شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده
شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

حاجی

     خیلی وقتها بهشون میگی حاجی به عباشون بر می خوره، می گن حاجی باباته ! خیلی دوست دارم برای یکبار هم که شده یکی به من بگه حاجی! روزی به یکی از اینا گفتم علت چیه؟ گفت : اولش که من حاجی نیستم. دومش بعضی از اینا کعبه سنگی رو زیارت می کنن و کعبه دلشون رو تنها می ذارن. وقتی وارد مکه و مدینه می شن، قبل از هر چیز به فکر خرید و بازار و غیره و غیره هستند. وقتی هم که بر می گردن اسمی حاجی هستند ، اما در عمل مشتی هم نیستن. در مقابل اشک یتیمی نه تنها اشکی نمی ریزند بلکه بی عاطفه ترین موجود روی زمین هم هستند. از دروغ که دست همه رو از پشت بستن وغیبت هم مثل نقل و نبات از دهنشون بیرون می آد. آخر عمری هم وصیت می کنند که فلان مقدار از اموالی که معلوم نیست از کجا جمع کرده بابت جرم دست و پا و زبان و چشم وگوش به فلان موسسه و یا فلان آقا بده تا حسابش از این دنیا پاک بشه .   

 حاجی حج یک بار و آن هم برای کسانی که استطاعت مالی دارند واجبه. بیا و دست بردار، هر سال و هرسال رکورد هر چه حاجی را از پشت شکستی. ای بابا یادش به خیر اون زمانی که یه فردی دنیا و آخرت خودش رو تسویه حساب می کرد. از همه اقوام سر سلامتی و حلالیت می گرفت و با یک بدرقه روحانی و خواندن یک چاووشی مشتی به حج می رفت.وقتی بر می گشت، واقعا بر می گشت.وقتی برای استقبال به دیدارشون می رفتیم، عرق چین و لباس سفیدشون و چهره نورانی که پیدا می کردند، ما رو یاد خدا می انداخت.وقتی صدای چاووشی چاوش خوان به صدا در می آمد یک محله می دویدند تا حاجی از حج برگشته رو ببینند.وقتی تو جمعیت چاوش خوان می گفت:"اول به مدینه مصطفی (ص) را صلوات"، مردم حاجی رو می بوییدند و می بوسیدند و می گفتند: اللهم صل علی محمد و آل محمد بعد چاوش خوان به ترتیب این شعارها را با همان آهنگ چاوش خوانی می خواند و مردم حاجی واقعی را تا در منزلش همراهی می کردند."دوم به نجف شیر خدا را صلوات" و الی آخر مردم گروه گروه تا چند روز می رفتند منزل حاجی و حاجی هم با همان لباس سفید و عرق چینی که به سر داشت از مردم پذیرایی می کرد و از مکه واقعی می گفت.بعد از سه روز حاجی ولیمه می داد و همه آشنایان را برای خوردن ولیمه دعوت می کرد.

بابا حاجی دست بردار! همون یک بار هم کافیه. بعضی ها نرفته حاجی اند.ندیدی همون فیلمی که یه نفر از یک روستایی می خواست بره مکه و در را هش چه اتفاقاتی افتاد ؟ نرفته حاجی برگشت. همه به دیدنش می آمدند و اون از هیچ چیز خبر نداشت.

بابا حاجی دست بردار! این چه رسمیه که می آیی و به من می گی من می رم مکه می خواهی راضی باش می خواهی راضی نباش.

بابا حاجی دست بردار! یه بارواجبه، درست، بار دوم مستحبه، درست.بار بیستم دیگه چیه ؟ بعضی ها می گن این عربا مفت مفت این پولا رو می خورند و وهابی تولید می کنند.

بابا حاجی دست بردار! یه نگاهی به دور و برت بکن.! ببین جوون بیکار نداریم؟ ببین دختر دم بخت پدر مرده نداریم؟ببین زن بدبختی که از نداری به فحشا افتاده نداریم؟ ببین واقعا بی خانمان نداریم؟ ببین واقعا مستاجری که شرمنده زن و فرزند و صاحبخانه باشه نداریم؟ اگه نداریم خوش به غیرتت ، صد بارک الله، تو نری کی بره. 

بابا حاجی دست بردار! یادته قدیما وقتی یه فردی می خواست بره به مکه زن و بچه و عهد و عیال و داراییش رو به همسایه می سپرد، آیا الآن می تونی یک رازت رو به کسی بگی و بری.

من که گفتنی ها بود گفتم ، تو هر چه خواهی بکن.

 جز نام تو در زبان ندارم و الله       جز در ره تو گمان  ندارم تالله    

 سجاده بگیروبا من مست بیا           غیرتو که من کسی ندارم با الله

--------------------------------------  

حضرت مولانا می فرماید:

ای قوم به حج رفته، کجایید، کجایید؟ / معشوق همین جاست، بیایید، بیایید

معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار / در بادیه سرگشته شما در چه هوایید؟

گر صورت و بی صورت معشوق ببینید / هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

ده بار از آن راه بدان خانه برفتید / یک بار از این خانه بر این بام برآیید

آن خانه لطیف است، نشان هاش بگفتید / از خواجه آن خانه نشانی بنمایید

یک دسته گل کو، اگر آن باغ بدیدیت؟ / یک گوهر جان کو، اگر از بحر خدایید؟

با این همه آن رنج شما گنج شما باد / افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی در کتاب "در عشق، زنده بودن - گزیده غزلیات شمس" در شرح این غزل نگاشته است:

ای قوم به حج رفته: شیخ صفی الدین اردبیلی، در تفسیر این بیت، سخنانی دارد که در صفوه الصفا، 562، نقل شده است:" فرمود که کعبه دو است: یکی کعبه گل با کسره (گ) و دیگری کعبه دل. و این خطاب با طالبان کعبه گل است که اگر چه ادای رکن اسلام به آن کعبه حاصل شود، اما معرفه الله و طلب کعبه حق به حج کعبه دل حاصل شود.پس ای طالبان حق و معرفه الله به حج کعبه دل آیید و آن را از این کعبه بطلبید. و خدا طلبی به قطع مسافت صوری نیست" واذ سالک عبادی عنی فانی قریب"(2/186) و نحن اقرب الیه من حبل الورید(50/16) و قدس سره فرمود که مردان را نشیمن آبله کند نامردان را کف پای! یعنی مردان بنشینند و سفر طلب نکنند و نامردان کالحایر فی الفلوات گام زنند و به کام نرسند.

معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار: در مورد بیت دوم، این تفسیر از شیخ صفی الدین نقل شده است: چون حق تعالی به بنده از بنده نزدیک تر است در مهامه حیرت و هایمی طلب نتوان کرد و در آن بعد و سرگشتگی وصال حاصل نشود، پس حجاب تو در میان تویی. حجاب خود را از میان بردار و رسیدی. دع نفسک و تعال.

صورت بی صورت: بیانی است نقیضی و پارادوکسی(oxymoron) که مولانا از آن در باره ذات حق استفاده کرده است، چرا که به تعبیر او:

صورت بخش جهان ساده و بی صورت است

آن سرو پای همه بی سرو پا می رود

یعنی انیت (با تشدید ن وی) و توجه به نفس شما را از رویت حقیقت شما که همان اتحاد با معشوق است باز داشته است، شما خود حجاب خویشتنید.بایزید بسطامی فرموده است:" من کان هو حجابه ای شی یحجبه؟ " آنکه خود حجاب خویشتن است، چه چیزی پرده او تواند بود؟(حلیه الاولیاء، 10/38) و ابو سعید ابوالخیر گفته است: " حجاب میان بنده و خدای ، آسمان و زمین نیست. عرش و کرسی نیست. پنداشت و منی تو حجاب است. از میان برگیر و به خدای رسیدی." اسرارالتوحید، 1/287).

 

یادی از یک خاطره با سیری بر تفسیر سوره عادیات

یادی از یک خاطره با سیری بر تفسیر سوره عادیات  

 

یادم هست در اوایل جنگ تعدادی از بچه های بسیج پایگاه ثاراله میگون به سرپرستی مربی گرانقدر  عمو اسحق سالارکیا و به همراه تعدادی از بچه های پایگاههای بسیج تهران برای آموزش صخره نوردی ،یک هفته در جاده زایگان کنار یک صخره ای اردو زده بودیم.از صبح تا ظهر کنار صخره آموزش می دیدیم وظهر برای نماز و ناهار و استراحت به چادر ی که  در نزدیکی ما و کنار رودخانه برپا شده بود می رفتیم  .بعد از استراحت دوباره  به پای صخره رفته  و آموزش تئوری وعملی صخره نوردی را ادامه می دادیم. .در این آموزش با طناب کوهنوردی ،انواع گره ها ،صعود به صخره و فرود با طناب را آموزش می دیدیم. هوا که تاریک می شد به چادر بر می گشتیم. نماز جماعت ، دعا و سخنرانی برگزار می شد . فکر می کنم  آموزش کوهنوردی و سخنرانی ها توسط جناب آقاجانی انجام می شد. یکی از سخنرانی هایی که هنوز به یادم مانده در رابطه با تفسیر سوره عادیات بود .

مجاهدان و سربازان اسلام در نزد خدا آنقدر درجه و مقام بالایی دارند که خداوند به خود آنان قسم یاد نمی کند بلکه به :                

ولعادیات ضبحا                 قسم به نفس نفس زدن اسبان که در حمله به سوی دشمن به شماره می افتد.

فالموریات قدحا                قسم به جرقه های سم اسبان که در برخورد با سنگ ها تولید می شود.

فالمغیرات صبحا                قسم به آن صبحی که آنان را به غارت گرفتند.

فاثرن به نقعا                    قسم به آن گرد و غباری که بر انگیختند.

فوسطن به جمعا               قسم به آن لحظه که سپاه دشمن را در میان گرفتند.

    این همه قسم را خداوند به این منظور یاد کرد که بگوید:

ان الانسان لربه لکنود          انسان نسبت به پروردگارش کافر نعمت و ناسپاس است.

و انه علی ذالک لشهید        و خودش هم بر این ناسپاسی گواه است.

و انه لحب الخیر لشدید         و او بر مال دنیا سخت فریفته و بخیل است . 

افلا یعلم اذا بعثر ما فی القبور آیا نمی داند روزی از قبر ها بر انگیخته خواهد شد .   

(برای جزای نیک و بد اعمال ) جمله استفهامی که بوی    

انکار از آن استشمام می شود (المیزان)   

وحصل ما فی الصدور            و آنچه در دلها هست پدیدار خواهد گشت.

ان ربهم بهم یومئذ لخبیر        مسلم آن روز پروردگار بر نیک و بد اعمال کاملا آگاه است. (و به  ثواب و اعقابشان می رساند )

شان نزول : رسول خدا (ص)چندین بار لشکری به سوی قبیله ای از کنانه گسیل می داد و هر بار شکست می خورد .آخرین بار لشکری به فرماندهی حضرت علی (ع)فرستاد که آن را ذات السلاسل خواندند و آن حضرت شکست سختی به دشمن داد . این سوره در همان صبح پیروزی بر رسول خدا نازل شد که در نماز صبح آن را قرائت کرد .مردم پرسیدند که ای رسول خدا ما این سوره را نشنیده بودیم . رسول خدا فرمود : علی (ع) لشکر دشمن را شکست داد و این سوره توسط جبرئیل برای نوید و مژده فرستاده شد. همان روز حضرت علی (ع)با تعداد زیادی اسیر و غنائم به مدینه رسید . (المیزان )

من سعی کردم برای حفظ امانت از المیزان کمک بگیرم ،اما همان فردی که این سوره را تفسیر می کرد ،چنان با ذوق و شوق شان و مقام یک مجاهد راه خدا و یک سرباز اسلام را بیان می کرد که من محو گفتارش شدم وهنوز هم از یادم نرفته است . همان کلاس کوهنوردی باعث شد تا همراه گروه کوهنوردی میگون قله هایی از قبیل دماوند ،علم کوه ، توچال ،کلوم بستک ،سی چال ،بمو وغیره را صعود نمایم .    

 

 

               

 

                 صعود به قله کلوم بستک مربوط به سالهای 60 هیئت کوهنوردی میگون      

پرستش

خدایا ، تو را تا  نبینم ، پرستش نمی کنم

خدایا ،رد پایت هیچ ، تا پاهایت را نبینم پرستش محال است

خدایا ،از این بنده ات نخواه که کر و کور  و لال سر به سجده برم

خدایا ،زر پرستان زر را دیده اند و به ارزش آن پی برده اند ، زور پرستان میوه ظلم را چشیده اند ،تزویر کاران تمام اهدافشان را در آن می بینند ، با همه این احوال من تو را می بینم ،در روشن ترین ساعات روز و در تاریکترین شبها

خدایا ،من تو را در شبنم می بینم ، که به گل لطافت می دهد

خدایا ، من تو را در آب می بینم که به هستی ، هستی می بخشد

خدایا ،

         می گویند ،

                       می توان تو را در گل سرخ دید

                                       اما من ،

                                                 در همه گلها تو را می بینم .

تنها ترین عاشق

 تنها ترین عاشق

عشق در روز دیده و در شب تعریف می شود . 

در روشنایی تثبیت و در تاریکی حل می شود . 

به چه زبانی باید گفت ؟ در کجا باید فریاد زد ؟  

با کدام چاقو و قمه و قداره و شمشیر وتیر و تفنگ باید فهماند ؟ 

آی مردم بدانید ، من عاشق ترین عاشقان روی زمین هستم . 

دست راستم فرهاد و دست چپم مجنون .  

در بیا بان گام بر می دارم و در کوه با تیشه در پی عشقم ، که نا گاه فریادی می شنوم در شب ، که بخوان ! تمام وجودم در آن تنها یی به لرزه در می آید. 

گفتم که خواب می بینم . صدا و صدا و صدا همواره می گوید بخوان . 

من که بلد نیستم عشق را بخوانم .اما این عشق خواندنی است .خوا ندنی تر از هر رمان شیرین .خواندنی تر از هر شعر زیبا .

در طول تاریخ افرادی بودند که بخوانند ، اگر چه خواندن هم نمی دانستند . ابراهیم ،نوح ،عیسی ، موسی ومحمد (ص) اینگونه بودند .آنها عشق را خواندند و شهدا در تمام طول تاریخ معنا کردند .