شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده
شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

نوروز در شعر فارسی

 خیام   

 رباعیات

 

…  چهره گل نسیم نوروز خوش است

در صحن چمن روی دل‌افروز خوش است

از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست

خوش …

-------------------  

…  ابر به نوروز رخ لاله بشست

برخیز و بجام باده کن عزم درست

کاین سبزه که امروز تماشاگه توست

فردا …------------------- 

…  لاله به نوروز قدح گیر بدست

با لاله‌رخی اگر تو را فرصت هست

می نوش به خرمی که این چرخ کهن

ناگاه … 

فردوسی   

 شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۵ - گفتار اندر آفرینش آفتاب

 

…  و نه از باد و دود

به چندین فروغ و به چندین چراغ

بیاراسته چون به نوروز باغ

روان اندرو گوهر دلفروز

کزو روشنایی گرفتست روز

ز خاور برآید سوی باختر

نباشد …

 شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش  

…  آمد سزا را سزاوار جفت

همه ساله بخت تو پیروز باد

همه روزگار تو نوروز باد

برفت و ببرد آنک بد نوذری

سواران جنگ‌آور و لشکری

بنزدیک شاه آمد از دشت …

 شاهنامه » داستان بیژن و منیژه   

…  که هاروت نیرنگ ساخت

دلم بر همه کام پیروز کرد

که بر من شب تیره نوروز کرد

بدان سرو بن گفتم ای ماهروی

یکی داستان امشبم بازگونی

که دل گیرد از مهر او فر و … 

 شاهنامه » داستان دوازده رخ  

…  شاه کیخسرو و تاج و گاه

که پیروزگر شاه پیروز باد

همه روزگارانش نوروز باد

ششم بیژن گیو و رویین دمان

بزه برنهادند هر دو کمان

چپ و راست گشتند یک با … 

 شاهنامه » اندر ستایش سلطان محمود  

…  داد پاسخ پرستنده هوم

به آباد بادا بداد تو بوم

بدین شاه‌نوروز فرخنده باد

دل بدسگالان او کنده باد

پرستنده بودم بدین کوهسار

که بگذشت برگنگ دژ …

 شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۲  

…  بدسگالان به دو نیم باد

همه ساله بخت تو پیروز باد

شبان سیه بر تو نوروز باد

چو بشنید گفتارش اسفندیار

فرود آمد از بارهٔ نامدار

گو پیلتن را به بر در … 

 شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۹  

…  همان زند و استا بمشت

نگه دارد این فال جشن سده

همان فر نوروز و آتشکده

همان اورمزد و مه و روز مهر

بشوید به آب خرد جان و چهر

کند تازه آیین … 

 شاهنامه » پادشاهی اردشیر » بخش ۸  

…  داد

خردمند را خواسته بیش داد

به دیبا بیاراست آتشکده

هم ایوان نوروز و کاخ سده

یکی بزمگه ساخت با مهتران

نشستند هرجای رامشگران

چنین گفت با نامداران … 

 شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزه‌گر » بخش ۳  

…  اندر نشیب

بتازم نه بینم عنان از رکیب

چو با تگ چنان پایدارش کنم

به نوروز با باد یارش کنم

وگر آزموده نباشد ستور

نشاید به تندی برو کرد زور

بنه عمان بفرمود …

 شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزه‌گر » بخش ۷  

…  نبرد

به ایوان همی بود خسته جگر

ندید اندران سال روی پدر

مگر مهر و نوروز و جشن سده

که او پیش رفتی میان رده

چنان بد که طینوش رومی ز راه

فرستاده آمد به نزدیک …

 شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۲  

…  هرکسی

همی آفرین خواند هرکس بسی

برفتند یکسر به آتشکده

به ایوان نوروز و جشن سده

همی مشک بر آتش افشاندند

به بهرام بر آفرین خواندند

وزان پس بفرمود …

 شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۲۴

…  شد ساخته کار آتشکده

همان جای نوروز و جشن سده

بیامد سوی آذرآبادگان

خود و نامداران و آزادگان

پرستندگان پیش آذر …

 شاهنامه » پادشاهی قباد چهل و سه سال بود » بخش ۱   

…  فارقین

بیامختشان زند و بنهاد دین

نهاد اندر آن مرز آتشکده

بزرگی بنوروز و جشن سده

مداین پی افگند جای کیان

پراگنده بسیار سود و زیان

از اهواز تا پارس یک …

 شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۱ - آغاز داستان  

…  تف باد سپهر بلند

بدان کشتمندان رساند گزند

همان گر نبارد به نوروز نم

ز خشکی شود دشت خرم دژم

مخواهید با ژاندران بوم و رست

که ابر بهاران به باران … 

 شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۲ - آغاز داستان  

…  داد

پرستندگان را درم بیش داد

سه یک دیگر از بهر آتشکده

همان بهر نوروز و جشن سده

فرستاد تا هیربد را دهند

که در پیش آتشکده برنهند

سیم بهره جایی که ویران …

 شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۵  

…  ساوه‌شاه

که نه تخت ماند نه مهر وکلاه

کند با زمین راست آتشکده

نه نوروز ماند نه جشن سده

همه بنده بودند ایرانیان

برین بوم تا من ببستم میان

تو خودکامه را … 

 شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۲۲  

…  پیچد از روزگار

گرای دون که گویی که پیروز نیست

ازان پس و را نیز نوروز نیست

بمانیم تا سوی خاقان شود

چو بیمار شد نزد درمان شود

ور ای دون که پیروزگر باشد …

 شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۶۳  

…  بادا بدو نام و کام

ابا فر و با برز و پیروز باد

همه روزگارانش نوروز باد

به ایران و تورانش بر دست رس

به شاهی مباداش انباز کس

همیشه به دل شاد و روشن … 

 شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۷۰

…  باغبان بود مردوی نام

شد از دیدنش بار بد شادکام

بدان باغ رفتی به نوروز شاه

دو هفته به بودی بدان جشنگاه

سبک باربد نزد مرد همبوی شد

هم آن روز بامرد همبوی …

 شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۷۱  

…  و زمین

درم داد و دینار و کرد آفرین

همی‌کرد هرکس به ایوان نگاه

به نوروز رفتی بدان جایگاه

کس اندر جهان زخم چونین ندید

نه ازکاردانان پیشین شنید

یکی حلقه …

 شاهنامه » پادشاهی شیرویه » بخش ۲

…  از باژ وز ساو هر کشوری

ز هر نامداری و هر مهتری

جز از رسم و آیین نوروز و مهر

از اسپان وز بندهٔ خوب چهر

جز از جوشن و خود و گوپال و تیغ

ز ما این نبودی کسی را …

 شاهنامه » پادشاهی شیرویه » بخش ۴

…  یار باد

سر بد سگالان نگونسار باد

به یزدان و نام تو ای شهریار

به نوروز و مهر و بخرم بهار

که گر دست من زین سپس نیز رود

بساید مبادا به من بر درود

بسوزم همه …

 شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۸

…  درود

به چرخ زحل برشدی تیره دود

هم آتش به مردی به آتشکده

شدی تیره نوروز و جشن سده

از ایوان شاه جهان کنگره

فتادی به میدان او یکسره

کنون خواب راپاسخ آمد …

 

حافظ   

غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰  

…  آذاری برآمد باد نوروزی وزید

وجه می می‌خواهم و مطرب که می‌گوید رسید

شاهدان در جلوه و من شرمسار …

 غزل شمارهٔ ۴۵۴

…  کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی

از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی

چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت …

مولوی   

 دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۷

 

…  چو رخت دیده افتاده و لغزیده

دل بر در این خانه لغزیده مبارک باد

نوروز رخت دیدم خوش اشک بباریدم

نوروز و چنین باران باریده مبارک باد

بی گفت زبان تو …

 دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۰  

…  تو روشن گردد

کوری دیده ناشسته شیطان چه شود

ور بگیرد ز بهاران و ز نوروز رخت

همه عالم گل و اشکوفه و ریحان چه شود

آب حیوان که نهفته‌ست و در آن تاریکیست

پر … 

دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸۵  

…  که به پیش تو چو مه شب سپر آییم

زلف تو شب قدر و رخ تو همه نوروز

ما واسطه روز و شبش چون سحر آییم

این شکل ندانیم که آن شکل نمودی

ور زانک دگرگونه …

 دیوان شمس » ترجیعات » هفتم  

…  و عاشقی و جوانی و یار ما

نوروز و نوبهار و حمل می‌زند صلا

هرگز ندیده چشم جهان این چنین بهار

می‌روید از زمین و ز …

 مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۱۲ - عزم کردن داود علیه السلام به خواندن خلق بدان صحرا کی راز آشکارا کند و حجتها را همه قطع کند  

…  پوشید آن

آخر از ناشکری آن قلتبان

که عیال خواجه را روزی ندید

نه بنوروز و نه موسمهای عید

بی‌نوایان را به یک لقمه نجست

یاد ناورد او ز حقهای نخست

تا کنون … 

 مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۲۷ - قصهٔ احد احد گفتن بلال در حر حجاز از محبت مصطفی علیه‌السلام در آن چاشتگاهها کی خواجه‌اش از تعصب جهودی به شاخ خارش می‌زد پیش آفتاب حجاز و از زخم خون از تن بلال برمی‌جوشید ازو احد احد می‌جست بی‌قصد او چنانک از دردمندان دیگر ناله جهد بی‌قصد زیرا از درد عشق ممتلی بود اهتمام دفع درد خار را مدخل نبود هم‌چون سحرهٔ فرعون و جرجیس و غیر هم لایعد و لا یحصی  

…  و خواه بد فاش و ستیر

بر همه اشیا سمیعیم و بصیر

زین گذر کن ای پدر نوروز شد

خلق از خلاق خوش پدفوز شد

باز آمد آب جان در جوی ما

باز آمد شاه ما در کوی … 

نظامی  

 خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۰ - در مدح شاه مظفرالدین قزل ارسلان

 

…  این نوشاب گردی

جمالش باد دایم عالم افروز

شبش معراج باد و روز نوروز

بقدر آنکه باد از زلف مشگین

گهی هندوستان سازد گهی چین

همه ترکان چین بادند … 

 خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۹ - مجلس بزم خسرو و باز آمدن شاپور

…  شب از شب نوروز خوشتر

چه شب کز روز عید اندوه کش‌تر

سماع خرگهی در خرگه شاه

ندیمی چند موزون طبع و …

 خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۰ - (سی لحن باربد)  

…  کردی رامش جان را روانه

ز رامش جان فدا کردی زمانه

نوزدهم ناز نوروز یا ساز نوروز

چو در پرده کشیدی ناز نوروز

به نوروزی نشستی دولت آن روز

بیستم … 

 خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۵ - شنیدن خسرو اوصاف شکر اسپهانی را  

…  داشتی رومی و چینی

کز ایشان هیچ را مثلی نه بینی

همه در نیم شب نوروز کرده

به کار عیش دست‌آموز کرده

نشست و باده پیش آورد حالی

بتی یارب چنان و خانه …

 خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۸۲ - سرود گفتن نکیسا از زبان شیرین  

…  زد باربد زین سان نوائی

نکیسا کرد از آن خوشتر ادائی

شکفته چون گل نوروز و نو رنگ

به نوروز این غزل در ساخت با چنگ

زهی چشمم به دیدار تو روشن

سر کویت مرا …

 خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۸۳ - سرود گفتن باربد از زبان خسرو  

…  است از آفتابی

بدان سیمین دو نار نرگس افروز

که گردی بستد از نارنج نوروز

به فندق‌های سیمینش ده انگشت

که قاقم را ز رشک خویشتن کشت

بدان ساعد که از بس رونق …

خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۸۶ - سرود گفتن نیکسا از زبان شیرین  

…  جانا چه سودست

بهاری داری ازوی بر خور امروز

که هر فصلی نخواهد بود نوروز

گلی کو را نبوید آدمی زاد

چو هنگام خزان آید برد باد

گل آن بهتر کزو گلاب خیزد

گلابی …

 خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۵ - در مدح شروانشاه اختسان بن منوچهر

…  فرات شد ولیکن

دریای روان فرات ساکن

آن روز که روز بار باشد

نوروز بزرگوار باشد

نادیه بگویم از جد و بخت

کو چون بود از شکوه بر تخت

چون بدر که سر … 

 خمسه » هفت پیکر » بخش ۴ - سبب نظم کتاب

 

…  صحیفه چنین کشد رقمم

کین فسون را که جنی آموز است

جامه نو کن که فصل نوروز است

آنچنان کن ز دیو پنهانش

که نبیند مگر سلیمانش

زو طلب کن مرا که فخر من اوست

من … 

 خمسه » هفت پیکر » بخش ۶ - ستایش سخن و حکمت و اندرز

…  مفلس زر زیاده مسنج

تا نه پیچد چو اژدها بر گنج

گر بود باد باد نوروزی

به که پیشش چراغ نفروزی

آدمی نز پی علف خواریست

از پی زیرکی و هشیاریست

سگ بر آن … 

 خمسه » هفت پیکر » بخش ۱۵ - لشگر کشیدن بهرام به ایران

…  اندیشه مال خود نکنم

بد بود بد خصال خود نکنم

تا توانم چو باد نوروزی

نکنم دعوی کهن دوزی

گرچه در شیوه گهر سفتن

شرط من نیست گفته واگفتن

لیک چون ره به …

 

 خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۲ - لشکر کشیدن خاقان چین به جنگ بهرام‌گور  

…  باز

با رعیت شده رعایت ساز

بر سر تخت شد به پیروزی

بر جهان تازه کرد نوروزی

هرکسی پیش او زمین می‌رفت

در خور فتح آفرین می‌گفت

پهلوی خوان پارسی فرهنگ

پهلوی …

 خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۷ - نشستن بهرام روز یکشنبه در گنبد زرد و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم دوم

…  شاهی ز شهریاران طاق

آفتابی به عالم افروزی

خوب چون نوبهار نوروزی

از هنر هرچه در شمار آید

وان هنرمند را به کار آید

داشت با آن همه هنرمندی

دل نهاد … 

 خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۳ - آگاهی بهرام از لشکرگشی خاقان چین بار دوم  

…  شد

مشک برگشت خاک عودی پوش

نافه خر گشت باد نافه فروش

اعتدال هوای نوروزی

راست رو شد به عالم افروزی

باد نوروزی از قباله نو

با ریاحین نهاد جان به … 

 خمسه » شرف نامه » بخش ۱۸ - سگالش نمودن اسکندر بر جنگ دارا  

…  مرادش به چنگ

پذیره شد آسایش و خواب را

روان کرد بر کف می ناب را

به نوروز بنشست و می نوش کرد

سرود سرایندگان گوش کرد

نبودی ز شه دور تا وقت خواب

مغنی و ساقی و … 

 خمسه » شرف نامه » بخش ۲۲ - رای زدن دارا با بزرگان ایران  

…  پرخاش دارا سر افراخته

همه آلت داوری ساخته

جهان را بدین مژده نوروز بود

که بیداد دارا جهانسوز بود

ازو بوم و کشور به یکبارگی

ستوه آمدند از ستمکارگی

ز …

 

 خمسه » شرف نامه » بخش ۲۸ - ویران کردن اسکندر آتشکده‌های ایران زمین را  

…  برداشتی

دگر عادت آن بود کاتش پرست

همه ساله با نوعروسان نشست

به نوروز جمشید و جشن سده

که نو گشتی آیین آتشکده

ز هر سو عروسان نادیده شوی

ز خانه برون … 

خمسه » شرف نامه » بخش ۳۴ - بزم اسکندر با نوشابه  

…  بدان باده چون باده کن

ز بیجاده رنگم چو بیجاده کن

به جشن فریدون و نوروز جم

که شادی سترد از جهان نام غم

جهاندار بنشست بر تخت خویش

نشستند شاهان سرافکنده … 

 خمسه » شرف نامه » بخش ۵۸ - نشاط کردن اسکندر با کنیزک چینی  

…  شد نار پستانم انگیخته

ز بستان دل نار شد ریخته

ز نارم که نارنج نوروزیست

که را بخت گوئی که را روزیست

مبارک درختم که بر دوستم

برآور گلم گر چه در … 

 خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲ - (مناجات اول) در سیاست و قهر یزدان  

…  شب از جبهت گردون بریز

جبهه بیفت اخبیه گو برمخیز

تا کی ازین راه نوروزگار

پرده‌ای از راه قدیمی بیار

طرح برانداز و برون کش برون

گردن چرخ از حرکات و …

 

سعدی   

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۱۲

 

…  را

کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست

بر زمستان صبر باید طالب نوروز را

عاقلان خوشه چین از سر لیلی غافلند

این کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را

عاشقان … 

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۵۱  

…  که خامی عجب‌ست

آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار

هر گیاهی که به نوروز نجنبد حطب‌ست

جنبش سرو تو پنداری کز باد صباست

نه که از ناله مرغان چمن در …

 

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۱۱۲

…  بود

به اضطرار توان بود اگر شکیباییست

نظر به روی تو هر بامداد نوروزیست

شب فراق تو هر شب که هست یلداییست

خلاص بخش خدایا همه اسیران را

مگر کسی که اسیر … 

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۱۷۰

…  یار از یار بگریزد

محب از خاک برخیزد محبت همچنان دارد

خوش آمد باد نوروزی به صبح از باغ پیروزی

به بوی دوستان ماند نه بوی بوستان دارد

یکی سر بر کنار یار و … 

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۱۷۶  

…  از پارس یغما می‌برد

شیراز مشکین می‌کند چون ناف آهوی ختن

گر باد نوروز از سرش بویی به صحرا می‌برد

من پاس دارم تا به روز امشب به جای پاسبان

کان چشم خواب … 

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۲۱۵  

…  پیرانه سرم عشق جوان بازآمد

دوست بازآمد و دشمن به مصیبت بنشست

باد نوروز علی رغم خزان بازآمد

مژدگانی بده ای نفس که سختی بگذشت

دل گرانی مکن ای جسم که جان … 

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۲۵۶

…  بت پیکر مه روی ملک سیما بود

دل سعدی و جهانی به دمی غارت کرد

همچو نوروز که بر خوان ملک یغما … 

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۲۸۷  

…  بفرمایی به فرق سر دوان آید

زمین باغ و بستان را به عشق باد نوروزی

بباید ساخت با جوری که از باد خزان آید

گرت خونابه گردد دل ز دست دوستان سعدی

نه شرط … 

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۳۱۳

…  باد صبح و بوی نوروز

به کام دوستان و بخت پیروز

مبارک بادت این سال و همه سال

همایون بادت این روز و همه …

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۳۱۴  

…  آمد بخت پیروز

دهلزن گو دو نوبت زن بشارت

که دوشم قدر بود امروز نوروز

مهست این یا ملک یا آدمیزاد

پری یا آفتاب عالم افروز

ندانستی که ضدان در کمینند

نکو … 

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۳۱۶

…  بر کنار ساغر نه

پس بگردان شراب شهدآمیز

کابر آزاد و باد نوروزی

درفشان می‌کنند و عنبربیز

جهد کردیم تا نیالاید

به خرابات دامن پرهیز

دست بالای …

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۳۲۸  

…  حکم نظر پای در گلستان نه

که پایمال کنی ارغوان و یاسمنش

خوشا تفرج نوروز خاصه در شیراز

که برکند دل مرد مسافر از وطنش

عزیز مصر چمن شد جمال یوسف گل

صبا به … 

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۳۶۴  

…  ار دست می‌گیری بیا کز سر گذشت آبم

زمستانست و بی برگی بیا ای باد نوروزم

بیابانست و تاریکی بیا ای قرص مهتابم

حیات سعدی آن باشد که بر خاک درت میرد

دری … 

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۴۳۳

…  عقبی راحت و آسایشست

گر تو با ما خوش درآیی ما از آن آسوده‌ایم

برق نوروزی گر آتش می‌زند در شاخسار

ور گل افشان می‌کند در بوستان آسوده‌ایم

باغبان را گو …

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۴۴۷  

…  پرده بگوی تا به یک بار

زحمت ببرد ز پیش ایوان

برخیز که باد صبح نوروز

در باغچه می‌کند گل افشان

خاموشی بلبلان مشتاق

در موسم گل ندارد امکان

آواز دهل … 

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۴۷۶  

…  از مشرق برآمد باد نوروز از یمین

عقل و طبعم خیره گشت از صنع رب العالمین

با جوانان راه صحرا برگرفتم … 

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۵۰۳  

…  دختر انفاس تو بس دل ببرد

به چنین زیور معنی که تو می‌آرایی

باد نوروز که بوی گل و سنبل دارد

لطف این باد ندارد که تو … 

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۶۱۱  

…  غلغل در سماع آیند هر مرغی به دستانی

دم عیسیست پنداری نسیم باد نوروزی

که خاک مرده بازآید در او روحی و ریحانی

به جولان و خرامیدن درآمد سرو بستانی

تو … 

 دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵

…  شب که تو در کنار مایی روزست

و آن روز که با تو می‌رود نوروزست

دی رفت و به انتظار فردا منشین

دریاب که حاصل حیات … 

 دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲  

نوروز که سیل در کمر می‌گردد

سنگ از سر کوهسار در می‌گردد

از چشمهٔ چشم ما برفت اینهمه سی … 

مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - در وصف بهار

…  دولت نوروز به صحرا برخاست

زحمت لشکر سرما ز سر ما برخاست

بر عروسان چمن بست صبا هر گهری

که به … 

 مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - در ستایش قاضی رکن‌الدین  

…  خیل مهرویان

چنان صیدش کنند امشب که فردا بینوا ماند

بیار ای باد نوروزی نسیم باغ پیروزی

که بوی عنبرآمیزش به بوی یار ما ماند

تو در لهو و تماشایی کجا بر من … 

 مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۹ - بازگردیدن پادشاه اسلام از سفر عراق  

…  آتش تفریق

در خرمن ما زد که چو گندم بطپیدیم

المنةلله که هوای خوش نوروز

باز آمد و از جور زمستان برهیدیم

دشمن که نمی‌خواست چنین روز بشارت

همچون دهلش پوست … 

 مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۳ - در وداع ماه رمضان  

…  زار می‌نالید

بر فراق بهار وقت خزان

گفتم انده مبر که بازآید

روز نوروز و لاله و ریحان

گفت ترسم بقا وفا نکند

ورنه هر سال گل دمد بستان

روز بسیار و عید … 

پروین اعتصامی   

 دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » آتش دل

 

…  مخمور گفت وقت سحر

که هر که در صف باغ است صاحب هنریست

بنفشه مژدهٔ نوروز میدهد ما را

شکوفه را ز خزان وز مهرگان خبریست

بجز رخ تو که زیب و فرش ز خون دل …

 دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » بلبل و مور

…  نیست

وقت غم و توشهٔ انبار نیست

همرهی طالع فیروزبین

دولت جان پرور نوروز بین

هان مکش این زحمت و مشکن کمر

هین بنشین، می‌شنو و می‌نگر

نغمهٔ مرغان سحرخیز … 

 دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » برف و بوستان  

…  گل گفتم رموز دلفریبی

به بلبل، داستان دوستاری

ز من، گلهای نوروزی شب و روز

فرا گیرند درس کامکاری

چو من گنجور باغ و بوستانم

درین گنجینه داری هر چه … 

 دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » برگ گریزان  

…  بر تن، حریر سبز پوشاند

من آنگه خرم و فیروز بودم

نخستین مژدهٔ نوروز بودم

نویدی داد هر مرغی ز کارم

گهرها کرد هر ابری نثارم

گرفتم داشتم فرخنده نامی

چه … 

 دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » تاراج روزگار  

…  و شاخهٔ من، ذرهٔ غباری نیست

چرا ندوخت قبای تو، درزی نوروز

چرا بگوش تو، از ژاله گوشواری نیست

شدی خمیده و بی برگ و بار و دم نزدی

بزیر بار جفا، …

 دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » صاعقهٔ ما، ستم اغنیاست  

…  و نماست

میوه دهد شاخ، چو گردد درخت

این هنر دایهٔ باد صباست

دولت نوروز نپاید بسی

حمله و تاراج خزان در قفاست

دور کن از دامن اندیشه دست

از پی مقصود برو تات … 

 دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » نوروز  

سپیده‌دم، نسیمی روح پرور

وزید و کرد گیتی را معنبر

تو پنداری، ز فروردین و خرداد

بباغ و راغ، بد پیغام آور

برخسار و بتن، مشاطه کردار

عروسان چم … 

 دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » هرچه باداباد

…  را ز چهره شویم گرد

غنچه‌ها را شکفته دارم و شاد

من فرستم بباغ، در نوروز

مژده شادی و نوید مراد

گاه باشد که بیخ و بن بکنم

از چنار و صنوبر و شمشاد

شد ز نیروی … 

عطار  

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵

 

…  در اصل جمله یک سوز است

چون پی یار شد چنان سوزی

شب و روزش چو عید و نوروز است

ذره‌ای سوز اصل می‌بینم

که همه کون را جگر دوز است

نیست آن سوز از کسی دیگر

بل …

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸  

…  از باد نوروزی جوان شد

زهی زیبا که این ساعت جهان شد

شمال صبحدم مشکین نفس گشت

صبای گرم‌رو … 

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶  

…  آن را که زخم عشق رسید

خستگی بیش شد ز مرهم عشق

دل عطار چون گل نوروز

تازگی می‌دهد ز شبنم …

 

 دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵  

…  بازی است گروه

بر سر پای همی عمر به سر می‌آرد

ارغوان هر سحری شبنم نوروزی را

بهر تسکن صبا همچو شرر می‌آرد

یاسمن دست‌زنان بر سر گل می‌نازد

لاله دل از دل … 

سنایی  

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵

 

…  ز هم بردار یک دم تا هم اندر تیر ماه

آسمان در پیشت اندر جل کشد نوروز را

نوگرفتان را ببوسی بسته گردان بهر آنک

دانه دادن شرط باشد مرغ نو آموز را

بر شکن …

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲  

…  تابش زلف و رخت ای ماه دلفروز

از شام تو قدر آید و از صبح تو نوروز

از جنبش موی تو برآید دو گل از مشک

وز تابش روی تو برآید دو شب از روز

بر گرد یکی گرد …

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۴  

…  انداز بادهٔ شام

صبوحی لعلشان صبح و سحر کن

به باغ صبح در هنگام نوروز

صبایی کرد و بر گلبن نظر کن

جهان فردوس‌وش کن از نسیمی

ز بوی گل به باغ اندر اثر … 

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۷

…  گل آبدار نوروزی

دیدنت فرخی و فیروزی

ای فروزنده از رخانت جان

آتش عشق تا کی افروزی

دل بدخواه سوز …

 دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - در مدح خواجه مسعود علی‌بن ابراهیم

…  عنا خواه تو از دامن بند

باد بر گردن اعدات گریبان ز کنب

باد فرخندت نوروز و رجب اندر عز

باد چونین دو هزارت مه نوروز و …

 دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۷  

…  و دردا و دریغا خواجه رفت و مال ماند

رفت کدبانو کلید اندر کف نوروز داد

رفت خواجه ده به دست زیرک جیپال ماند

یک گره را خانه‌ها در غیبت و وزر و بزه

یک …

 

 دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۳ - در ستایش خواجه اسعد هروی

…  نوروز چو بتخانه چمن

از جمال بت و بالای شمن

شد چو روی صنمان لالهٔ لعل

شد چو پشت شمنان شاخ … 

 دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۳  

…  تو تا بوی گل نوروزیست

کارش همه ساله مشک و عنبر سوزیست

همرنگ شبست و اصل فرخ روزیست

ما را همه زو غم و … 

وحشی   

 گزیده اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴ - در ستایش حضرت علی«ع»

 

…  باران و سر سوزن برف

ابر بر قامت اشجار دو سد گونه حلل

ای خوشا خلعت نوروزی بستان افروز

جامه از اطلس زنگاری و تاج از مخمل

تا گزندی نرسد شاخ گل زنبق را

کرده …

 گزیده اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳ - در ستایش میرمیران  

…  هم صحبتی عهد بستند و پیمان

ببین صحبت عید با مدت گل

ببین ربط نوروز با عید قربان

ز هم نگسلد عهد شادی و عشرت

چو دوران اقبال دارای دوران

جهاندار صورت …

 گزیده اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - قصیده  

…  نخست از چار ربع زندگی

رهزن ایام عمرش ره زده بر کاروان

ابتدای فصل نوروز و درختان برگ ریز

چون شکوفه بر لب پرخنده رفت از بوستان

همچو غنچه تازه رو رفتن نه … 

 گزیده اشعار » ترکیبات » در ستایش میرمیران  

…  که مقیم شاخسار است

کای تازه بهار عالم افروز

هر روز تو عید باد و نوروز

بخت تو بهار بی خزان باد

عالم ز تو رشگ بوستان باد

گردون همه چشم باد از انجم

وز چشم … 

 گزیده اشعار » ترکیبات » در ستایش شاه غیاث‌الدین و شهزادگان  

…  کنار سبزه و آب روان سرو و چنار

همچو خرم دل جوانان در شب نوروز و عید

پایها اندر حنا و دستها اندر نگار

در خزانت از گل تر تازه طرف گلستان

در تموزت … 

 گزیده اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲  

…  و شام ترا

آغاز تو را خوشی و انجام ترا

شبهای ترا باد نشاط شب عید

نوروز ز هم نگسلد ایام … 

 گزیده اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹  

نوروز شد و بنفشه از خاک دمید

بر روی جمیلان چمن نیل کشید

کس را به سخن نمی‌گذارد بلبل

در  

 ناظر و منظور » عروس خیال از حجلهٔ اندیشه برون آوردن و او را در نظر ناظران جلوه دادن در تعریف بزمگاه سرور و صفت دامادی منظور

 

…  سبزه هر سو از دل سنگ

نهان گردیده تیغ کوه در زنگ

درخت گل ز فیض باد نوروز

به رنگ سبزه خرگاهیست گلدوز

نهال بید شد در پوستین گم

درخت یاسمین پوشید قاقم

به …

ناصرخسرو  

 دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶

 

…  چهره شدن چون پری کی توانی؟

به افعال ماننده شو مر پری را

بدیدی به نوروز گشته به صحرا

به عیوق ماننده لالهٔ طری را

اگر لاله پر نور شد چون ستاره

چرا زو … 

 دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹

 

…  همی بی‌شک به گرماها حزیران‌ها

به قول چرخ گردان بر زبان باد نوروزی

حریر سبز در پوشند بستان و بیابان‌ها

درخت بارور فرزند زاید بی‌شمار و مر

در … 

 دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۱

 

…  حله‌ها بی‌بهر مهرت

بشست از نقش‌ها باد خزانت

ز رومت کاروان آورد نوروز

ز فنصور آرد اکنون مهرگانت

ازین بر سودی و زان بر زیانی

برابر گشت سودت یا … 

 دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۱  

…  بیهده‌ای نیز مگو با من

که مرا از سخن بیهده عار آید

شست بار آمد نوروز مرا مهمان

جز همان نیست اگر ششصد بار آید

هر که را شست ستمگر فلک آرایش

باغ آراسته او … 

 دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۷

…  تو پوی پوی

با جعد همچو قیر و دمیده درو عبیر

چون خر به سبزه رفته به نوروز و، در خزان

در زیر رز خزان شده با کوزهٔ عصیر

گفتی که خلق نیست چو من نیز در جهان

هم … 

 دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۴

…  لفظ خردمندان مشروح و مفسر

پر فایده و نعمت چون ابر به نوروز

کز کوه فرو آید چو مشک معطر

وافی و مبارک چود دم عیسی مریم

عالی و بیاراسته چون گنبد … 

 دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۳  

…  بر بست خورشید آن نقاب خز خلقانش

همان که سر که پوشیدش به دیبا باد نوروزی

خزانی باد پنهان کرد در محلوج کوهانش

یکی گردنده گوئی بر شد از دریا سوی گردون

که … 

 دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۲  

…  را دگرگونه شد کارو بارش

برو مهربان گشت صورت نگارش

به دیبا بپوشید نوروز رویش

به لولو بشست ابر گرد از عذارش

به نیسان همی قرطهٔ سبز پوشد

درختی که آبان برون … 

 دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۸  

…  و دل عالم معد

کز شرفش حکمت را معدنم

آنکه چو بگذارم نامش به دل

فرخ نوروز شود بهمنم

خلق به رنج است و من از فر او

هم به دل و هم به جسد ساکنم

خلق مرا گفت نیارد … 

 دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۶  

…  نیک

سخره گرفته است تو را این جهان

از پس خویشت بدواند همی

گه سوی نوروز و گهی زی خزان

گر تو نه دیوی به همه عمر خویش

از پس این دیو چرائی دوان؟

پیش تو در …

 دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۱

…  خوار محزون

خراسان را که بی‌من حال تو چون؟

همیدونی چو من دیدم به نوروز؟

خبر بفرست اگر هستی همیدون

درختانت همی پوشند مبرم

همی بندند دستار طبرخون؟

نقاب … 

 دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۳

…  تافته گردد

تافته زی شد هوای تافته ایدون

هرچه برآمد زخاک تیره به نوروز

مخنقه دارد کنون ز لولوی مکنون

سیب و بهی را درخت و بارش بنگر

چفده و پر زر همچو چتر … 

 دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۹

 

…  چند کنون لباس بد مهری

از دلت همی بباید آهختن

زیرا که ز دشت باد نوروزی

بربود سپید خلعت بهمن

وامیخته شد به فر فروردین

با چندن سوده آب چون سوزن

اکنون … 

 دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۹  

…  هیچ کس نهالی

هرچند که سیم‌اند پاک هردو

بهتر ز حرامی بود حلالی

نوروز به از مهرگان اگرچه

هردو دو زمانند اعتدالی

ای گشته به درگاه میر چاکر

دعوی چه کنی …

 دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۵  

…  چون رمانی؟

یا چون نکنی طلب چو یاران

داد خود از این جهان فانی؟

نوروز ببین که روی بستان

شسته است به آب زندگانی

واراسته شد چون نقش مانی

آن خاک سیاه … 

 دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۶

…  همیشه به نوروز سوی هر شجری

تو ناپدید و پدید از تو بر شجر اثری

توی که جز تو نپنداشت با بصارت … 

 دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۰  

…  شده ایمن دل بید از باد

برگش از شاخ برون جست نیارستی

ور نه می لشکر نوروز فراز آید

کی هوا یکسره پر گرد و غبارستی

فوج فوج ابر همی آید پنداری

بر سر دریا اشتر … 

منوچهری   

 دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱ - در صفت بهار و مدح ابوالحسن

 

…  عتابی گشته سلب قوس قزح

سندس رومی گشته سلب یاسمنا

سال امسالین نوروز طربنا کترست

پار وپیرار همی‌دیدم، اندوهگنا

این طربناکی و چالاکی او هست کنون

از …

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶ - در وصف نوروز و مدح خواجه ابوالحسن بن حسن  

…  بر سمن و پیلگوش

روز رش و رام و جوش، روز خور و ماه و باد

آمد نوروز ماه می خور و می ده پگاه

هر روز تا شامگاه، هر شب تا بامداد

بارد در خوشاب، از آستین … 

 دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷ - در مدح ابوحرب بختیار  

…  درست باشد، بم استوار باشد

دستانهای چنگش سبزهٔ‌بهار باشد

نوروز کیقبادی و آزادوار باشد

تا گوش خوبرویان با گوشوار باشد

تا جنگ و تا تعصب با … 

 دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۳ - در وصف نوروز و مدح خواجه احمدبن عبدالصمد وزیر

نوروز روز خرمی بیعدد بود

روز طواف ساقی خورشید خد بود

مجلس به باغ باید بردن، که باغ را

مف … 

 دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۵ - در وصف بهار و مدح خواجه طاهر  

