شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده
شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

زنده یاد جانباز شهید حاج محمد سلیمان میگونی

پسر دایی مادرم بود. از بچگی با اخلاق و رفتار و منش و مردانگی او آشنا بودم. مدام به دیدار فامیل و آشنایان می رفت. امکان نداشت مشکلی برای یکی از بستگان بوجود بیاید و او حضور نداشته باشد. در تمامی شادی و غمها حاضر و ناظر و همدرد و همسو بود. یادم هست یک شب مثل شیر غرّان در پشت بام ما حاضر شد. دور تا دور خانه ما را مورد بازدید قرار داد. طاقت نیاورد و درب خانه ما را کوبید. بیدار شدیم و به سمت در رفتیم. دیدیم دایی پشت در ایستاده است. گفتیم دایی این وقت شب اینجا چه می کنید. گفت: امامزاده بودم صدای جر و بحث و درگیری شنیدم ، گفتم شاید از خانه شما باشد، طاقت نیاورده و به اینجا آمدم تا ببینم کسی با شما کاری نداشته باشد. اگر مشکلی برای ما بوجود می آمد و یا اگر میهمانی داشتیم و یا اگر ولیمه، عروسی و از این قبیل کارها بود ایشان حضوری پر رنگ تر از همه داشتند.از ابتدای ورود مدعوین جلوی در می ایستادند و بر همه کارها نظارت داشتند. تا انتهای مجلس چیزی نمی خوردند. وقتی میهمانان خداحافظی می کردند و می رفتند و تمامی ظرفها شسته و رفته می شد با التماس بزرگان مقداری غذا می خوردند. هیچگاه پیش نیامده حتی برای یکبار من از ایشان نامهربانی دیده باشم. همیشه با لبخند با ما برخورد می کرد. وقتی به خانه اش وارد می شدیم، تا آخرین لحظه به ما محبت می کرد. اخلاق و رفتار و منش وی همانند پدر شهیدش بود. پدرش در جنگ شهید نشده بود. سیل ویرانگری که حدود 60 سال قبل در میگون جاری شد، خسارات جانی و مالی فراوانی را به میگون وارد ساخت. پدر ایشان مرحوم رمضان سلیمان میگونی برای نجات تعدادی از افراد که در بستر رودخانه گرفتار شدند وارد رودخانه شده بود. پس ار اینکه افراد محاصره شده در آب را نجات می دهد برای خروج خودش به درختی آویزان و پس از چندی تلاش برای نجات خودش بالاخره تسلیم امواج آب شده و جان به جان آفرین تقدیم و به عنوان کسی بود که اولین نام شهید را بر روی مزار خود زینت داده است. 

                      

جناب حاج محمد سلیمان میگونی هم از این جرگه و از این اصل و نسب بود.انگاری این پدر و پسر از مردن تو رختخواب وحشت داشتند. او از سیلی خوردگان دوران آشوب قبل از انقلاب در دانشگاه تهران هم بود. بعد از انقلاب هم در تمامی صحنه های انقلاب حضوری پر رنگ داشت. با شروع جنگ تحمیلی به صفوف رزمندگان اسلام پیوست. بارها و بارها از اداره برق تهران که محل کار ایشان بود به جبهه اعزام گردید. تعداد اعزامهای وی به حدی بود که بیشترین حضور داوطلبانه در جبهه را در بین رزمندگان رودبارقصران داشت. در یکی از این حضورها در جبهه گلوله ای در کنارش منفجر و موج آن باعث می شود که ایشان مدتها از این موج احساس ناراحتی می کرد. همین اثر موج تا آخر عمر نازنینش وی را آزار می داد. خداوند روح بزرگ ایشان را قرین رحمت قرار بدهد.  

این شعر از وبلاگ سرداران شهید مازندران گرفته شد.

اتل متل یه قصه/از غربت یه دایی/جانباز هشت سال جنگ/موجی و شیمیایی /خسته و دل شکسته/همیشه سرفه می کرد/میخندید اما آروم/به خود می پیچید از درد/دایی جونم تو خونه/نور نگاه ما بود/بعد بابای خوبم/پشت و پناه ما بود/توی خونه با اینکه/جای بابام خالی بود/اما با دایی جونم/زندگیمون عالی بود/تو جبهه با هم بودن/خردل اونارو سوزوند/بابای من شهید شد/داییم به یادگار موند/موج که اونو میگیره/خونه به هم میریزه/داد میکشه بخوابید/نوبت سینه خیزه/یا خیلی آروم میره/نقشه جنگ میکشه/برای غافلگیری/طرحی قشنگ میکشه/یه شب که موج گرفتش/همه توی خواب بودیم/بی تاب بود اما همه/توی خواب ناب بودیم/بی تاب وپر تلاطم/هی بی قراری میکرد/با سر میزد تو دیوار/هی گریه زاری میکرد/نمی بینی چه سخته/بعد جبهه ها جدل/جنگ با بد حجابی/با سی دی مبتذل/نمی بینی چه سخته/بعد جبهه ها فریاد/نبرد با بی غیرت/نبرد با اعتیاد/نمی بینی چه سخته/بعد جبهه ها نبرد/شناسایی دشمن/تمیز مرد و نامرد/
حاجی نیستی ببینی/جوونو قرتی کردن/اونو به جای مسجد/مشغول پارتی کردن/
حاجی نیستی ببینی/به ماها نیش می زنن/به عشقمون می خندن/طعنه به ریش می زنن/حاجی نیستی ببینی/یه عده ای کمونیست /میگن زمان جنگ نیست/میگن شهید الگو نیست/حاجی نیستی ببینی/چفیه عار و ننگ شد/مانتوها کوتاه شدن/بد حجابی قشنگ شد/حاجی نیستی ببینی/یه عده دلسنگ شدن/یه عده غرق دنیا/پشیمون از جنگ شدن/حاجی میخوام دلم رو/پر از شقایق کنم/از غصه ها بمیرم/دلم میخواد دق کنم/
حال دایی که خوب شد/ماجرا رو که فهمید/با شرمندگی گفتش/منو باید ببخشید/
این اواخر دایی جون/ذره ذره آب می شد/میسوختش و میساختش/عینهو آفتاب شد/خیلی وقتا دایی جون/شبا تا صبح بیدار بود/توی قفس پرنده/همش فکر فرار بود/یه شب که رفتیم هیئت/روضه کوچه خوندن/از حضرت فاطمه/قلب اونو سوزوندن/روضه رسید به اوجش/غربت و خوب حس میکرد/سیلی و کوچه و در/با دست بسته مرد/رفتش تو حال سجده/از ته دل گریه کرد/هم نوای عرشیا/ناله کشید از این درد/وقتی تموم شد هیئت/دیدیم دایی افتاده/انگار که بیست ساله که/دایی جونم جون داده/هرچی تکونش دادیم/هیچ تکونی ندیدیم/هر چی صداش می کردیم/صدایی نشنیدیم/رسوندیمش به اورژانش/دکترا گفتن مرده/داد کشیدم دروغه/دایی من نمرده/پا شو بریم به خونه/مامان چشم انتظاره/بعد بابا به جز تو/پناهگاهی نداره/آره داییم راحت شد/از دست بی وفاها/با غصه و خون دل/دق کردش از جفاها/به تشییعش اومدن/مسئولای زیادی/هرکدوم از مسئولا/می کردن از اون یادی 

پایگاه اینترنتی کربلای ۱۱۰

                     

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد