شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده
شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

قصه انقلاب در میگون (2)

 

 قصه انقلاب (1) در میگون تقریبا اولین حرکت ما در همراهی با انقلاب بود.هنوز به مرحله حزب اللهی نرسیده بودیم اما انقلابی شدیم. دست وپا شکسته نماز می خواندیم و روزه هم می گرفتیم اما جنس مذهبی داشتیم. بیشترین چیزی که ما را به راهپیمایی وتظاهرات می کشاند حس کنجکاوی ویک نوع تفریح وسرگرمی بود..هر چه از عمر انقلاب می گذشت شناخت ما نسبت به انقلاب وارزشهای انقلاب بیشتر می شد .اسم امام خمینی را زیاد شنیده اما چهره ایشان را ندیده بودیم.روزی یکی از دوستان اعلامیه ای از حضرت امام به مادادکه تصویرمبارک ایشان هم در اعلامیه بود. بالاخره چهره ان محبوب در ذهن ما نقش بست.نمیدانم چه چیزی در وی مشاهده کردم که به یکباره عاشق مرام و مسلک ایشان شدم.یک روزی یکی از نوارهای سخنرانی حضرت امام به دست مارسید.یک طرف نوار سخنرانی حضرت امام وطرف دیگر سخنرانی دکتر علی شریعتی بود.شبها به خانه مجید خان احمدی میرفتم وبه کمک هم تاصبح با ضبط صوتی که داشت نوار را تکثیر کرده وروز بعد در اختیار مردم می گذاشتیم.دکتر علی شریعتی وشهید مرتضی مطهری دوتن از چهره های برجسته وفرهنگی و به یاد ماندنی قبل از انقلاب بودند که با سخنرانیها وکلاسهای درسی که داشتند جوانان را بیدار می کردند. خلاصه کار ما شده شرکت در راهپیماییها وتظاهرات وپخش اعلامیه ها وشب نویسی روی دیوارها.طوری شد که گهگاه دیر هنگام به گاوا سرکشی می کردم.حیوونکی هااونقدر از وقت عتوفه دادن انها دیر میشد که وقتی صدای پای مرا میشنیدندشروع به سروصدا می کردند. گاوا ماما می کردندوالاغا هم صدای انکر الاصوات خودشونوبلند می کردندکه به یکباره یاد درسهای حسنک کجایی دوران ابتدایی می افتادم. ساعت 12یکی ازشبهاعده ای ازدوستان به همراه خیراله عارف زاده شروع به کوبیدن در منزل ما کردند .رفتم بیرون گفتم چه شده؟ گفتند: بیا وعکس امام را تو ماه تماشا کن.ما اونقدر عاشق امام بودیم که داشت باورمان می شد.همراه دوستان حرکت کردیم ودر خونه مردم را میزدیم وانها را هم از موضوع با خبر می کردیم تا رسیدیم به یکی از افرادی یه موافق انقلاب نبود.(محمد بهرامی که به مدخان معروف بود.)بهش گفتیم:نیگا کن .ببین عکس امام تو ماه افتاده حالا باور می کنی ؟سکوتی در جمع بوجود امد تا ببینیم عکسل العمل وی چگونه است. او دستهاشو رو ابروانش قرار دادو ور و ور به ماه خیره شدو پس از چند لحظه گفت:من هر چه نگاه می کنم عکس شاه رو تو ماه می بینم.بچه ها زدند زیر خنده وچیزی نگفتند.فردای همان شب از اخبار رادیو شنیده بودیم که این خبر صحت ندارد وخرافات وکار ضدانقلاب است. اکثر اوقات با دسته تظاهرات حرکت می کردیم و می رفتیم جلو منزل یکی از افرادی که نسبت به انقلاب بد بین بود. چند لحظه ای توقف می کردیم وشعارهایمان رابلند تر وبا حرص بیشتری سر می دادیم. یکی از این شبها ایشان که پیر مردی شوخ طبع هم بودبیرون امد وگفت:نمی دونم شاه زیر سقفهای من پنهان شده؟ چرا همیشه در اینجا شعار می دهید.این حرف ایشان مدتها عامل خنده برای ما بود.

نظرات 1 + ارسال نظر
ایدا سه‌شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 12:41

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد