شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده
شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

خاطرات جبهه(از میگون تا دوکوهه و دشت عباس و مهران وگیلان غرب)

به اتفاق حسن ترکان و صمد کیارستمی تصمیم داشتیم به جبهه برویم. بالاخره این امر محقق و در تاریخ 25 /5 /62 به سپاه ناحیه شمال تهران رفتیم و با پر کردن فرم هایی آماده اعزام شدیم. در تاریخ26 / 5/62 ما را به پادگان دوکوهه اندیمشک بردند و جزء تیپ امام حسین(ع) مشغول خدمت شدیم. در آنجا من در قسمت تسلیحات حسن راننده تویوتا و صمد هم به عنوان تک تیر انداز مشغول کار شدیم. جناب سید وحید میراسماعیلی هم در آنجا بود.

 

 

 

 زاغه مهماتی در عین خوش نزدیکیهای دهلران منفجر شده بود. ما خودمان را به آنجا رساندیم. انفجار انبار محدوده ای به قطر 1 کیلومتر را در بر گرفته بود. بعضی از مهماتها سالم بودند. ما آنها را جمع آوری و در ماشین جاسازی می کردیم. بعضی از آنها به طور کامل منفجر نشده بودند. مثل بعضی از نارنجکها که ما آنها را معدوم و بعضی از آنها را دفن می کردیم. تا شب کارمان همین بود. هنگام برگشتن در بین راه سربازی را که قصد مرخصی به خانه داشت سوار کردیم. بعضی از افراد در اوقات فراغت با پوکه های گلوله کارهای دستی می ساختند. بعضی ها پوکه های گلوله مخصوصا تفنگ ژ3 را به خانه های خود حمل می کردند. به ندرت مهماتی از قبیل نارنجک را به خانه می بردند. اما وقتی این سرباز را سوار شد من به همراه ایشان در قسمت بار ماشین روی انبوهی از مهمات دراز کشیدیم و به سمت اندیمشک در حرکت بودیم. وقتی در بین راه به ایست و بازرسی رسیدیم ،آهسته در گوش من گفت که من یک آرپی جی در کوله پشتی دارم. می خواهم این را به شما تحویل بدهم. البته در ایست و بازرسی وسایل ما را به علت  مجوز بازرسی نمی کردند. من پیاده شدم و آهسته به راننده تویوتا جناب محمد که از پاسداران وظیفه بود اطلاع دادم. به ایشان گفتم که اگر امکان دارد ، چون ایشان سلاحش را به ما تحویل داده کاری نداشته باشد. ایشان با تایید حرف من به سمت بازرسی رفت و پس از چند دقیقه ماموری به سمت ماشین آمد و سرباز را به همراه کوله اش به طرف بازرسی برد. ما هم به طرف  دو کوهه حرکت کردیم. تا دوکوهه در فکر این سرباز بودم و از خودم ناراحت بودم که چرا به آقا محمد جریان را اطلاع دادم.

 

 

پادگان دو کوهه برای کسا نی که جنگ را تجربه کرده اند، خاطرات فراموش نشدنی زیادی به همراه دارد. شب زنده داریها و مناجاتهای عاشقانه ای از نفس گرم بسیجیان و سپاهیانی به عرش می رسید که شاید اکثر آنها امروزه در قید حیات نباشند. چه شهدایی که در این پادگان آخرین مشقهای درسشان را تمرین می کردند. در واقع یک مدرسه عشقی بود که دانش آموزانش هیچگونه محدودیت سنی نداشتند. آنچیزی که مردمان درونش را به معراج می رساند، خلوص و یکرنگی و صفا و عشق و محبتی بود که در آنجا به وفور یافت می شد. در هیچ کجای پادگان نشان از قدرت ومقام و پول به چشم نمی خورد. همه انرژی ها و تحرکات صرف تخلیه شیطان درونی و برونی بود. در حین ترخیص دوره ها که عموما سه ماهه بود، پولی به مبلغ 1000 تا 2000 تومان می دادند. اکثریت بچه ها این مبلغ را نمی گرفتند.

 

در یک روز جمعه با دو سه نفر از دوستان به اهواز رفته بودیم. اگرچه درو دیوار اهواز هم نشان از جنگ زدگی به خودش گرفته بود، اما دررمز مقاومت جنگی، شهر نفس می کشید و مردمش به کارهای روزانه مشغول بودند.آن روز جمعه بود و مردم به قصد رفتن به نماز جمعه در خیابان نادری که اصلی ترین خیابان بود مشاهده می شدند. در همین خیابان مشغول پرسه زدن بودیم که تعدادی از دختران چادری که خودشان را از بسیجیان مدرسه ای در همان نزدیکی معرفی کرده بودند از ما خواستند تا در باره اهدافمان از آمدن به جبهه و تعداد دیگری از سوالات  در همین زمینه ها با ایشان همکاری کنیم تا آنها در نشریات خودشان استفاده کنند. با دادن آدرس پادگان به آنها پس از چندی نامه ای برایمان ارسال شد که حاوی سوالاتی با مضامین زیر بود.

به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان – با سلام بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی، و با سلام بر تمامی رزمندگان سلحشور جبهه های ایثار، جبهه های حق علیه باطل، سلام بر شما برادران شجاع و جنگاوران اسلام، سلام بر شما رزمندگان، نور چشم ملت و امام عزیز، سلام بر شما زاهدان شب و شیران روز، و سلام بر شما برادر عزیز که امیدوارم در این وظیفه شرعی دست خدا همراهتان باشد. خوب اکنون این سوالات را مطرح می کنم.

1 – انگیزه شما از آمدن به جبهه های حق چه بوده است؟

2 – به نظر شما تا چه مدتی باید این جنگ را ادامه بدهیم؟

3 – اگر شما در عملیاتی شرکت داشته اید، مفصلا آن عملیات را شرح دهید.

4 – حالت برادران را در شب حمله بیان کنید.

5 – حالت برادری را اگر در هنگام شهادت مشاهده نموده اید، شرح دهید.

6 – به نظر شما چرا صدام بعثی از ایران اسلامی تقاضای صلح کرد؟

7 – به نظر شما چه چیزی باعث می شود که این حبیب بن مظاهر ها و یا علی اصغرهای نوجوان به جبهه روی آورند؟

برادر عزیز سوالات بسیارند و ما در دقعات بعدی انشاءالله برایتان باز پست خواهیم کرد. با آرزوی پیروزی رزمندگان و نابودی کفر جهانی. و من الله توفیق – کاهیرده

ما هم هر گونه جوابی که مناسب و عاقلانه بود برایشان پست می کردیم.

 

  

یکی از روزها با حسن ترکان جهت ارسال مهمات و آذوقه به خط مقدم رفته بودیم. در آنجا سید رزم آرا میراسماعیلی را دیده بودیم. حسن به فاصله 10 متر تا شهادت فاصله داشت. تویوتا لنکروزش را در سنگر پارک کرده بود و به سنگر میراسماعیلی آمده بود. یک دقیقه نگذشته بود که راکت خمپاره کنار ماشینش اصابت می کند.بدنه ماشین سوراخ سوراخ شده ولی کار می کرد. تا انتهای دوره با همان ماشین در جبهه مشغول فعالیت بود. 

 

  

این تانک نفربر عراقی است که در حول و حوش عملیات رمضان به غنیمت سربازان اسلام در آمده است. مدتی را در نزدیکی های مهران بودیم. ایام محرم بود.   

   

 ایام محرم بود. بچه ها به عشق امام حسین (ع) روزها و شبها به عزاداری می پرداختند.  

اگرچه اینگونه حرکت کردن در مسیری که در تیر راس دشمن قرار دارد خالی از اشکال نیست، اما به لطف محرم و امام حسین(ع) هیچگونه مشکلی برای ما بوجود نیامد. در بعضی از اوقات بلندگوها را هم به طرف عراقیها می گرفتیم.

 ایبن هم عزاداری بچه ها در ایام محرم در نمازخانه ای که با چادر گروهی درست شده بود

   

 

در شب و روز عاشورا دسته های عزاداری را در مهران به راه انداخته بودیم. اکثر بچه ها با پای برهنه از ده کیلومتری مهران تا امامزاده عباس نزدیکیهای مهران به صورت دسته های عزاداری پیاده حرکت می کردند.

 

 

در یک عملیاتی که در جنوب می بایست انجام می شد،  برای فریب دادن دشمن یک حرکت به سمت گیلان غرب انجام دادیم. ادوات نظامی را به حرکت در آوردیم. عراقیها به شدت مسیر ما را گلوله باران کرده بودند. از مهران و کله قندی و صالح آباد گذشته و به گیلان غرب رفتیم. در نزدیکیهای کرمانشاه در یک محلی به نام شهرک المهدی (عج) موضع گرفتیم. رحمان شمس الدینی را هم در آنجا دیدیم. ایشان با تراکتور مشغول سنگر سازی بود.

 بعضی از پیرمردان در جبهه از یک صفای درونی برخوردار و بار معنوی بالایی داشتند. این پیر مرد که در عکس مشاهده می شود، هر شب قبل از اذان صبح ما را از خواب بیدار و ما را به نماز شب تشویق می کرد. نماز شب را از ایشان یاد گرفته بودم.در جبهه به او بابا می گفتند. 

 

 

روزی مرحوم فخرالدین حجازی به موضع ما آمده بود. ایشان یکی از سخنرانان پر انرژی دوران انقلاب بودند.غیر از شهید چمران و بعضی از شخصیت های دوران انقلاب اکثریت سخنرانان با حرارت و انرژی بالایی سخنرانی می کردند.شاید این هم از ویژگیهای دوران انقلاب بوده است. امروزه دیگر در بین سخنرانان کمتر آن انرژی مشاهده می شود. مرحوم فخرالدین حجازی از جمله آن سخنرانانی بود که پر انرژی صحبت می کرد. بچه ها با ایشان عکس یادگاری می گرفتند. ما هم از این فرصت استفاده کرده و با یک بوسه به استقبالش رفته و از ایشان یک عکس یادگاری گرفتیم.

 

 

اینجا همان شهرک المهدی (عج) گیلان غرب است که به مدت یک هفته توجه عراقیها را به این سمت کشاندیم تا رزمندگان بتوانند عملیات اصلی خودشان را در جنوب انجام بدهند. حرکات و رفتار فردی که در عکس به حالت نشسته مشاهده می شود، من را به یاد شیخ مطلب محلمان می انداخت. جناب مطلب آنقدر در انجام فرایض دینی متعصب و محتاط بود که به وی لقب شیخ داده بودند.

بعد از اتمام عملیات و پایان دوره در تاریخ 25/8/62 به پادگان دو کوهه برگشتیم.

 
                                             والله علیم حکیم

سعید فهندژی سعدی

بدون ذکر منبع شرعاً جایز نیست

مروری بر تصویر شهید امینی

دفتر خاطراتم را ورق می زدم ، ناگاه روی تصویر معروف شهید امینی توقف کردم. پیشانی بند قرمز که مقداری از بالا به وسط تا شده و کلمه عرفانی و رمز یا حسین بر آن حک شده است .موهای سیاه وصاف ، با ریشهای نرم وسبیل کم پشت که نشان از جوانی عمر را به خود دارد . لکه های خون مقدس در فرق سر وقطره ای کشیده شده از پیشانی چپ تا مابین دو ابرو ولبهایی آذین بسته به خون که حاکی از ریزش خون بینی است .لکه های پهن تر و راهراهی که در قسمت چپ بدن از شانه هایش گرفته تا انتهای عکس با چشما نی بسته ولی آرام ، انگار بعد از یک خستگی در نبرد با اهریمن ، در یک خواب نیمروزی آرمیده است  .

                          

آری او آرمیده است و چه خوب در خوابی مطمئن ، اما ما بیدار ومضطرب به  سرنوشتی که در انتظارما کمین کرده است . ای شهید، تو چه کرده ای که اینچنین زیبا وآرام خفته ای . آن روز که تو لبیک گفتی  و در مرز حقیقت جا گرفتی ، چگونه این سعادت نصیب ما نگردید . ما تا پای شهادت آمدیم ،اما افسوس که گناه ما بیش از آن بود که در آخرین مرحله عشق با شما باشیم .شاید در گیر ودار دنیا ودنیا پرستان و قابیل وقابیلیان گرفتار بودیم .آنجا که همه مست از نوشیدن جام عشق بودند ،ما پس زده ها بودیم .امروز که دوریم از آن وادی الا هو باید چکنیم. 

 ای ،شهید امروز در گیر و دار

                             دیوان و ددان گرفتاریم                                           دستی ، نظری ، لطفی ،

                      ما را با خود همراه کن

                                                    

                       

حاج علی افراسیابی، پدر بزرگوار پنج شهید ، به دیدار حق شتافت.

 

 

حاج علی افراسیابی، پدر بزرگوار پنج شهید دفاع مقدس، به دیدار حق شتافت. 


 
به گزارش خبرنگار آینده، پدر شهید خلبان افراسیابی و چهار شهید سرافزار دیگر روز گذشته بر اثر سکته قلبی درگذشت. وی بارها مورد تفقد رهبر انقلاب و سایر مسئولان کشوری قرار گرفته بود.

مراسم تشییع پیکر مرحوم افراسیابی ، "یکشنبه" از ساعت 8 از مقابل مسجد محمدی در خیابان پیروزی، خیابان شهدای افراسیابی برگزار می شود و مراسم ختم این پدر شهید نیز سه شنبه از ساعت 16 تا 18 در مسجد قدس واقع در خیابان پیروزی، نبش خیبان یکم نیرو هوایی برقرار خواهد بود.

پنج شهید خانواده افراسیابی به نامهای ابراهیم، اسماعیل، امیر، جواد و علیرضا می‌باشند.  


"ابراهیم" 12 ساله بود که در روز 22 بهمن 57 توسط مزدوران رژیم منحوس پهلوی به درجه والای شهادت نائل آمد.  

 
"اسماعیل" دومین شهید این خانواده متولد 1325 و از خبرنگاران روزنامه جمهوری اسلامی بود که در فروردین 1362 در عملیات دشت عباس در پاسداری از مرزهای اسلامی کشورمان و دفع تجاوزات دشمنان بعثی به افتخار شهادت نائل آمد.  


"امیر" متولد 1329 بود. او همچون یک بسیجی گمنام حماسه‌ها آفرید و به درجه عظیم شهادت نائل گشت.  


"جواد" فرزند چهارم خانواده افراسیابی بود که به سال 1337 پا به عرصه وجود نهاد و این شهید بزرگوار در عملیات والفجر 4 در ارتفاعات "کانی مانگا" در حراست از وطن و انقلاب اسلامیمان و در برخورد با متجاوزان به حریم کشور ولایتمدارمان ایران، به درجه والای شهادت نائل آمد.  


"علیرضا" پنجمین شهید خانواده افراسیابی بود، به سال 1331 متولد گشت، او فرزند دوم خانواده بود و در اکثر عملیاتها ازجمله بیت‌المقدس، فتح‌المبین و حصر آبادان... حضور داشت و سرانجام در عملیات کربلای 5 به درجه جانبازی شیمیایی نائل گشت و پس از پایان جنگ با تحمل دردهای فراوان به شهیدان راه خدا و چهار برادر دیگرش پیوست. 

خداوند روح بزرگ این پدر و 5 شهیدش را شاد بگرداند و به خانواده این عزیز از دست رفته مخصوصا دو فرزند جانبازش صبر و اجر عنایت بفرماید.

                                          

   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

حاج محمد نمازی

حاج محمد نمازی

سه  مکان در شیراز به نام نمازی است. سه راه نمازی، فلکه نمازی و بیمارستان نمازی .مهمترین آنها بیمارستان نمازی است که توسط مرحوم نمازی احداث و برای استفاده عموم قرار گرفته است. بیمارستان نمازی در یک محوطه بسیار بزرگ در کنار رودخانه خشک و در تقاطع خیابانهای ملاصدرا، زند و چمران و در کنار میدانی که به همین نام مشهور است بنا شده است.  

 

حاج محمد نمازی فرزند حاج محمد حسن در سال 1275 ه متولد شد. دوران کودکی را در هندوچین گذراند.سالهای جوانی را در تهران و شیراز سپری کرد. در سال 1303ه به قصد سیاحت به آمریکا رفت و در همانجا نزدیک به 30 سال اقامت کرد. پس از برگشت به ایران با موفقیتهایی که در فعالیتهای اقنصادی بدست آورد، تصمیم گرفت اقداماتی را برای زادگاه خود شیراز انجام دهد.

1 – راه اندازی سیستم آب لوله کشی در شیراز که اولین شهری بود که سیستم لوله کشی راه اندازی شد.

2 – راه اندازی مجتمع درمانی نمازی

3 – ساخت بیمارستان نمازی شیراز که هم اکنون این بیمارستان تنها بیمارستان پیوند کلیه و کبد در ایران می باشد.

آرامگاه ایشان در سمت چپ ورودی این بیمارستان می باشد. 

وقفنامه بیمارستان نمازی 

روحش شاد و یادش گرامی باد.