شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده
شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

و باز هم در باره شهدا

                  باز هم در باره شهدا 

 

 

       کوه قلعه بندر(فهندژ) سعدی شیراز۱۳۸۷

 ---------------------------------------- 

 اجرای سرود درمراسم شب هفت شهید یونس کیارستمی 

               در مسجد جامع میگون ۱۳۵۸

 

 

مراسم نماز برای شهید علیرضا کربلایی علیخانی و شهید  

ناصر صداقت طلب در محوطه امامزاده سید میر سلیم میگون  

  

 

 روز دوازدهم بهمن(ورود حضرت امام خمینی ) در بهشت زهرا

                    اهالی میگون۱۳۵۷

  

 

 عصر روز ۱۱ بهمن ماه ۱۳۵۷ جناب آقای محمد سالارکیا پلاکاردی از طرف اهالی میگون تهیه و به من گفت چون قرار است من به همراه بچه های کمیته شمیران در مراسم استقبال حضور داشته باشم شما این پلاکارد را به  بهشت زهرا ببرید.پلاکارد تصویری بزرگ از حضرت امام خمینی(ره)و تصاویری از دکتر شریعتی و امام موسی صدر چاپ و با خطی درشت اسم اهالی میگون نوشته شده بود. من هم قبول کردم و روز ۱۲ بهمن بعد از نماز صبح جهت شرکت در مراسم استقبال به ایستگاه میگون رفتم . در آنجا عده ای از بچه ها جمع شده بودند. همانگونه که در عکس مشاهده می کنید نشسته از راست: جواد رجبی - رحمت سلیمانی - فیض اله پناهی - ایوبی و ایستاده از راست:سید رضا میر محمدی - فرامرز سالارکیا - حاج اصغر کربلایی محمدی - کاظم سالارکیا - خودم و پرویز پناهی یادم هست از سه راهی تهرانپارس تا بهشت زهرا پیاده رفتیم.غریبه هایی هم در عکس مشاهده می شوند.این عکس یک ساعت قبل از رسیدن حضرت امام در بهشت زهرا گرفته شده است.

 

پنجمین یادواره بزرگ یکصد و چهل شهید شهرک سعدی شیراز

پنجمین یادواره بزرگ یکصد و چهل شهید شهرک سعدی شیراز 

  

 

 

 

السلام   علیک    یا   رسول   الله   (ص)     السلام علیک یا ابا محمد یا حسن ابن علی(ع)

السلام علیک یا ثامن الحجج یا علی ابن موسی الرضا(ع) 

 

" وگویی خون شهیدان ما امتداد خون پاک شهیدان کربلاست "   امام خمینی(رضوان الله علیهم) 

 

 

 

در دهه پر فروغ فجر انقلاب اسلامی و دهه آخر ماه صفر مراسم غبار روبی و عطر افشانی و گلباران قبور مطهر شهداء شهرک سعدی و تجلیل از خانواده های محترم شهدا و شرکت کنندگان در مراسم پر شکوه لاله های سرخ دعوت بعمل می آید.  

 

زمان : پنجشنبه 14/11/89 ساعت 15 بعدازظهر

مکان : حسینیه گلزار شهدای شهرک سعدی 

با حضور مداح اهلبیت(ع): حاج احمد خلف زاده ( از اهواز) 

از طرف:

هیئت امناء و کانون فرهنگی پایگاه مقاومت حسینیه گلزار شهدای شهرک سعدی

پایگاههای مقاومت و هیات مذهبی شهرک سعدی

حوزه 2 مقاومت امام حسن مجتبی(ع) و پایگاههای تحت پوشش

ناحیه مقاومت سپاه احمد بن موسی (ع)

بنیاد شهید و امور ایثارگران شیراز

کنگره سرداران 14 هزار شهید استان فارس

بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس

موقوفه حاج حسنعلی نصیرالملک  

خاطرات انقلاب به بهانه سالگرد شهید احمد رجبی اولین شهید میگون

 

 بهمن ماه یاد آور روزهای تلخ و شیرین است.تلخی ها برای روزهایی که خونی به ناحق ریخته می شد وشیرینی ها برای روزهایی که انقلابیون سنگر به سنگر مواضع دشمن را فتح نموده و خبرهای خوشحال کننده ای به گوش می رسید. 

 قبل از انقلاب گروههای زیادی بودند که انقلاب را از آن خود می دانستند.چریک های فدایی خلق ، حزب توده ، مجاهدین خلق ، نهضت آزادی، جبهه ملی و...جوانان روشنفکر دوره قبل و نزدیک به انقلاب با  چند تفکر بیش از همه آشنا بودند.دکتر علی شریعتی و شهید مطهری دو تن از افرادی بودند که بیش از بقیه در بین جوانان با گرایش مذهبی نفوذ کرده بودند.کتابهای دکتر علی شریعتی ، شهید مطهری ، صادق هدایت و صمد بهرنگ و کتابهایی نظیر خرمگس و خداوند الموت و... در بین جوانان رد وبدل می شد.با شروع انقلاب کتابهای شهید بهشتی و شهید دستغیب در بین جوانان مذهبی رشد چشمگیری یافت. 

 عده ای گرایش به تفکرات مارکس و لنین داشتند . در واقع اینها از سیاستهای اتحاد جماهیر شوروی پیروی می کردند. سردسته و تئوریسین آنها در ایران آقایان احسان طبری و کیانوری بوده که در تهران دفتری داشته و با نشریاتی از قبیل توده به فعالیت خود ادامه می دادند. حزب توده تفکرات ضد دینی داشته و دین را مانع پیشرفت می دانستند.از لحاظ اقتصادی معتقد بودند که باید اقتصاد در دست دولت باشد و همه به یکسان از آن بهره ببرند.مخالف شدید با طبقه بندی اجتماعی بودند. 

عده ای دیگر که دیدگاههای تند تری داشتند از چریکهای آمریکای لاتین تقلید می کردندوبیشتر جنگهای مسلحانه را در دستور کار خود قرار داده بودند .این افراد در گروههایی به نام جبهه خلق یا فداییان خلق به کار خود ادامه می دادند. اینها هم تفکرات مارکسیستی داشتند . 

گروههای دیگری هم بودند با نام مجاهدین خلق به رهبری مسعود رجوی که اعتقاد به اسلام داشته، اما قرآن را به نوعی دیگر تفسیر می کردند.در واقع تفکرات آنها برگرفته از مارکسیستها و اسلام ، ویا به نوعی مارکسیستهای اسلامی بودند.آنها در ابتدای انقلاب وابستگی شدیدی به آیت الله طالقانی داشتند و بعد از درگذشت ایشان به بنی صدر دل بسته بودند که بعد از برکناری بنی صدر از ریاست جمهوری مدتی به جنگهای خیابانی و در گیری با بچه های حزب اللهی پرداختند که سرانجام کشور را ترک گفته و به کشورهای بیگانه متواری شدند. آنهایی که در ایران مانده بودند در گروههای زیرزمینی اقدام به ایجاد رعب و وحشت ،بمب گذاری ،کشتن افراد بیگناه و آخرین اقدام آنها لشکرکشی به ایران با حمایت صدام بود که تا کرمانشاه هم پیشروی نموده وسرانجام توسط نیروهای بسیج و سپاه و ارتش در عملیات مرصاد از بین رفتند. 

عده ای هم صرفا مذهبی بوده وخط و مشی امام را پیروی می کردند.این گروه که به حزب اللهی معروف شدند بیشترین قشر جامعه را تشکیل می دادند.اگر چه بیشترین قشر جامعه سواد خواندن و نوشتن را نداشته واهل مطالعه نبودند ، اما دارای بار مذهبی بوده و رهبران انقلاب را با مذهب می سنجیدند.از سوی دیگر در هر کوی وبرزن و در هر مسجد ومنبری روحانیونی وجود داشته که مردم را آگاهی می دادند.همین مسئله باعث می شد تا گروههای ضد دینی نتوانند به اهداف خودشان برسند. 

 گروهی دیگر ملی مذهبی بودند. اینها در واقع مذهبی بودند اما به ملی گرایی بیشتر از مذهب می اندیشیدند ودلدادگی زیادی به اروپا وآمریکا داشتند.رهبران این گروه از جمله مهندس بازرگان در ابتدای انقلاب همراه با امام و در کنار امام بود . اولین کسی بود که مسوولیت دولت موقت را هم به عهده گرفت .این گروه هم نتوانستند خودشان را با انقلاب وفق دهند و در نهایت توسط امام از انجام کارهای دولتی بر کنار شدند. 

همه این گروهها که از انقلاب جدا می شدند در واقع یک دشمن به جبهه مخالف اضافه می شد.ااز طرف دیگر با رفتن شاه بعضی ها فکر می کردند می توانند سیل خروشان ملتی را که به راه افتاده بود مهار نمایند.شریف امامی ، ازهاری و بختیار تا آخرین لحظه در ایران ماندند.روز دوازدهم بهمن ماه که امام به ایران آمد ، در ایران دو دولت بر سر کار بود. دولت بختیار آخرین بازمانده شاهی و دولت موقتی که امام تعیین کرده بودند . از یک طرف کودتاهایی که توسط فرماندهان باقیمانده رژیم شاهنشاهی صورت می گرفت.از یک طرف این گروههایی که از انقلاب جدا می شدند قائله هایی از جمله ترکمن صحرا، آمل، سیاهکل، آذربایجان و کردستان را بوجود می آوردند. حمله ارتش صدام هم در سال شهریور 59 بر این مشکلات افزوده شد.مردم ایران توانستند برهمه این مشکلات با رهبری امام خمینی (ره) واتحاد و انسجام و تبعیت از رهبری فائق آیند. روز 12 بهمن ماه در واقع روز تشخیص و تایید رهبری واحد است. 22 بهمن ماه روز پیروزی انقلاب ،و روز 12 فروردین تثبیت نظام جمهوری اسلامی ایران است.

 شهید احمد رجبی  

 

شهید احمد رجبی در سال 1334 در روستای میگون از توابع استان تهران و در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد.دوران تحصیل ابتدایی را در محل تحصیل خود گذراند.دوران دبیرستان را به اتمام نرسانده بود که برای امرار معاش خود و خانواده اش به کار مشغول گردید.در در ابتدای انقلاب همگام با اکثر ایرانیانی که شوق انقلاب داشتند در اکثر راهپیمایی ها و تظاهرات بر علیه شاه شرکت می کرد.در تاریخ 21/11/57 در تظاهراتی که در تهران شرکت کرده بود بر اثر گلوله ای که از جانب عوامل رژیم منحوس پهلوی به وی اصابت کرده بود ، جان به جان آفرین تسلیم نمود.این شهید پس از تشییع در جوار مرقد امامزاده سید میرسلیم به خاک سپرده شد.             

                              "روحش شاد و راهش گرامی باد"  

در هنگام تشییع جنازه این شهید تصمیم گرفتیم که به ژاندارمری فشم و پادگان لشکرک حمله کنیم.فردای همان روز بچه های محل با یک دستگاه کامیون که متعلق به مرحوم پرویز سلیمانی بود به سمت لشگرک رفتند و پس از یکی دو ساعت همراه با سلاح های فراوان برگشتند.یادم هست اولین گلوله از تفنگ ژ3 توسط علی بختیاری ، زمانی که در ایستگاه میگون از کامیون پیاده می شد به طرف آسمان شلیک گردید. این انقلاب وارث قطره قطره خون شهدایمان است که نباید آنها را فراموش کرد. 22بهمن میثاق مردم با امام ، انقلاب و شهدا خواهد بود تا در هر سال با حضور مردم در را هپیمایی این پیروزی بزرگ را جشن بگیریم...

قصه انقلاب درمیگون(۱)

 قصه انقلاب درمیگون(۱) 

یادمه قدیما وقتی  مامان بزرگا وبابا بزرگا می خواستن قصه بگن، می گفتن یکی بود ویکی نبود. منم میگم یکی بود ویکی نبود،غیرازخدای خوب و مهربون هیچکی نبود.

نمی دونم چه روزی بود، اما اینو خوب می دونم که محرم سال 57 بود. آفتاب غروب کرده بود. شیر گاوارو دوشیده بودم. آغل هارو پُرِ علف کردم. در طویله را بستم و شیرارو بردم مغازه ی کربلائی زبیح، بقال محلمون. خدا رحمتش کنه، پیرمردی خوش چهره و همیشه خندون بود. محاسن سفید و بلندی داشت که با هیکل درشتش همخونی داشت. شیرای مارا می گرفت و با خطی که فقط خودش می تونست بخونه در دفتری یادداشت می کرد. ما هم مایحتاج روزانه را از اون خریداری می کردیم. تقریباً یک معامله ی پایا پای بود. از در مغازه خارج شدم و یکی دو تا از دوستانم را روی پل دیدم. رفتم اونجا و سلام و علیکی کردم. اونا به من گفتن امشب تو تکیه بعد از شام قراره تظاهرات کنیم. یک هدیه هم تهیه کردیم که باید به یزرگترها بدیم. گفتم: هدیه چیه؟ گفتند: لباس زنانه ای تهیه شده که خیراله باید از طبقه ی بالای حسینیه برای آنها پرت کنه. همینطور که صحبت می کردیم رفتیم تکیه و نشستیم. بساط شام پهن شد. پس از صرف شام، مداح محل در جای مخصوص رفت و شروع به نوحه سرایی کرد. ما هم رفتیم در صف عزادارها قرار گرفتیم و شروع به عزاداری کردیم. هنگام عزاداری بعضی از بچه ها در گوش هم پچ پچ می کردند. اگرچه در صف عزادارها بودم اما نیم نگاهی هم به اونها داشتم. یکی از دوستان دیرینه ام به سمت من آمد و گفت: بچه ها تصمیم دارن بروند طبقه ی دوم حسینیه و تظاهرات کنند. من هم همراه او از صف خارج شدم و به محل مورد نظر رفتیم. در همین حال چراغ حسینیه توسط یکی از بچه های محل خاموش شد و بچه ها شروع به شعار دادن کردند. دورتادور حسینیه می چرخیدیم و شعار می دادیم. " ملت چرا نشستین، ایران شده فلسطین " ، " توپ تانک مسلسل، دیگر اثر ندارد " ، " الله اکبر، خمینی رهبر" ، " مرگ بر شاه ".

ولوله ای در جمعیت درون حسینیه ایجاد شد. گروه گروه از مردم  داخل حسینیه به سمت در خروجی هجوم می آوردند تا فرار کنند . پیرمردها ، دست بچه هاشون رو گرفته بودند و از صحنه دور می شدند . بزرگترهای محل ما زودنر از بقیه پا به فرار گذاشتند . تازه فهمیدم لباس زنانه یعنی چه ؟!

پدربزرگ من هم برای اینکه مرا از جمعیت تظاهر کننده دور کند ، دنبال ما حرکت می کرد و در حالیکه دستاشو بالا برده بود و به من اشاره میکرد ، با فریاد می گفت : آی سعید برگرد . جمعیتی که این صحنه را از دور می دیدند فکر می کردند که پدربزرگ من هم جزء تظاهرکنندگان است . پیرمرد بیچاره هم مورد تمسخر و غرّوغرّ فراریها قرار می گرفت . برای اون هم خط و نشان می کشیدند . همینطور که شعار می دادیم گفتند که نیروهای ژاندارمری به محل آمدند . به سرعت از در قسمت زنانه خارج شدیم . من به همراه رفیقم که دست در دست یکدیگر داده بودیم ، از تاریکی شب استفاده کرده و از کوچه پس کوچه ها پشت سر بچه ها به سمت منزل می دویدیم . دست رفیقم در دست من بود . او در حالیکه مقداری تنگی نفس داشت ، به کندی حرکت می کرد . در حال دویدن متوجه شدم که دستان تب دارش شل و سفت می شود . در همین حال ناگهان صدای تیری شنیدم . خواستم سرعتم را بیشتر کنم متوجه شدم که رفیقم نشسته و حرکت نمی کند . در همین حال دوستان دیگری هم به ما ملحق شدند و یکی از آنها خبر شهادت احمد رجبی را آورده بود . در همان حال همگی دستهایمان را روی هم قرار دادیم و قسم خوردیم که یک لحظه از حرکتی که شروع کردیم عقب نشینی ننماییم .

                                                                                 پایان