…  نوروزی همی در بوستان سامر شود

تا به سحرش دیدهٔ هر گلبنی ناظر شود

گل که شب ساهر شود … 

 دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۸ - در مدح سلطان مسعود غزنوی  

…  لشکر زمستان نوروز نامدار

کرده‌ست رای تاختن و قصد کارزار

وینک بیامده‌ست به پنجاه روز پیش

جشن سده، … 

 دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۲ - در تهنیت نوروز و مدح خواجه ابوالقاسم کثیر  

نوروز فرخ آمدو نغز آمد و هژیر

با طالع مبارک و با کوکب منیر

ابر سیاه چون حبشی دایه‌ای شده … 

 دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۳ - در وصف بهار و مدح شهریار

…  بنواز

ای بلنداختر نام‌آور، تا چند به کاخ

سوی باغ آی که آمد گه نوروز فراز

بوستان عود همی‌سوزد، تیمار بسوز

فاخته نای همی‌سازد، طنبور بساز

به قدح …

 دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۵ - در مدح خواجه احمد عبدالصمد وزیر سلطان مسعود

…  نوروز و آمد جشن نوروزی فراز

کامگارا! کار گیتی تازه از سر گیر باز

لالهٔ خودروی شد چون روی … 

 دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۶ - در مدح خواجه ابوالعباس  

…  نبید و سیمین کاس

به باده حرمت و قدر بهار را بشناس

نبید خور که به نوروز هر که می نخورد

نه از گروه کرامست و نز عداد اناس

نگاه کن که به نوروز چون شده‌ست … 

 دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۷ - در مدح سلطان مسعود غزنوی  

…  ازو ارزاق برگیرد

کرا خواهد، کف دستش، کند موصول ارزاقش

الا تا باد نوروزی بیاراید گلستان را

و بلبل را به شبگیران خروش آید بر اوراقش

ز یزدان تا جهان باشد …

 دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۴ - در مدح سلطان مسعود غزنوی  

…  نوروز ماه با گل سوری به هم

بادهٔ سوری بگیر، بر گل سوری بچم

زلف بنفشه ببوی، لعل خجسته … 

 دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۴ - در مدح شهریار  

…  زنند امروز و گاهی اشکنه

گاه زیر قیصران و گاه تخت اردشیر

گاه نوروز بزرگ و گه بهار بشکنه

گه نوای هفت گنج و گه نوای گنج گاو

گه نوای دیف رخش و گه نوای …

 دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۲ - در وصف نوروز و مدح (ملک محمد) قصری  

نوروز درآمد ای منوچهری

با لالهٔ لعل و با گل خمری

مرغان زبان گرفته را یکسر

بگشاده زبان رو …

 دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۹  

نوروز برنگاشت به صحرا به مشک و می

تمثالهای عزه و تصویرهای می

بستان بسان بادیه گشته‌ست پ …

 دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۰ - در وصف بهار و مدح ابو حرب بختیار محمد  

نوروز، روزگار مجدد کند همی

وز باغ خویش باغ ارم رد کند همی

نرگس میان باغ تو گویی درمز نیس … 

 دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۳ - در مدح خواجه ابوسهل زوزنی  

نوروز روزگار نشاطست و ایمنی

پوشیده ابر دشت به دیبای ارمنی

بر یاسمین عصابهٔ در منضد است

 …

 دیوان اشعار » مسمطات » در وصف بهار و مدح ابوحرب بختیار محمد

…  نوروز هم از بامداد

آمدنش فرخ و فرخنده باد

باز جهان خرم و خوب ایستاد

مرد زمستان و بهاران … 

 دیوان اشعار » مسمطات » در تهنیت عید و مدح سلطان مسعود غزنوی  

نوروز بزرگم بزن ای مطرب، امروز

زیرا که بود نوبت نوروز به نوروز

برزن غزلی، نغز و دل‌انگی … 

 دیوان اشعار » مسمطات » در مدح خواجه خلف، روح‌الرسا ابوربیع بن ربیع  

…  قمریکی قصد به باغی دارد

هر لاله گرفته لاله‌ای در برتنگ

در باغ به نوروز درمریزانست

بر نارونان لحن دل‌انگیزانست

باد سحری سپیده‌دم خیزانست

با میغ سیه … 

فرخی سیستانی    

 گزیده اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱ - در دعای به سلطان محمود غزنوی

 

…  گاه شهی مسکن و در صدر مکان باد

از هیبت او روز بداندیش چو شب شد

نوروز مخالف هم ازینگونه خزان باد

آن تیغ و سنان را که بدو حرب کند شاه

چرخ و فلک و دولت …

 گزیده اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹ - در مدح امیر محمد بن محمود بن ناصرالدین  

…  بیار

وز هر یکی جدا غزلی نو شنو

شاهانه شادمانه زی و شادخوار

نوروز و نوبهار دلارام را

با دوستان خویش به شادی گذار

تا فعل ابر پاک نیاید ز خاک

تا طبع …

گزیده اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ - در وصف بهار و مدح ابو احمد محمد بن محمود بن سبکتکین  

…  گوزگانان سربسر

حلهٔ دو روی را ماند ز بس نقش و نگار

هر چه زیور بود نوروز نوآیین آن همه

برد بر گلهای باغ و راغ نوروزی به کار

از درون رشنه تا کهپایه‌های … 

 گزیده اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - در مدح عضدالدوله امیر یوسف سپاهسالار برادر سلطان محمود

…  این بزرگوار ملک

عزیز باد و عدو را ذلیل کرده و خوار

خجسته بادش نوروز و همچنان همه روز

به شادکامی بر کف گرفته جام عقار

همیشه در بر او کودکی چو لعبت … 

 گزیده اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳ - در مدح خواجه عمید اسعد کدخدای امیر ابوالمظفر والی چغانیان  

…  از طرب با بهره دار

شادمان باش و جهان را بر مراد خویش خور

همچنین نوروز خرم صد هزاران بگذران

همچنین ماه مبارک صد هزاران بر …

 گزیده اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - در مدح سلطان مسعود بن سلطان محمود غزنوی  

…  عجم

ای پدید از ملکان همچو حقیقت ز مجاز

سده آمد که ترا مژده دهد از نوروز

مژده بپذیر و بده خلعت و کارش بطراز

امر کن تا به در کاخ تو از عود کنند

آتشی چون گل و … 

 گزیده اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۱ - در مدح امیر ابو یعقوب یوسف سپاهسالار

…  و خسرو و قمقام

رسم تو رهنمای رسم ملوک

خوی تو دلگشای خوی کرام

روز نوروز و روزگار بهار

فرخت باد و خرم و … 

 گزیده اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۸ - در مدح خواجه ابوبکر حصیری ندیم  

…  و چه ارزان

تا بس کنمی زین دل مخالف

وین غم کنمی بر دگر دل آسان

نوروز جهان چون بهشت کرده‌ست

پر لاله و پر گل که و بیابان

چون چادر مصقول گشته صحرا

چون  

 گزیده اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۹ - در مدح فخر الدوله ابو المظفر احمد بن محمد والی چغانیان و توصیف شعر  

…  به من این در نشاط

کز خرمی جهان نشناسد کس از جنان

فصل بهار تازه و نوروز دلفریب

همبوی مشک باد و زمین پر ز بوی بان

عید خجسته دست وفا داده با بهار

باد شمال …

 گزیده اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۴ - در مدح امیر یوسف بن ناصرالدین  

