبان

دوره زندیه : داروغه، کلانتر، محتسب، نقیب، میرشب، گزمه

دوره صفوی: دیوان بیگی داروغه، میرشب گزمه، شب گرد، پاکار، کشیکچیان دربندها، محتسب الممالک، کلانتر، اداره احداث

دوره قاجاریه : نسقچی، فراشباشی، ده باشی، پنجاه باشی، یوزباشی، میرغضب، مامور اعدام، گزمه، میر شب گرد، داروغه، کلانتر

جامعه باشعور انسانی بر عکس ذی شعوران برای حفظ و حراست از خانه، محله، شهر و دیار خود نیاز به نظم و انظباط  دارد. هیچ جامعه انسانی بدون نظم و انظباط قابل بقا و دوام نمی باشد. برای حفظ نظم نیاز به قوانین است. این قوانین با گسترش علم و صنعت و فن آوری از ابتدایی به پیشرفته صعود داشته است.از دوران قبل از مادها اسناد قابل ذکری وجود ندارد. اما به دلیل اینکه هیچ جامعه ای بدون نظم نمی تواند به حیات خودش ادامه بدهد ، لذا در آن دورا ن هم جوامع از یک نظمی پیروی می کردند. در این زمینه ریش سفیدان، روسای قبایل و در راس آنها شهریاران فرماندهی کل نیروهای نظامی را بر عهده داشته واین ماموریت را به خوبی انجام می دادند.

در سروده های زرتشتیان، و آثار دیگر ایشان سخن از کیفر و داوری مشاهده می شود که حاکی از وجود سازمان های نظم دهنده اجتماع در این آیین است.واژه"دات" که امروزه "داد" می گوییم، در ایران باستان نام فرشته ای بود که نگهبان آن دات بود.

در دوران مادها و پارسها سازمانهایی قوی برای برقراری نظم وجود داشت.اولین پادشاه ماد قبل از به حکومت رسیدن بیشترین کارش داوری و از بین بردن اختلافات در میان مردم بود.به همین دلیل بود که مردم به وی تمایل نشان داده و او را به پادشاهی انتخاب کردند.داریوش حکومت پهناوری را پدید آورد که با سازمانهای اداری و امنیتی و قضایی مقتدر و حساب شده این کشور پهناور را اداره می کرد. کشور بزرگ داریوش هند تا مصر را در بر می گرفت.داریوش امپراطوری بزرگش را به استانهای مختلفی تقسیم نموده که حاکم هر استان "خشترپاون" که به یونانی"ساتراپ" نامیده می شد .هر ساتراپ متناسب با شان و مقامشان به آنها اختیار می داد. ساتراپ مصر از همه مهمتر بود. تا جایی که اجازه یافت سکه سیمین( ضرب سکه زرین فقط در اختیار داریوش بود) ضرب کشکایت مردم رسیدگی می کردند.در ارگ سلطنتی برای مجرمین زندانی ساخته ند. پادشاه داور بزرگ و آخرین مرجع قضاوت بود.در استانها نمایندگان پادشاه به بودند و راهزنان و دزدان در آن زندانی می شدند.

نظم شهرها و امنیت راهها در دوره هخامنشیان آنقدر مهم بود که سلوکیان هم همان راه و روش را در ایجاد نظم و امنیت ادامه دادند.واژه پلیس بر گرفته از" اپیستات" است که به مامور دربار سلوکیان در سازمانهای انتظامی گفته می شود.  

در دوره ساسانی، زندانی معروف به "انوشبرد" وجود داشت که مخصوص محکومین سیاسی بود.مردم حق نداشتند نام این زندان را بر زبان بیاورند، چه رسد بخواهند زندانیان را آزاد کنند.در آن دوران زندانهای دیگری هم برای دزدان و قاتلان وجود داشت.

پس از اسلام در ابتدا زندان وجود نداشت.چ.ن محکومین بلافاصله مجازات می شدند.اعدام می شدند و یا حد شرعی در مورد آنها به اجرا در می آمد.

خلفای بنی امیه اولین زندان را در حکومت اسلامی بوجود آورده و شرطه را بر قرار کردند. بیشتر ماموریت آنها سیاسی بود.

عباسیان نخستین بار اداره شرطه را زیر نظر قاضی شهر قرار دادند.شرطه مامور حفظ امنیت شهر بود.

 این وضع کمابیش تا عصر طاهریان، سامانیان و غزنویان ادامه یافت.

در دوران مغول پس از جنگ و گریز و هجوم وحشیانه، بعد از فتح شهرها و پدید آمدن آرامش نسبی قانون یاسای چنگیز حاکم شد.در این عصر یک سردار سپاه مامور اداره شهر بود، که او را شحنه می گفتند.در این دوران منسب صاحب دیوان پدید آمد.او علاوه بر اداره سازمان مالی، حفظ نظم و امنیت را در سراسر قلمرو مغول عهده دار بود.
در دوره های بعد تا صفویه، یعنی ابتدای قرن دهم هجری به سبب نبود حکومت مرکزی و پدید آمدن حکومت های متعدد و کوچکتر نظیر قراقویونلوها و آق قویونلوها و جز آن نظم یکپارچه و شیوه ثابتی در جامعه حاکم نبود.

در عصر صفویه، منصب دیوان بیگی پدید آمد و او بود که نظیر وزیر دادگستری امروز به شاه از وضع امور قضایی و جزایی، که به عهدا اش سپرده شده بود، گزارش می داد. در حوزه ماموریت او مقابله با جرایم سیاسی و عادی، نظیر عربده کشان، مستان، دزدان و... تعریف شده بود.شخص دیوان بیگی را "دیوان بیگی باشی" یا " امیر دیوان بیگی" هم گفته اند.ویلم فلور در کتاب"نظام قضایی عصر صفوی" می آورد: این منصب را صفویه پدید نیاورد، بلکه در دوران سلجوقی با نام امیر داد یا داد بیگ وجود داشت.
در نظام قضایی دو نوع محکمه وجود داشت. یکی محکمه حقوق عمومی یا عرف که به طور عمده به جرایم کیفری رسیدگی می کرد، دیگری محکمه مذهبی یا شرعی که مسایل و مرافعات مذهبی را حل و فصل می کرد.دیوان خانه یا محکمه در واقع به معنای امروز ساختمان دادگستری بود.

در این دوران ماموران انتظامی عبارت بودند از:

داروغه: (کلمه ترکی به معنای پاسبان) که رییس نظمیه شهر بود.او به کمک افرادی به نام عسس، گزمه، یزک و شبگرد به انجام ماموریت خویش می پرداخت.

میر شب: مسوول امنیت شب بود. اگر دزدی را میر شب دستگیر می کرد، ده درصد مال کشف شده، به او تعلق می گرفت، و چنانچه پیدا نمی کرد، خسارت مال باخته را باید می پرداخت.

کشیکچی: او بعد از نواختن طبل شب، در محله ها را می بست و تا صبح به نگهبانی می پرداخت.

کلانتر: وظیفه او تعیین کدخدا و ریش سفیدان محلات و ادره آن ها بود.

اسکندر بیک منشی در دوره صفویه منصب کلانتر را یکی از مقامات مهم و برجسته شهری معرفی می کند.در کتاب " نظام قضایی عصر صفوی" نوشته ویلم فلور و سفرنامه شاردن و نیز" جامع التواریخ" و جز آن از "احداث" یا پلیس شهر یاد شده که رییس احداث یا عسس و پلیس شهر، تحت عناوین: نایب، میر شب، پادشاه شب، عسس شب، عسس باشی یا عسس شهر شناخته می شد.