شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده
شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

زیارت نامه امام رضا (ع)

فضیلت زیارت امام رضا علیه السلام

در بیان فضیلت و کیفیّت زیارت امام الانس والجنّة المدفون بأَرض الغُربَة بَضْعَة سَیّد الوَرى مولانا ابوالحسن علىّ بن موسى الرّضا صلوات اللهِ علیهِ و على آبائه و اوْلادِه ائمّة الهدى

امّا فضیلت زیارت آن حضرت پس بیشتر از آن است که احصا شود و ما در اینجا تبرّک مى جوییم به ذکر چند خبر و نقل مى کنیم اکثر آنرا از تحفة الزّائر :

اوّل از حضرت رسول صلى الله علیه و آله منقول است که فرمود زود باشد که پاره اى از تن من در خراسان مدفون گردد و هیچ مؤ منى زیارت نکند او را مگر آنکه حق تعالى بهشت را از براى او واجب گرداند و بدنش را بر آتش جهنم حرام گرداند و در حدیث معتبر دیگر فرموده که پاره اى از بدن من در خراسان مدفون خواهد شد هر غمناکى که او را زیارت کند البتّه حق تعالى غمش را زایل گرداند و هر گناهکارى که او را زیارت کند البته خدا گناهانش را بیامرزد .  

ادامه مطلب ...

پرده خوانی

کناره دیوار جنوب غربی آرامگاه، پرده ای با تصویر صحنه های کربلا وجود دارد که فردی با یک بلندگوی دستی برخی اوقات به اجرای آن می پردازد. روزی اتفاقی با او روبرو شدم و خواستم اطلاعاتی از ایشان و کارهایش بگیرم. به راحتی جواب نمی داد. صبح زود بود؛ پرده اش لوله شده بر دوش، با ساکی که محتویات دیگرش در آن بود. درست جلوی درب اصلی آرامگاه با او برخورد کرده بودم. خودم را معرفی کردم. چون دفتر و دستکی در دست داشتم، فکر کرد که می خواهم جلوی کار او را بگیرم. بی مقدمه گفت: من از همین راه نان می خورم و کاری به کسی ندارم. خودم را بیشتر معرفی کردم تا از شک و تردید در آید. ایشان وقتی مطمئن شد گفت: سه سال پیش رئیس دانشگاه با یک دختری آمده بود از من فیلم و عکس گرفت و گفت که کتابش در فرهنگسرا موجود است؛ می توانید به آنجا مراجعه کنید. در ادامه صحبتهایش گفت: بیست هزارتومان پول به من دادند و گفتند که بدون اجازه حق ندارم از نوشتار و تصاویر داخل کتاب در جایی منعکس کنم. در همین جا بود که به ایشان گفتم : خوب شما می فرمایید که کسی حق ندارد از نوشتار و عکسهای داخل آن کتاب استفاده کند، پس من هم نمی توانم از آن بهره ببرم. یکی از رانندگان جلوی آرامگاه که از قبل ایشان را می شناخت، مقداری پول به ایشان داد و از ابتدا در جریان گفتگوی ما بود، به یکباره دخالت کرد و گفت من از بچگی ایشان را می شناسم . پدر ایشان هم پرده خوانی می کرد. اهل پاسارگاد و از ابتدای کار که جوانی خوش سیما و خوش قواره ای بود، همراه با یک اسب کهر به محل ما " داریون" می آمد و پرده خوانی می کرد. الان هم بساطش را کنار دیوار آرامگاه پهن می کند. در همین موقع به سرعت اسمش را جویا شدم و گفت: کریم کریمی هستم. تن به صحبت نمی داد. شاید از زور پیری توان ایستادن سر پا را نداشت. ایراد از من هم بود که در راه با او دیدار کردم و انتظار داشتم هر چه می خواهم بگوید؟! هر چه می پرسیدم، ایشان همان کتاب را به من معرفی می کرد. بالاخره توانستم یکی دو مورد از ایشان اطلاعات بگیرم. کریم کریمی – اهل پاسارگاد – هشتاد سال سن – از بچگی به پرده خوانی روی آورده و اکنون در این مکان (جنب آرامگاه) بساطش را پهن می کند.نقش پرده هایش رستم و سهراب نیست، بلکه صحنه های کربلاست.                                                                       

                                                                                

پرده اش که بازشد، خنجری دیدم در دستان خولی، شمر را دیدم اشاره می کرد، بن سعد خیره از دور ری را نظاره می کرد، هلهله و ولوله ای بود در آن یک پرده، چشمهایم تار می رفت، در آن تاریکی چند تا خیمه بود و سجاد، چند تا زن بود و یک زینب، چند تا مشک بود و یک عباس، یک تیر سه شعبه بود ویک اصغر، چشام سیاهی می رفت و سرم گیج می زد، این همه جوان بودند یک پیر "حبیب بن مظاهر"، این همه آزادگی و یک حر، چشمها را خیره کردم تا وسط قتلگاه را خوب ببینم، اما به یکباره دنیا روی سرم چرخیدن گرفت و نفهمیدم که چه شد.