…  پی تهنیت روز نو آمد بر شاه

سدهٔ فرخ روز دهم بهمن ماه

به خبر دادن نوروز نگارین سوی میر

سیصد و شصت شبانروز همی‌تاخت به راه

چه خبر داد؟ خبر داد که تا پنجه … 

 گزیده اشعار » ترجیعات » در مدح امیر ابو یعقوب یوسف بن ناصرالدین  

…  شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی

ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی

کنون در زیر هر گلبن قنینه در نماز آید

نبیند کس که از خنده دهان گل فراز آید

ز هر … 

 گزیده اشعار » ترجیعات » در مدح امیر ابو احمد محمد بن محمود غزنوی  

…  خوش گردد و با طبع خسرو سازگار آید

از این فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی

نصیب خسرو عادل سعادت باد و پیروزی …

نگارا! بوستان اکنون ندانی کز چه سان … 

خاقانی   

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲

 

…  در شب‌افروز را

گر اثر روی تو سوی گلستان رسد

باد صبا رد کند تحفهٔ نوروز را

تا دل خاقانی است از تو همی نگذرد

بو که درآرد به مهر آن دل کین توز …

 دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - مطلع سوم  

…  هر صبح دم دانهٔ اهل ثواب

خیز به شمشیر صبح سر ببر این مرغ را

تحفهٔ نوروز ساز پیش شه کامیاب

شاه عراقین طراز کز پی توقیع او

کاغذ شامی است صبح خامهٔ مصری … 

 دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - در مدح خواجه همام الدین حاجب و یاد کردن از مرگ منوچهر  

…  را گمان فتد که بمانی هزار سال

معلوم صد هزار یقین در گمان ماست

نوروز را به خدمت صدرت مبارکی است

وز مدحتت مبارکی دودمان ماست

منشور حاجبی و امیریت تازه … 

 دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - در مدح صفوة الدین بانوی شروان شاه  

…  نمک نبندد و ابر

نمک بسته بی مر افشانده است

نو عروسی است صورت نوروز

که بر آفاق زیور افشانده است

گنج نوروز هر چه گوهر داشت

پیش بانوی کشور افشانده … 

 دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - در مدح صفوة الدین بانوی شروان شاه  

…  چرخ پیر به بخت جوان اوست

او سال را به دولت و تایید ضامن است

نوروز تازه روی ز روی ضمان …

 دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - مطلع سوم  

…  اختران افشانده‌اند

فرش سلطانیش در برتر مکان افشانده‌اند

شحنهٔ نوروز نعل نقره خنگش ساخته است

هر زری کاکسیر سازان خزان افشانده‌اند

رسته چون یوسف ز چاه … 

 دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۰ - مطلع دوم  

نوروز برقع از رخ زیبا برافکند

بر گستوان به دلدل شهبا برافکند

سلطان یک سوارهٔ گردون به ج … 

 دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۵ - قصیده  

…  کز نسیم قدوم بهار ملک

در باغ تخت غنچهٔ یاقوت وا شود

عید قدم مبارک نوروز مژده داد

کامسال تازه از پی هم فتح‌ها شود

عید مبارک است کزان پای بخت شاه

چون … 

 دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۶ - در ستایش صفوه الدین بانوی شروان شاه  

…  بانوی شرق و غرب

در شرق و غرب گشت شب و روز سازگار

عادت بود که هدیهٔ نوروزی آورند

آزادگان به خدمت بانو ز هر دیار

نوروز چون من است تهی دست و همچو من

جان تهی … 

 دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۴ - مطلع چهارم  

…  در هند عید ازوست

اران شکارگه شد و ایران مسخرش

زین پس خراج عیدی و نوروزی آورند

از بیضهٔ عراق و ز بیضای عسکرش

خود کمترین نثار بهائی است عید را

بیضا و عسکر …

 دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۸ - در مدح عصمت الدین خواهر منوچهر و شفیع آوردن برای اجزاهٔ سفر

…  ابد بادت بقا کاعدات را

بستهٔ مرگ مفاجا دیده‌ام

بهترین نوروزی درگاه را

تحفه این ابیات غرا …

 

 دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۱ - مطلع سوم  

…  چو خاک جرعهٔ جام تو جم

باد برنده چو مور ریزهٔ خوان تو جان

هاتف نوروز باد بر تو دعا گوی خیر

تا ابد آمین کناد عاقلهٔ انس و …

 

 دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۰ - در مدح ابوالفتح شروان شاه منوچهر  

…  شب است این بی‌گمان بر طاق خضرا ریخته

صبح آمده زرین سلب، نوروز نوراهان طلب

زهره شکاف افتاده شب، وز زهره صفرا ریخته

شب چاه بیژن بسته سر، مشرق … 

 دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۲ - مطلع سوم  

…  چو تیری بر هدف، دست توانا ریخته

آن تیر و آن رنگین کمان، طغرای نوروز است هان

مرغان دل و عشاق جان، بر آل طغرا ریخته

توقیع خاقان از برش، از صح ذلک …

 دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۶ - در مدح خاقان اکبر منوچهر شروان شاه

…  نازنین، ساقی محابا داشته

یاران شدند آتش سخن، کاین چیست کار آب کن

نوروز نو ز آب کهن خط تبرا داشته

گفتم پسندد داورم کز فیض عقلی بگذرم

حیض عروس رز خورم، در … 

 دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۸ - مطلع سوم  

…  است آن یا خود بیضاست آن

یا تیغ بوالهیجاست آن در قلب هیجا داشته

نوروز پیک نصرتش، میقات‌گاه عشرتش

نه مه بهار از حضرتش دل ناشکیبا داشته

نوروز نو … 

 دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۶ - این مرثیه را از زبان قرة العین امیر رشید فرزند خود گوید  

…  خطرم

گر شما نیز نه مستید کجائید همه

دور ماندید ز من همچو خزان از نوروز

که خزان رنگم و نوروز لقائید همه

سنبلستان خطم خشک نگشته است هنوز

به من آئید که …

 دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۲ - در مدح ابوالمظفر جلال الدین شروان شاه اخستان  

…  است شیرخواره بختش که در لب او

ناهید را به هر دم پستان تازه بینی

نوروز ران گشاده است از موکب جلالش

تا پیکر جهان را خندان تازه بینی

خورشید گویی از نو … 

 دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - در مدح خاقان اعظم جلال الدین شروان شاه اخستان

…  بر لب ساغر بین چون خط لب ساقی

کز نیل خم عیسی زنار نمود آنک

بوی می نوروزی در بزم شه شروان

آب گل و سیب تر بر بار نمود آنک

جمشید ملک هیئت خورشید فلک هیبت

یک … 

 دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۳ - در مدح سلطان مظفر الدین قزل ارسلان  

…  خوش چو یهود پارهٔ زرد

بر ازرق آسمان زند صبح

وز زیور اختران به نوروز

تاج قزل ارسلان زند صبح

دارای جهان، جهان دولت

بل داور جان و جان دولت

صبح آتشی از … 

 دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۴ - در مدح امام الشارع وحید الدین ابو المفاخر عثمان پسر کافی الدین عمر پسر عم و داماد خاقانی  

…  عروسان از دم از دیم او

بر جناب او و بر اهل جهان فرخنده باد

رجعت نوروز و ترجیع من و تقویم او

چون مبارک باد گویم روز او را شک مکن

کآسمان آمین کند وقت …


متن کامل شعر را ببینید ...  

 دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۵ - در مدح خاقان کبیر جلال الدین ابو المظفر شروان شاه  

…  صبح

جام را گنج فریدون خون بهاست

چون درفش کاویان برکرد صبح

از پی نوروز تا در جل کشند

زین به گلگون جهان برکرد صبح

گوئی اینک بر دژ زرین روس

رایت شاه … 

 دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۶ - در مدح جلال الدین شروان شاه اخستان  

…  بیضای آفتاب نگر

زر فشان ز آستین معلم صبح

که آسمان پیش شه به نوروزی

در جل زر کشید ادهم صبح

بوالمظفر خدایگان ملوک

ملک بخش و ظفرستان ملوک

برقع صبح …

 دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در مدح خاقان کبیر جلال الدین والدنیا شروان شاه اخستان

…  سیمین هر زمان خون ریز و قربان تازه کن

خوش عطسهٔ روز است می، ریحان نوروز است می

در شب افروز است می، زان در شبستان تازه کن

این گنبد نارنج گون بازیچه دارد ز …

 دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - در مدح سلطان جلال الدین ابو المظفر شروان شاه اخستان  

…  جهد آن کنید امروز

کب عشرت روان کنید امروز

تا به شب هم صبوح نوروز است

روز در کار آن کنید امروز

انسیان را هم از مصحف انس

روضهٔ انس و جان کنید …

مسعود سعد سلمان   

 گزیده اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲ - من در مرنجم و سخن من به قیروان

 

…  به بزرگی من گمان

آرایشی بود به ستایشگری چو من

در بزم و مجلس تو به نوروز و مهرگان

ای آفتاب روشن تابان روزگار

کرده است روزگار فراوانم امتحان

گرچه ز هیچ … 

 گزیده اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷  

…  آرزوی بوی گل نوروزم

در حسرت آن نگار عالم سوزم

از شمع سه‌گونه کار می‌آموزم:

می‌گریم و می‌گدازم و … 

انوری   

 دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۷ - در وصف ربیع و مدح مجدالدین ابوالحسن عمرانی

 

…  جانست

باز در پردهٔ الوان بلبل

مطرب بزمگه بستانست

کز پی تهنیت نوروزی

باغ را باد صبا مهمانست

ساعد شاخ ز مشاطهٔ طبع

غرقه اندر گهر الوانست

چهرهٔ باغ ز …

 دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۷ - در مدح امیرالامرا عزالدین طغر لتگین

…  رایت رای امیر باد

ایام او همیشه چو رایش منیر باد

روزش به فرخی همه نوروز باد و عید

ماهش ز خرمی همه نیسان و تیر باد

میزان آسمان را عدلش عدیل گشت

سلطان … 

 دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۸ - در تهنیت نوروز و مدح عمادالدین پیروزشاه  

…  روزت همه نوروز باد

وز طرب شبهای عمرت روز باد

افسر پیروز شاهی بر سرت

آفتاب آسمان‌افروز باد

چون …

 دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۲ - در مدح صاحب ناصرالدین طاهر

…  جنبشت همایون باد

عید و نوروز بر تو میمون باد

طالع اختیار مسعودت

زبدهٔ شکلهای گردون باد

صولت و سرعت زمین و … 

 دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۴ - در مدح امیر ناصرالدین قتلغ شاه  

…  شیفته مست است و گل و سرو و سمن

نپسندند که او مست بود ما هشیار

باد نوروز سحرگه چو به بستان بگذشت

گل صد برگ برون رست ز پیرامن خار

چرب‌دستی فلک بین تو که … 

 دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۵ - در مدح شمس‌الدین بهروز  

…  گشت مرغ دست‌آموز

شب محنت به آخر آمد و شد

شب من روز و روز من نوروز

روزم از روز بهترست اکنون

از مراعات شمس دین بهروز

باد عمرش چو جاه روز افزون

عمر … 

 دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۰ - در مدح امیر اسفهسالار فخرالدین اینانج بلکا خاصبک  

…  چرخ پیر سایهٔ بخت جوان تو

فرخنده و مبارک و میمون و سعد باد

نوروز و مهرگان و بهار و خزان …


متن کامل شعر را ببینید ...

 دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۶ - در مدح ناصرالدین طوطی‌بک  

…  آمده در ضمان به‌روزی

بر لالهٔ رمح و سبزهٔ خنجر

در باغ مصاف کرده نوروزی

چون تیر نهاده کار عالم را

یک ساعت در کمان تو گوزی

تو ناصر دینی و ازین معنی

یزدان …

اوحدی  

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵

 

…  را؟

با وصال او دلم را نیست پروای بهشت

در چنان عیدی کسی یاد آورد نوروز را؟

دوش می‌آمد سوار از دور و من نزدیک بود

کز سرشادی ببوسم پای اسب بوز را

مدعی را …

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶  

…  که بی‌زحمت خارست امشب

عید را قدر نباشد بر شبهای چنین

روز نوروز خود اندر چه شمارست امشب؟

تا قبولت نکند یار نیابی اقبال

مقبل آنست که در صحبت یارست …

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰  

…  از باد نوروزی جوان شد

زمین در سایهٔ سنبل نهان شد

قیامت می‌کند بلبل سحرگاه

مگر گل فتنهٔ آخر … 

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۰  

…  آن، باده، تا دل را به نور او بر افروزم

که بوی دوست می‌آرد نسیم باد نوروزم

به عشقم سرزنش کردی ،ببین آن روی را امشب

که عذرم خود ترا گوید که: من روشن‌تر از … 

 دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۲  

…  هجرانت، ای دلبر، شب یلداست پنداری

رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری

قدم بالای چون سرو تو خم کردست و این مشکل

که بالای تو گر …

 منطق‌العشاق » نامهٔ اول از زبان عاشق به معشوق  

…  باد نوروزی، چه داری؟

گذر کن سوی آن دلبر به یاری

نگار ماهرخ، ترک پریوش

بت گل روی سیم اندام … 

خواجوی کرمانی   

 غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳

 

…  پیروز امشب

هر که در شب رخ چون ماه تو بیند گوید

روز عیدست مگر یا شب نوروز امشب

بی لب لعل و رخت خادم خلوتگه انس

گو صراحی منه و شمع میفروز امشب

تا که آموختت …

 غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹

…  گوئی که لا

جان ببازم بی سخن چون بت پرستان پیش لات

نغمهٔ عشاق در نوروز خوش باشد ولیک

ایدریغ ارعیش ما را دست میدادی ادات

گرحیا داری برو خواجو ودست از جان … 

غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶

…  اگر جان ما شود قربان

چو یار ما ز دیاری بعید باز آمد

بگوی نوبت نوروز و ساز عید بساز

که رفت روزه و هنگام عید باز آمد

بگیر جامه و جامم بده که واعظ شهر

قدح … 

 غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۹  

…  آمد و آنماه دلافروز نیامد

دل خون شد و آن یار جگر سوز نیامد

نوروز من ار عید برون آمدی از شهر

چونست که عید آمد و نوروز نیامد

مه می‌طلبیدند و من …  

----------------------

برداشتی از گنجور نت

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد