شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده
شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

یوتوپیا، مدینه فاضله، جهان وطنی

   یوتوپیا، مدینه فاضله، جهان وطنی 

             قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز      

                       ورای حد تقریر است شرح آرزومندی

با کسب اجازه از حضرت حافظ ، به نظر می رسد شرح این شعر بدین گونه باشد که:قلم توان بیان اسرار عشق را ندارد.آرزوی هر فرد، بالاتر از آن چیزی است که بتوان نگاشت.شاید"اسرار عشق"را بتوان به حق الیقین و "آرزومندی" را به مدینه فاضله تعبیر کرد.به سخن دیگر جامعه ای که در آن سراسر عدالت، محبت، راستی و درستی باشد.البته چنین جامعه ای از گذشته های دور همواره توسط بزرگان مطرح می گردید.امیدوار بودند که روزی برسد تا نه تنها از بعد انسانی ، بلکه از لحاظ طبیعی هم به یک مدینه فاضله دست یابند.

"در سال 1518، کتاب یوتوپیا، اثر سر توماس مور SIRTHOMAS MORE  (1535 – 1478)منتشر گردید.شهر یوتوپیا(آرمان شهر)، یک جزیره هلالی شکل و یک شهر تصوری بود.در این جزیره ۵۰ شهربنا شده بود.طرح و استانداردهای همه شهرها تقریبا شبیه هم بود.نزدیکترین شهرها در فاصله 40کیلومتری قرار داشت و دورترین آنها نیز در فاصله زیادی نبود.جمعیت شهرهای یوتوپیا بیش از 9000نفر نبود.سازمانهای مسوول، تمایل به افزایش جمعیت نشان نمی دادند.در بنای ساختمانهای شهری توازن و وحدت کلی رعایت شده بود. ساکنین آرمانشهر به صورت جامعه گرایی زندگی می کردند.آنها با هم و با صدای شیپور غذا صرف می کردند.دسته جمعی شروع به کار نموده و کار روزانه بیش از 6ساعت وقت انها را نمی گرفت.در آرمانشهر هر چه که وجود داشت متعلق به همه بود.آرمانشهر داستان و حکایت نیست، بلکه رساله ای درباره آمال نامتناهی انسان از زندگی در جهانی است که در آن از دردها ، شکنجه ها و سرگشتگیهای این دنیایی که در آن زیست می کنیم خبری نیست.در آن عدالت کامل برقرار است و همه زیر لوای آزادی و برابری و داد، عمری را به شادمانی و خرسندی می گذرانند.آنجا سرزمین(یوتوپیا) است. با آنکه چهارقرن و نیم از دوران انتشار این کتاب می گذرد، با وجود این، ادیبان، متفکران و داستان سرایان هر آنگاه که بخواهند از یک سرزمین رویایی بی درد و رنج صحبت کنندف بی درنگ نام یوتوپیا را به زبان می رانند.نام یوتوپیا، در بین اندیشمندان مغرب زمین یک واژه کاملا آشناست.همانگونه که عنوان " مدینه فاضله" در بین آشنایان به ادب اسلامی یک چیز شناخته شده است.اصولا اندیشه آفرینش دنیایی که بر آن عدالت کامل حکمفرما باشد از دیرگاه متفکران و اندیشمندان را به خود مشغول داشته است.چنانکه افلاطون هم در 2500 سال پیش ، همین آرزو را برای ابناء بشر در دل می پرورانده است.در یوتوپیا یا مدینه فاضله توماس مور سیاستمدار و متفکر انگلیسی عاملی که بر همه کس و همه چیز حکمفرمایی می کند محبت و دوستی است.مردم مدینه فاضله می توانند بنا به میل خود هر خدایی را که خود می خواهند پرستش کنند، اما هیچکس حق ندارد بی دینی و بی ایمانی را در بین مردم رواج دهد.در طول پنج قرن گذشته بسیار بودند رهبرانی که سعی می کردند قسمتی از آرزوهای توماس مور را برآورند و دنیایی بسازند که در آن رنج و غم و بدبختی نباشد.

توماس مور در اثر فنا ناپذیر خود، به سازمان جامعه انسانی بیش از مرفولوژی شهری تاکید داشته است. این امر بیشتر از خصلت انسانی و انسان دوستی او نشات می گرفت، ودر این راه همواره روی سه مسئله غیر قابل حل زمان بتفکر پرداخت.

الف) چگونه می توان شهر و روستا را به هم نزدیک ساخت؟

ب) چگونه می توان شهر را به داخل روستا برد؟

ج) چگونه می توان روستاها را به اخل شهر ها آورد؟"

                     (جغرافیای شهری – حسین شکوهی)

در دوران اسلامی مدینه اولین شهری است که در تاریخ به نام شهر اسلامی ثبت گردید.این شهر با هجرت پیامبر از مکه به مدینه مورد توجه قرار گرفت.خداوند بخشی از آیات قرآن را در این شهر نازل کرد.قانون اجتماعی اسلامی در این شهر تصویب و ساکنین مدینه اولین کسانی بودند که با احکام اسلام آشنا و به آن عمل می کردند.احکام واجب، احکام حرام، احکام مستحب و مکروه که همگی آنها دیباچه جاوید قانون اسلامی را تشکیل می دادند در یک کتاب مقدس ثبت گردید. اگر چه امام علی (ع)در دوران حکومت نزدیک به پنج ساله خود توانست تا حدودی تصویری از یک جامعه اسلامی را ارائه نماید، اما قانون گریزان ، نا عادلان، جاهلان و ناسازگاران نگذاشتند جامعه سالمی که مولی الموحدین در جستجوی آن بود به کمال برساند.نظام اقتصادی تا دوران معاویه به گونه ای بود که بیت المال به صورت عادلانه بین مردم تقسیم می شد.زندگی رفاهی حاکمان هم سطح و یا حتی ضعیف تر از عامه مردم بود.برادری و برابری اساس کار بود."دکتر علی شریعتی در این زمینه عقیده داشت:رژیم اجتماعی و اقتصادی اسلام سوسیالیسم عملی است که بر طرز تفکر خداپرستی استوار باشد و حد وسط دو رژیم فاسد کاپیتالیسم(سرمایه داری) و کمونیسم(اشتراک مطلق) می باشد.روش سیاسی اسلام از نظر بین المللی بین دو بلوک متخاصم شرق(به رهبری شوروی سابق) و غرب (به رهبری آمریکا) پایگاه اسلام بلوک میانه است که به هیچ طرف بستگی نمی تواند داشته باشد.بعد ها تحت همین افکار است که شریعتی شیفته ابوذر غفاری شده و در کتابی که می نویسد او را " اولین خدا پرست سوسیالیست" می خواند".(یادواره دکتر علی شریعتی)

برای رسیدن به یک جامعه مطلوب ساز و کارهای مناسب هم وجود دارد.اگر چه در ایران پس از انقلاب پیشرفتهای چشمگیری در همه زمینه ها قابل لمس بوده است اما با گذشت سه دهه از عمر انقلاب اسلامی انتظار بیجا نیست اگر اعتقاد داشته باشیم که باید بیش از پیش فعالیت می کردیم.ساختن برجهای آسمانخراش در شهر های بزرگ مخصوصا تهران که کاخهای پادشاهان پیشین را به تمسخر گرفته اند، عده ای را به عرش رسانده و عده ای به علت اینکه توان پرداخت هزینه های شهرداری را ندارند خشتهایی را شبانه سر هم کرده اند تا یک چاردیواری برای خود و عهد و عیالشان بسازند.دیوار خانه ها به گونه ای بنا شده که در گرماگرم چله تابستان جرئت یک لحظه استراحت در زیر سایبانشان را نخواهیم داشت.اختلاف بین اغنیا و محرومان بیش از آن چیزی است که بتوان فکر کرد.

در تیتر روزنا مه ای مورخه 3/7/86به دومورد از نظرات دو مسوول برخورد کردم که قابل تامل است. یکی از زبان وزیر مسکن اطلاع داده شد که "مردم توقع خانه دار شدن از سوی دولت را نداشته باشند" درست در زیر آن به نقل از یک مسوول در نیروی هوایی ارتش آمده است" مثل دوچرخه موشک شهاب 3 می سازیم". این دو موضوع مرا به فکر فرو برد که نمی توان موشک را به تراکتور و توقع و آرزوی خانه دار شدن حتی در شهر های غیر کلان را بالا ببریم.تامین نیازهای مردم باید یک اصل برای مسوولان نظام ما قرار گیرد.چرا که کاربرد مردم کمتر از اثر بمب و موشک نیست. اگر همین حضور مردم در تمامی صحنه های انقلاب نبود، مطمئن باشیم که سلاحها حتی از نوع مدرن ترین آنها هم نمی تواند کاربرد داشته باشد.شوروی سابق با داشتن تعداد زیادی از کلاهکهای هسته ای و یکی از قدرتهای برتر جهان نتوانست در مقابل فروپاشی خود مقاومت نماید.اگر مردم شوروی سابق رضایت داشتند و از سیاستهای سردمداران حکومت وقت خودشان حمایت می کردند، هیچگاه شکست نمی خوردند.شوروی فقط یک نمونه نیست، بلکه در طول تاریخ قدرتهای زیادی بودند که با داشتن انواع و اقسام سلاحهای کشتار جمعی نتوانستند یک یوتوپیا و یا یک مدینه فاضله را برای خود به ارمغان بیاورند.آخرین مصداق آن را می توان در رژیم دیکتاتوری صدام حسین جستجو کرد.به امید آنکه روزی برسد تا فراتر از یک کشور یک جهان وطنی را در یک چشم انداز مدینه فاضله که در آن هیچ دردو غم و نا امیدی نباشد برسیم.

برادر جانباز مرحوم عبّاس حبیب الله رودباری

       برادر جانباز مرحوم عبّاس حبیب الله رودباری                                                    

                                                                               

نام : عبّاس حبیب الله رودباری   

نام پدر : حبیب الله                عملیات : سومار بمباران شیمیایی

شماره ی شناسنامه : ۲۶        ۸۰٪جانبازی

تاریخ تولد : ۱۰/۳/۱۳۲۱

از مرحوم عبّاس حبیب الله رودباری درخواست کردم که قسمتی از زندگینامه اش را برای چاپ در کتاب میگون و حماسه ی هشت سال دفاع مقدّس آماده نماید . متأ سفانه هنگامی نوشتار خودش را آماده نمود که کتاب مورد نظر در دست چاپ قرار ذاشت . با توجه به اینکه چند سالی درگیر مهاجرت و نقل و مکان از جایی به جای دیگر بودم نتوانستم مطالب مورد نظر را در جایی منعکس نمایم . امروز که این فرصت برایم حاصل شد ، قصد داشتم نوشتار را با دست خط خودش و بدون آنکه دخل و تصرّفی صورت گیرد به چاپ برسانم ، امّا از آنجایی که در بعضی از جملات و گاهی کلمات مشکل قرائت وجود داشت ، رونویسی کردم و حتی الامکان سعی شده است که مطالب با حفظ امانت انشاء گردد .                                                      

عبّاس حبیب الله رودباری فرزند حبیب الله دارای شماره ی شناسنامه ۲۶متولد ۱۳۲۱ صادره از۵ شمیران است . نامبرده درمیگون از توابع رودبارو قصران متولد و تا ۱۵ سالگی در زیر سایه ی پدر زندگی کرده است . دوره ی تحصیلات ابتدایی تا سوم متوسطه را در همان محّل تولد و دوره ی چهارم متوسطه را در تهران به اتمام رسانده و موفق به دریافت مدرک دیپلم گردید . در سال ۱۳۳۹ به استخدام ارتش درآمده و در همانجا کلاس های متعدد تخصصی حسابداری و کلاس های کامل بیهوشی را در بیمارستان ۵۰۲ ارتش گذرانده و پس از دریافت مدارک مورد نظربه مدّت ۱۵ سال در بیمارستان های تابعه ارتش از جمله 502-۵۰۱-۵۰۵-۵۰۶ انجام وظیفه نموده است . پس از آن به مدّت ۵ سال به مشهد مقدس مهاجرت نموده و در سال ۱۳۵۸ به تهران (بیمارستان خانواده ی ارتش) منتقل گردید .

در سال ۱۳۵۹ به درجه ی ستوان سومی مفتخر و چون دارای مدرک دیپلم بود به درجه ی کارمندی تبدیل و بارتبه ی ۹ مشغول به کار گردید . در تاریخ ۱۵/۹/۶۲ همراه با تیم پزشکی به مأموریت سنندج اعزام گردید . از آنجا به اهواز رفت ومدّت ۲۰ روز در آنجا خدمت کرد و از آنجا به چزابه رفت . پس از مدّتی دو کرابشن لولان در خاک عراق انجام و پس از آن به کرمان برگشت و بعد به دزفول و سپس در عملیات کربلای ۳ به حمیدیه ی اهواز و از آنجا به مراغه و در مأموریت های فاو(عملیات کربلای ۵) اعزام و مجددا به اهواز برگشت . طبق دستور به عملیات سومار اعزام و در تاریخ ۹/۱۰/۶۵ که کانکس های مربوط به بیمارستان های صحرایی را نصب می کردند ، در این زمان بود که مانور عملیاتی عراقی ها شروع شد . ایشان همراه دکترحجرتی ، دکتر رستم پور(جرّاح) ، آقای کیانی(کمک جراح) ، دکترفاضلی(جرّاح) مشغول مداوای بیماران بود که ناگاه صدای غرّش هواپیمای عراقی به گوش رسید . پدافند اطراف موضع شروع به گلوله باران کرد . تعدادی از برادران مجروح و شهید شدند . پس از چندی متوجه شد که هواپیما ها موضع را بمباران شیمایی کردند . نامبرده در حال حرکت  به سمت اطاق عمل بود که ناگاه صدای انفجاری به گوش رسید  و پس از آن دیگر چیزی متوجه نشد. در همین هنگام بود که ایشان را به گیلان غرب منتقل و از آنجا به کرمانشاه و شبانه به استادیوم تختی تهران برده و پس از چند ساعت بعد به بیمارستان خانواده منتقل و تحت درمان قرار گرفت . مدّت چهار ماه زیر نظرپزشکان محترم که از هیچ کاری دریغ نمی کردند بوده و پس از آن طبق نظرات دکتر دزفولیان(جراح) ، دکتر بهازند(مدیر) ، دکتر مینا( متخصص ریه ) ، دکتر عظیمی(جراح) ، مرحوم دکتر سواد کوهی(جراح مغزو اعصاب) ، دکتر رابشکم(متخصص خون) ودکتر درزند که کمال محبّت را نسبت به ایشان انجام داده بودند وی را به بنیاد جانبازان مرکزمعرّفی و طبق نظریه ی شورای عالی پزشکی ارتش و بنیاد جانبازان به درجه ی رفیع جانبازی نائل گشت . 

                                              روحش شاد   

                                                        والله علیم حکیم  

           سعید فهندژی سعدی

               بدون ذکر منبع شرعاً جایز نیست                                                      

من کتاب قرآنم

من کتاب قرآنم

من کتاب قرآنم .آخرین کتاب آسمانی که از طرف خداوند برای سعادت و راهنمایی توسط آخرین پیامبر خدا به بشریت اهدا شد.تمامی آنچه که در درون من قرار دارد دارای 114 سوره و6236 آیه می باشد. مرا به 30 جزء و 120 حزب تقسیم کردند. تمام آیات من از 77437 کلمه و 323671 حرف تشکیل می شود.غیر از سوره توبه مابقی سوره های من با بسم الله الرحمن الرحیم شروع می شود.چون در سوره توبه با بیزاری از مشرکین شروع می شود به احترام نام خدا از بسم اله استفاده نشده است.در آیه 30 سوره نمل چون حضرت سلیمان نامه ای به ملکه سبا می نویسد که با بسم اله شروع می کند، در این صورت تعداد بسم اله درون من هم 114 عدد می شود. در ابتدای 29 سوره من با حروف مقطعه شروع شده که هیچگونه معنایی برای انسانها ندارد و تنها من و پیامبر و خدا از آنها آگاهیم.مجموع حروف مقطعه من 71 حرف است که به صورت یک حرفی (ص) دوحرفی (طه) سه حرفی (الم) چهار حرفی (المص) و پنج حرفی مانند (کهیعص) آمده است.هنگام قرائت باید این حروف را به صورت حرف به حرف و جدا جدا بخوانند.اوایل سوره علق اولین آیاتم بود که بر پیامبر نازل و آخرین آنها سوره نصر بوده است.کل سوره های من در مدت 23 سال بر پیامبر نازل که از این تعداد 13 سال در مدینه و 10سال در مکه نازل شد.به سوره هایم که در مکه نازل شده مکی و به سوره هایم که در مدینه نازل شده مدنی نامیده اند.بزرگترین سوره من بقره و کوچکترین سوره کوثرو همچنین بزرگترین آیه من آیه 282" بقره" و کوچکترین آیه" طه" می باشد.بزرگترین کلمه ای که در آیات من قرار دارد کلمه" فاستقینا کموه " در آیه 21 سوره حجر می باشد، و همچنین کوچکترین کلمه با بسم اله می باشد.قلب من سوره" یس" و عروس من سوره "الرحمن" است. کلمه "ولیتلطف" که در آیه 19 سوره کهف قرار دارد وسط تمامی کلمات من قرار دارد و حرف" تا" حرف وسط می باشد. تعداد چهار سوره من سجده واجب و تعداد 11 آیه من سجده مستحب دارد. هنگام تلاوت آیات سجده واجب و یا شنیدن زنده آن باید سجده کرد.سوره حمد فاقد حرف" فا" و سوره کوثر بدون بسم اله فاقد حرف "میم" می باشد.امید بخش ترین آیه من عبارت است از"قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله" و عدالت آمیز ترین آیه من " ان الله یامر بالعدل و الاحسان" و ترس آور ترین آیه من عبارت است از " فمن یعمل مثقال ذره شره یره" مهمترین آیه من آیه الکرسی می باشد.  

 

من در ابتدا به صورت یک کتاب نبودم. در هر واقعه و لحظه هایی که نیاز بود از طرف خدا برای پیامبر نازل می شدم تا پیامبر مرا برای مردم بخواند وعمل کند. وقتی من توسط جبرئیل امین برای پیامبر نازل می شدم ، پیامبر برای مردم می خواند و کسانی که سواد داشتند یاد داشت می کردند و کسانی هم که سواد نداشتند آیات مرا حفظ می کردند.کسانی که آیات مرا حفظ می کردند به حافظین وحی و کسانی که آیات مرا می نوشتند به کاتبین وحی شهرت پیدا کردند. اولین کسانی که مرا جمع آوری کردند، پیامبر گرامی اسلام(ص)، حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س) بودند.البته این مصاحف شخصی بوده و تعداد دیگری هم مصحف شخصی داشتتند که عبارت بودند از: سالم، ابوزید، سعد بن عبید، معاذ بن جبل، ام ورقه، ابن ابی کعب، ابن مسعود، ابوالدرداء، مقداد بن اسود، ابو موسی اشعری، حفصه، زید بن ثابت، مجمع بن جاریه، عایشه، عقبه بن عامر، ام سلمه، عبدالله بن عمرف انس بن مالک . جمع آوری آیات من توسط حضرت فاطمه(س) که به صحیفه فاطمه(س) معروف بوده دست به دست در نزد امامان معصوم(ع) گشته و در معرض عوام قرار نگرفته است. این مصحف اکنون در نزد امام زمان(عج) قرار دارد. جمع آوری رسمی و حکومتی آیات من بعد از یک حادثه ای اتفاق افتاد. حادثه از این قرار بود که در دوره ابوبکر شخصی به نام مسیلمه کذاب ادعای پیامبری کرده بود که سپاه اسلام برای مقابله با آن آماده جنگ شده بود. در این جنگ تعداد 70 نفر از صحابه و حافظین قرآن به شهادت رسیدند.شهادت این تعداد از حافظین وحی باعث شد تا یاران پیامبر به این فکر بیافتند تا آیات مرا در یک مجموعه جمع آوری کنند. بعد از آن از تمام کسانی که آیات مرا در ذهن داشته و یا جایی یاد داشت کرده بودند خواسته شد تا آنها را با دو شاهد که گفته های آنها را گواهی بدهند برای جمع آوری اقدام نمایند.برای جمع آوری قرآن گروهی را به سرپرستی زید بن ثابت انتخاب کردند. از اینکه چرا در میان آن همه صحابه مومن و پرهیزگار و شجاع و غیره زید بن ثابت انتخاب شده است، باید گفت که زید بن ثابت جوانی بیست و یک ساله و شجاع و مومن و با سواد و به تعدادی از زبانهای آن روز هم آشنایی داشته و همچنین بیشتر آیات را در زمان رسول خدا می نگاشت و تعصب خاصی هم نداشته و بالاتر از همه مورد اعتماد انتخاب کننده یعنی ابوبکر بوده است. به این صورت تمامی آیاتم در یک کتاب جمع آوری گردید. مشکل بعدی که برای مردم سراسر دنیای اسلام آن زمان بوجود آمده بود در این است که فارسها و دیگر مللی که با زبان عربی آشنایی کاملی نداشتند، هر کدام به یک نحوی مرا قرائت می کردند.اگر به این شکل ادامه پیدا می کرد اختلاف در قرائت بوجود می آمد و هر سرزمینی به گونه ای که خودش یاد گرفته بود فرا می گرفت و احتمال اینکه این اختلافات عمیق تر شود بوجود می آمد. در زمان عثمان پی به این اختلافات برده و به چاره جویی پرداختند.در ان زمان انجمنی تشکیل دادند که اعضای آن عبارت بودند از: زید بن ثابت، سعید بن عاص، عبدالله بن زبیر و عبدالرحمن بن حارث .نخستین کاری که آنها کردند این بود که نوشته های زمان پیامبر اکرم (ص)را گرد آورند و نسخه جمع شده زمان ابوبکر را که حالا در خانه عمر در اختیار حفصه بود، در اختیار انجمن قرار دهند. بعد از نوشتن نسخه اصلی که کاری بس دشوار و وقت گیر بود عثمان تصمیم گرفت تا از تعدادی از این نسخه نوشته شود و به شهر های بزرگ و زیر مجموعه حکومت اسلامی فرستاده شود تا همه از این نسخه هایم استفاده نمایند.پس از تدوین عثمان دستور داد تا تمام کتیبه ها، نوشته ها، استخوانها، سنگهای نازک سپید، چرمها، سفالها و الیاف خرمائی را که صحابه آورده بودند و آیاتم بر روی آنها نوشته شده بود بسوزانند و یا پاره کنند و بشویند تا اختلافی در آنها بوجود نیاید و همه یکپارچه و یکدست شود.مصحفم که در دوره عثمان جمع آوری شده بود مورد تایید حضرت علی(ع) هم قرار گرفته است. خط من هم که در زمان عثمان برای کتابتم برگزیده شد، انتخاب و به نام او هم معروف گردید. بعد ها رسم الخطهایی دیگر هم بوجود آمده از قبیل: خط نبطی، خط کوفی، خط نسخ و غیره اما امروزه هم خط عثمانی از بهترینها است. یکی از مشکلات دیگر در خواندن آیاتم کلماتی بود که بدون نقطه و اعراب بودند.این مشکل هم بعد ها برطرف گردید و تمامی نوشته هایم با اعراب و نقطه گذاری شد. 

  

امروزه من که عمری 1400 ساله دارم در میان شما بوده و هر کدام از شما مرا دوست داشته ، ولی نوع نگاه شما با من فرق دارد.بعضی ها مرا فقط برای نگهداری در کتابخانه شخصی منازل استفاده می کنند. بعضی ها مرا هر روز می بوسند و دوباره در جای خود قرار می دهند. بعضی ها فقط مرا می خوانند، بدون آنکه بفهمند. بعضی ها هم مرا هنگام مردن و در قبرستان و مسجد می خوانند. بعضی ها مرا به دیگران هم یاد می دهند. بعضی ها مرا هم می خوانند و هم عمل می کنند.بعضی ها هم مرا تفسیر می کنند.بعضی ها هم مرا با خط زیبا می نویسند.راستی شما جزء کدام دسته هستید؟   

جانباز خاموش (شیر دیروز و مجاهدت امروز )

خیلی دوست داشتم در رابطه با جانبازی که هیچگاه نشده  افتخار جانبازیش را برای کسی تعریف کند مطلبی می نوشتم .شاید کسی از او نپرسیده است . شاید مسئله ای پیش نیامده تا از افتخارات خودش پرده برداری کند . شاید کشاورز ویا دامداری درگوشه ای از یک روستای دورافتاده ای بود که نیاز به وام ، یا مسکن ویا غیره نداشت که بخواهد از این امتیاز استفاده کند .یا کارمندی بود که نیاز به ارتقای گروه نداشته است .بی حرمتی به جانبازان عزیز و دوست داشتنی نباشد .وقتی در محکمه ای قرار می گیری ، ناگاه یکنفر کارت جانبازیش را روی میز قاضی یک دادگاه می گذارد ،یا روی میز فرمانده یک پاسگاه ، یا کلانتری ،مدیر مدرسه ،رییس بانک ،ویا غیره دیگر جو و فضای موجود دگرگون می شود .یا فردی را در اجتماع می بینی که به خاطر درصدی از جانبازیش که به حساب ناتوانی از کار در محل اداره متبوعش حضور نمی یابد ،اما در شغل دوم وسوم خود همانند یک تراکتور کار می کند ،این یک مقدار وجهه جانبازی را در جامعه شبهه ناک می کند .روزی دو نفر درگیری لفظی پیدا می کنند.شخص سومی از راه می رسد وبه یکی از آنها می گوید اگر حق با تو هم باشد ،روزی که به میز محاکمه دعوت شدی این آقا دستهای جانبازیش را روی میز می گذارد و ورق به نفع خودش بر می گردد . نمی دانم تا چه حد این کلام آن مرد صحت داشته باشد، اما این تفکر در جامعه خطرناک است . به برکت میلاد حضرت ابالفضل (ع)روزی را به عنوان روز جانباز در نظر گرفتند .آن حضرت وقتی در شبانگاهی دور خیمه ها مشغول پاسداری بود ، شمر که از خویشاوندان اوبه حساب می آمد، پنهانی به او نزدیک می شود ،واز آن حضرت می خواهد که دست از حمایت امام حسین (ع) بردارد تا به حرمت فامیلی از او بگذرد .آن حضرت دست رد بر سینه شمر ملعون می زند ودفاع از امامش را عبادت می داند .حضرت ابالفضل العباس (ع)مردی به تمام معنا خوش غیرت بود .او برای آب آوردن وقتی دستهایش را از دست می دهد ،مشک را به دهان می گیرد .در زمانی که دشمنان ما نع بردن آب آن حضرت می شوند و تصمیم می گیرند او را به شهادت برسانند، امام حسین (ع) به بالین آن حضرت می رسد .شرم وحیای ایشان مانع از آن می شود که با آن حالش به خیمه کودکان برود . چرا که کودکان از عمویشان خواسته بودند برای آنها آب بیاورد .و در فاصله چند صد متری در دامن مولایش به حق می پیوندد .به همین لحاظ فاصله قبر آن حضرت تا مرقد مولایش فاصله دارد که به بیت الحرمین مشهور است .همین شرم وحیا وادب ومعرفت حضرت عباس (ع) است که مردم را مشتاق می کند تا دست به دامنش ببرند واو را باب الحوائج بخوانند.این حضرت فرزند همان مولای جانبازی است که در آن هنگام که برای شکایت زره اش پای میز محاکمه قرار می گیرد از قاضی می خواهد که به احترام او برنخیزد .وزمانی که قاضی از او می خواهد شاهدی برای اثبات ادعایش بیاورد اما او هیچ شاهدی ندارد وبه همین ترتیب رای به نفع آن مرد یهودی صادر می شود . آن مرد یهودی وقتی آن همه عدالت را در اسلام می بیند به اشتباه خودش پی برده واقرار می کند که مالک این زره از آن حضرت  است وبه اسلام روی می آورد .

ما شرمنده آن جانبازی هستیم که بعد از گذشت سه دهه از جنگ هنوز هم روی تخت بیمارستان دراز کشیده وبا آن وضعیت ، شناخت کامل داشته و در واقع آگاه به زمان هست .ما شرمنده آن جانبازی هستیم  که راه امام را فراموش نکرده است .ما شرمنده آن جانبازی هستیم که مثل شمع می سوزد وبه جامعه نورافشانی می کند .ما در پیشگاه همه جانبازانی که مطیع اوامر ولی امر خودشان  و بی هیچ چشمداشتی در خدمت خداو خلق خدا هستند سر تعظیم فرود می آوریم .جانبازان کسانی هستند که با دیدن آنها یاد امام وشهیدان در ذهن تداعی می شود .جانبازان مجاهدانی بوده وهستند که پس اتمام دفاع هشت ساله به جهاد با نفس پرداخته اند .همانگونه که در روایات واحادیث ما مشهور است جهاد با نفس برتر از جهاد با شمشیر است . 

      

                                                                                                                                                                        

عارفان گفته اند که اگر کسی در راه مبارزه با نفس بمیرد شهید ومجاهد فی سبیل الله مرده است .یعنی در حکم شهید است وثواب شهید را نصیب می برد .امام علی (ع)فرمودند :ان المجاهد نفسه علی طاعه الله وعن معاصیه عندالله سبحانه بمنزله بر شهید (غررالحکم) مطالب زیر برگرفته از کتاب حکمت ومعیشت (شرح نامه امام علی به امام حسن(ع) تالیف دکتر عبدالکریم سروش است که تقدیم همه جانبازان عزیز میهن اسلامی ایران می کنم .

جهاد یک معنا بیشتر ندارد وآن عبارت است از پا نهادن برخدایی خویشتن .فرو کوفتن سرکشی هاوبه جای خود نشاندن نفس ،جهاد است .هر کس که در جهاد درونی پیروز شود جهاد بیرونی را هم آسان خواهد یافت .خداوند درون انسان را می نگرد نه برون وقال را .خداوند مجاهدان راهش را هدایت می کند .والذین جاهدوافینا لنهد ینهم سبلنا وان الله لمع المحسنین (عنکبوت-69) 

 

 

*- مولوی خود از طایفه بزرگان اهل مجاهدت بود .او نیز شیخ الاسلام ومفتی بود وبزرگان به او حرمت بسیار می نهادند .فرد بسیار آبرومند ، خطیبی زبردست ونکته پرداز، مورد توجه سلطان وعلما ومورد اقبال خلایق بود .اما به تمام اینها پشت پازد .به تعبیر خودش "سجاده نشین باوقاری بود که بازیچه کودکان کوی شد .یعنی حاضر شد که تمام آن برخورداریها راترک کند .چرا که مجذوبیت ومفتونیت عظیم تری جان او را تسخیر کرده بود . 

  

 

+-غزالی در روزگار خود بزرگترین استاد دانشگاه نظامیه بود .مرد بسیار مقتدری همچون خواجه نظام الملک از او حمایت می کرد .خلافت بغداد کاملا با او بر سر مهر بود .زندگانی بسیار مرفهی داشت .غزالی تمام امکاناتی که یک انسان برای اشباع حیاط مادی می تواند داشت را واجد بود .شاگرد بهترین استاد روزگارخود یعنی امام الحرمین جوینی بود ،وخود شاگرد فراوان داشت واز احترام بسیاری برخوردار بود .اما ناگهان متوجه شد که این زندگانی آن نیست که موردپسندخداوندباشد . ظواهر امر حکایت می کردند که وی موفق ترین انسان است .اما او از درون دریافت که ناکام ترین انسان در این عالم است .شش ماه بیمار شد.حتی قادر به تکلم نبود .برای درمانش طبیب آوردند .خود نوشته است که می دانستم دردم چیست ولی نمی توانستم لب از لب بگشایم .بعد از آن بود که به تمام این لذتها وتنعمات پشت پازد .این پشت پازدن به هیچ وجه آسان نبود .غزالی به نام سفر مکه از بغداد بیرون رفت وده سال در مناطق مختلف بسربرد و به پیراستن باطن ومجاهدت با نفس مشغول شد .کسی در بیابان او را دید وگفت که استاد به کجا می روی ؟در پاسخ گفت :

ترکت هوی لیلی وسعدی بمعزل  وعدت الی مصحوب اول منزل

فنادت لی الاشواق مهلا     فانه    منازل من تهوی رویدک فانزل

نسجت لهم سنجا لطیفا فلم ا     لنسجی غزالا فکسرت مغزلی

یعنی من تمام محبوبها ومعشوقهای پیشین را رها کردم ،دلبستگی ام را از آنها بریده ام وبه آن محبوب نخستین باز گشتم .پس از آنکه از این سفر ده ساله بازگشت شخصیت دیگری شده بود ووقتی او را به حضور سلطان دعوت کردند ،گفت که من بر سر تربت خلیل با خداوند عهد کردم که به دیدن هیچ سلطانی نروم و صله هیچ سلطانی را نپذیرم . به همینگونه مجاهدت ها بود که کلام او را چنان گرم وهدایت بخش کرد بطوری که هنوز هم نمی توان از او بی نیاز بود . 

 

 

 

*-ملاصدرا وضع دیگری داشت .تعلقات گاهی اختیاری وگاهی اجباری است .این امر نزد غزالی اختیاری بود اما نزد ملاصدرا وضع دیگری داشت .خداوند از وی دستگیری کرد .یعنی این حکیم سخنانی گفت که از هر سو پیکانها ی ملامت وتفکیر وتفسیق را به جانب او روانه کرد .به طوری که دیگر نتوانست در شیراز وشهر های دیگر بماند .به قریه کهک قم رفت ومدتهای مدیدی در آنجا به تنهایی زندگی کرد .ملاصدرا خود در مقدمه اسفار نوشته است که این بریدن برایش بسیار سودمند بود .می گوید پس از انزوا وانقطاع وترک تدریس وتالیف توجهت الیه توجها غریزیا ...وتضرعت تضرعا جبلیا (توجه غریزی به خدا کردم وتضرعی فطری ووجدانی نزد او بردم )

فطرطم را کاملا پیراستم ،حجابهایی را که کاملا بر آنها افتاده بود کنار زدم ،تا آنکه نفسم لهیب وشعله ای نورانی برکشید .روشن شدم . آن پلیدیها وشوخها سوخت وزدوده شد .آنگاه بود که فیوضات الهی بر من باریدن گرفت وبیشتر اکتشافات بعدی من در عرصه فلسفه محصول همان مجاهدتی بود که در انزوا انجام دادم .آن بی مهری ها وتکفیرها به ظاهر آتش بود ،اما به واقع آب کوثر بود که مرا شست ودلم را روشن کرد . 

 

*-مولوی داستانی از یک عارفی نقل می کند که سالها از غازیان وجنگجویان بود ودر جنگ وجهادهای بسیاری شرکت کرده بود وپس از آرام شدن اوضاع در صومعه اش به انزوا گراییده بود وبه عبادت می پرداخت .پس از مدتها سکوت وآرامش ،دوباره صدای طبل واسب ونقاره شنید وفهمید که غازیان اسلام دوباره به جهاد با کفار می روند .این شخص به سابقه قهرمانی ها وشوق شهادتی که داشت به شدت تحریک شد که از انزوا بیرون اید وبه پیکارگران در صحنه جنگ بپیوندد .اما در حین آماده شدن لحظه کوتاهی به محاسبه ومراقبه ایستاد .از اولین دستورات سلوک این است که سالک همواره نفس خود را متهم بدارد واگر اورا نسبت به امری مایل دید ،به او مشکوک شود وبیندیشد که شاید حیله ای در کار است ،وتا آن حیله را کشف نکرده ،به اقدام دست نزند .از این رو مرد عارف از خود پرسید که چرا نفس من مرا به این کار ترغیب می کند ،حال آنکه همیشه از مرگ گریزان بوده است .نفس آدمی در اینگونه موارد صد عذر برای نرفتن می تراشد ،چرا در این موقعیت نفس من هیچ وسوسه ومانعی در درونم برنمی انگیزد ؟پس از مدتی کاوش درونی ،صدای نفس مرد برخاست وبه این عابد عارف گفت :که من به این دلیل تو را به سوی جهاد وشهادت بر می انگیزم که تو در این خلوت روزی صدبار مرا می کشی ،در برابر خواهشهای من مقاومت می ورزی ومرا خفه می کنی ،اما در صحنه آن جنگ وجهاد بیرونی یکبار کشته می شوم ورهایی می یابم .به همین دلیل است که اگر شخص در اثنای مجاهدت با نفس بمیرد ،شهید مرده است ولو آنکه در آن کار ناکام وناتمام بماند .به واقع در عرصه مجاهدت با نفس کار به جایی می رسد که واقعا شهادت وکشته شدن جسمانی در برابر آن مبارزه های دشوار صدبار آسانتر است .در حدیث معراج در صفت اهل خیر وآخرت آمده است .(یموت الناس مره ویموت احدهم فی کل یوم سبعین مره من مجاهده انفسهم ومخالفه هواهم ) مردم یکبار می میرند ،اما اهل آخرت در هر روز به سبب مجاهده با نفس ومخالفت با هوای خود ،هفتاد بار می میرند .