شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده
شهدای میگون

شهدای میگون

تجربه دیروز. استفاده امروز . و امید به آینده

یاد واره سفر مشهد مقدس تابستان سال 1380

   السلام علیک یا ثامن الحجج یا علی بن موسی الرضا (ع) 

                          

چه خوش است سفر به سوی تو  

 چه خوش است سفر به کوی تو  

 نرود زخاطرم شعری اینچنین  

 که به حق سروده ز وصف تو  

حاجیان اگر به ره مکه می روند  

 من و آستان ضریح و بوی تو  

دست اگر نرسد به قبر شش گوشه اش  

 می دهم دل ، این تمام سیم وزرم به تو  

 یاد تو کنم بعد هر نماز ،بعد هر نیاز رو کنم به سوی تو

می خواستم سفرنامه مشهد مقدس را بنویسم که ناخود آگاه جملاتی شعرگونه به ذهنم خطور کرد . یادداشت کردم . هر کاری کردم نتوانستم قافیه ، ردیف ، اوزان واندازه شعر را تنظیم کنم .خواستم ننگارم ،شاید اهل شعر بخوانند واز طبع شعرم خشمگین شوند .اما از آنجاییکه در شوره زار نشریات هر گونه نوشتاری قابل چاپ وتوزیع می باشد ، گفتم عیبی ندارد .می نویسم هر چه باداباد . 

                        

                          

بگذریم ، سفری به عشق آغاز شد .من بودم وگروهی از خدمتگزاران و دست اندر کاران آموزش وپرورش بخش رودبار قصران .همه چیز از قبل تدارک دیده شد .انگاری آقا رضایت من وهمسرم را جلب کرده بود .از فرزندان ومادر خداحافظی کردیم ویکراست به اداره آموزش وپرورش فشم رفتیم .مسافرین سفر عشق یکی یکی از راه می رسیدند .ساعت یک بعدازظهر سوار بر دو دستگاه مینی بوس شدیم و یکسره به ترمینال راه آهن حرکت کردیم .وقتی به راه آهن تهران رسیدیم ، حدود نیم ساعتی منتظر ماندیم . پس از مختصری استراحت از قرنطینه مسافرین عبور کرده و به پای رکاب قطار رسیدیم .پس از مشخص شدن واگنها ، سوار قطار شدیم .تمامی وسایل آذوقه بین راهی خریداری و در محل کوپه ما جاسازی شده بود .قطار حرکت کرد. کم کم منظره تهران بزرگ از دید چشمان ما دور می شد .همه بچه ها از اینکه در کنار هم وبه زیارت امام هشتم می رفتند ،خوشحال بودند .فاصله تهران تا مشهد 924 کیلومتر است .

میگون---فشم---تهران---ورامین-----گرمسار-------سمنان------دامغان----شاهرود----------سبزوار----نیشابور--------مشهد

قطار شهرهای کوچک وبزرگ را یکی پس از دیگری پشت سر می گذاشت .مناظر کویری ورامین ،گرمسار ،سمنان ،ودامغان زیبا وجذاب بود .بیشتر در این فکر بودم که چگونه در زمانهای گذشته مردم با پای پیاده در سرما وگرما وخطرات موجود در راه این مسیر را طی می کردند .گهگاهی هم سفرنامه ناصر خسروالقبادیانی را در ذهنم مرور می کردم .بچه ها به کوپه های یکدیگر می رفتند و با هم صحبت می کردند . می گفتند ومی خندیدند.چای و آب و تنقلاتی که به همراه آورده بودند به یکدیگر تعارف می کردند .هوا تاریک شد .فکر می کنم در دامغان قطار ایستاد .بچه ها برای انجام فریضه نماز پیاده شدند .به سرعت به مسجد محل رفتیم ونماز مغرب وعشا را خواندیم وسوار قطار شدیم .وقتی قطار حرکت کرد ،بساط شام را آماده کردند .کالباس ،خیارشور ،نان و نوشابه را به تعداد همراهان آماده و توسط دوستان توزیع گردید .پس از صرف شام چشمها یکی پس از دیگری به خواب می رفتند .خوابیدن در کوپه های قطار اگر چه بهتر از صندلی ماشینها است اما باز هم نمی توان به راحتی استراحت کرد .بالاخره شب را با یک خواب قطاری پشت سر گذاشتیم . از نیشابورعبور کردیم . حدود دو ساعتی طول کشید که به راه آهن مشهد رسیدیم .از ترمینال قطار توسط ماشین به زائرسرای محبان علی بن موسی الرضا (ع)رفتیم .اطاقهایی را جهت اسکان تحویل گروهها دادند .افراد در اطاقهای خود مقداری استراحت کردند .برای صرف صبحانه به سالن پذیرایی رفتند .بعد از صرف صبحانه برای زیارت حرم مطهر آماده می شدند .از این ساعت افراد در اختیار خودشان بودند .فقط می بایست جهت صرف صبحانه ونهار وشام در راس ساعت اعلام شده به محل زائر سرا می آمدند .ما هم برای زیارت حرم مطهر آماده شدیم .از محل زائرسرا تا حرم فاصله زیادی نبود . بیشتر اوقات از کوچه پس کوچه های محله به حرم می رفتیم .هرچه به حرم نزدیک می شدیم کوچه ها ، مغازه ها وجمعیت فشرده تر می شد .مغازه هایی که بیشتر برای زائرین احداث واجناس مورد نیاز زائرین را توزیع می کردند .وسوسه های خرید وجاذبه های بازار چشم هر بیننده را خیره می کرد .همین جاذبه ها موجب می شود تا از سرعت حرکت به سمت حرم کاسته شود .حدس می زنم حدود هفتاد درصد ذهن هر زائری مشوش برای خریدن ونخریدن سوغات باشد .بالاخره با همه این مناظر به مکانی می رسیم که گلدسته های حرم به خوبی نمایان ومسیر حرکت را مشخص می کند .از فاصله چند صد متری در پیاده روهای نزدیک به حرم یک چشم به نشان کردن اجناس برای خرید ویک چشم به گلدسته ها وزنده شدن آرزوها ،نذرها ونیازها است .هر چه به حرم نزدیکتر می شویم ،صدای فروشندگان سیار برای عرضه اجناس وصدای اذان ودعا ومداحی یک نوع موسیقی ترکیب خوانی به فضای اطراف حرم می دهد .وقتی وارد اولین ورودی حرم وصحن مطهر می شوی ،دیگر جایی برای توجه به مادیات وجود ندارد .در ودیوار وجمعیت انبوه وکبوتران وگلدسته ها وکتابخانه وموزه همه و همه یک فضای روحانی به آدم دست می دهد .زمانی که در صحنها قدم می زنی ،انگار آماده می شوی که روح را صیقلی کنی .اکثر زائران در بدو ورود به صحن ابتدا به وضوخانه می روند تا کم کم جسم را همانند روح پاک ومطهر نمایند .از بدو ورود به صحن تا چشم به گنبد مطهر می افتد ناخداگاه دست راست برای ادای احترام به سینه می چسبد ،واز زبان "السلام علیک یا علی بن موسی الرضا "جاری میشود .هرکسی که وارد صحن اصلی میشود ،در اولین گام با شتاب به سمت ضریح مقدس می رود .دیدار از کتابخانه وپرسه زدن در صحن ها معمولا بعد از زیارت انجام می شود .گروهها به علت اذ دهام جمعیت ممکن است یکدیگر را گم کنند، به همین دلیل در بیرون از صحن محلی را برای دیدار مجدد مشخص می کنند قبل از ورود به داخل اذن دخول را می خوانند .وقتی در کنار ضریح قرار می گیرند ،ابتدا زیارت نامه مخصوص را از قفسه های مخصوص برداشته و مشغول خواندن زیارت نامه می شوند .بعد از خواندن زیارت هر کس مشتاق است دستش را به ضریح بچسباند. همین احساس موجب می شود در کنار ضریح اذدهام به وجود آید .مقداری قدرت نمایی وزور وبازو وپنجه در پنجه انداختن با دیگر زائران می توان به اهداف مورد نظر دست پیدا کرد .وقتی به خانه بر می گردی باید پلسخگوی این سوال باشی که آیا موفق به گرفتن ضریح شده ای ؟ اگر جواب منفی باشد با یک تاسف ملایم ونگاه سردی روبرو می شوی .زمانی هم که سفت ومحکم ضریح را گرفته وبینی وپیشانی را به ضریح می چسبانی تا می خواهی مشغول دعا وراز ونیاز و التماس وتمنا برای خود وهر که سفارش کرده از آن امام همام بشوی ،چشمها به یکباره به پولها خیره می شود .پولهای ریزودرشتی که روی هم انباشته و هر زائری را به خود جلب می کند .ته دل آدم به نوعی دچار یک وسوسه می شود .نمی دانم این فکر در ذهن من که پریشان احوال ومستمند هستم تداعی می شود ،یا اینکه در اذهان همه چه فقیر وچه غنی اینگونه تداعی می شود .ای کاش این پولها به این شکل در دید زائرین قرار نمی گرفت ، تا وسوسه های دنیوی ذهن را از مسیر روحانی خودش خارج نمی کرد .شاید هم جنبه تبلیغات داشته ونشانگر علاقه مندی دوست داران امام رضا (ع)است .خادمان حرم مطهر با بهترین رفتار وگفتار مردم را راهنمایی می کنند .بعد از زیارت بهترین حالت رو به قبله ایستادن ودو رکعت نماز خواندن است .بعد از نماز و یک کمی استراحت مجددا کنار ضریح می ایستی وسلامی عرضه می کنی ودنیلیی از خواسته های ریز ودرشت را یکبار دیگر در ذهن مرور می کنی .از حرم بیرون می آی وروبروی پنجره طلایی قرار می گیری . عده ای را می بینی که به امید شفا یافتن با طنابهایی که به خودشان بستند ،منتظر عنایت امام هستند .وقتی با این افراد روبرو می شوی هر چه غم وغصه و نذر ونیازی که داشتی به یکباره فراموش می کنی و همصدا با آنها برایشان دعا می کنی .اگر برای این بیماران وحاجتمندان هم بتوان کاری کرد که به این شکل در بیرون صحن قرار نگیرند بهتر است .مثلا یکی از خانه ها یا صحن ها را مخصوص این عزیزان قرار دهند تا در همانجا به راز ونیاز ودعا بپردازند .و بدین شکل جلوی پنجره طلایی قرار نگیرند .اگر کسی هم خواست به این پنجره ها نزدیک شود مشکلی نداشته باشد .یکی دیگر از کارهایی که در حرم امامان وامامزاده ها انجام می شود ،تشییع میت با تابوت است .اگر چه این کار را برای طواف انجام می دهند ،اما باید حضور دیگران را هم در نظر داشته باشند .زن ،کودک ، پیرمرد ،پیرزن وحتی افرادی که بیماری روحی وروانی دارند وبا توجه به شلوغی جمعیت ،این کاروجوب شرعی ندارد .بگذارید در حریم یار برای یکبار هم که شده درد ومرگ ونیاز نبریم .گل وبلبل وسنبل ،عطرونشاط وشادی رابه حرم عرضه کنیم .یکبار هم که شده برای احترام وادب سلام به نزد آقا برویم .بالاخره تا نماز ظهروعصر درهمانجا ماندیم .بعد از نماز برای صرف ناهار به زائرسرا برگشتیم .بعد از ناهار مقداری استراحت نموده ودوباره به سمت حرم حرکت کردیم .زیارت ونماز ،کار صبح و ظهر وعصر ومغرب و عشای ما بود .گهگاه گریزی هم به کوه سنگی ،پیرپالان دوز ،اباصلت ،موزه وکتابخانه هم می زدیم .شب دوم اقامت متوجه شدیم یکی از همکاران ،جناب حاج علی آهاری مریض وتوسط یکی از همراهان به بیمارستان منتقل شد .بیماری ایشان طوری بود که در بیمارستان بستری گردید .این اتفاق ما را ناراحت کرد .ایشان تا آخرین روزی که ما در مشهد مقدس بودیم ،در بیمارستان بستری بودند.همگی ناراحت بودیم با اطلاعی که به خانواده اش داده بودند ،فرزندانش به مشهد آمدند وبیمارشان را تحت مراقبت قرار دادند .هر چه به روزهای آخر اقامت نزدیکتر می شدیم پرسه زدن در بازارهای مشهد بیشتر می شد .هرکس به اندازه مبلغی که داشت سعی می کرد برای خانواده اش سوغاتی تهیه کند .پس از سه روز اقامت تصمیم داشتیم برگردیم .ساعت چهار بعد ازظهر زائرسرا را ترککردیم وبه ایستگاه قطار رفتیم .در ایستگاه قطار مشهد هم برای یکی از همکاران ما مشکلی بوجود آمد که نتوانست با ما به تهران بیاید .بجز این دو مشکلی که برای این دو تن از همکاران ما بوجود آمد ،در مجموع سفری لذت بخش وباصفا بود اینگونه سفرها موجب افزایش روحیه ورفع خستگی پس از یک سال تلاش می گردد .امیدوارم امکانات به نحوی باشد که همه همکاران بتوانند در این کاروانها شرکت کنند .قبلا وقلبا از همه دست اندر کارانی که موجب برپایی این سفر شده اند قدردانی می نمایم.این خاطره را در همان سالها به صورت چرکنویس نوشتم .امروز به مناسبت هفته کرامت حضرت معصومه (س) وحضرت احمد بن موسی (ع)ومیلاد پربرکت امام رضا (ع)این مطالب را پاکنویس نمودم

  (( یا امام رضا یکبار دیگر بطلب تا  بیایم و از نزدیک ترانه های ناخوانده ام را کنار بارگاهت زمزمه کنم .)) 

                     

خاطرات انقلاب به بهانه سالگرد شهید احمد رجبی اولین شهید میگون

 

 بهمن ماه یاد آور روزهای تلخ و شیرین است.تلخی ها برای روزهایی که خونی به ناحق ریخته می شد وشیرینی ها برای روزهایی که انقلابیون سنگر به سنگر مواضع دشمن را فتح نموده و خبرهای خوشحال کننده ای به گوش می رسید. 

 قبل از انقلاب گروههای زیادی بودند که انقلاب را از آن خود می دانستند.چریک های فدایی خلق ، حزب توده ، مجاهدین خلق ، نهضت آزادی، جبهه ملی و...جوانان روشنفکر دوره قبل و نزدیک به انقلاب با  چند تفکر بیش از همه آشنا بودند.دکتر علی شریعتی و شهید مطهری دو تن از افرادی بودند که بیش از بقیه در بین جوانان با گرایش مذهبی نفوذ کرده بودند.کتابهای دکتر علی شریعتی ، شهید مطهری ، صادق هدایت و صمد بهرنگ و کتابهایی نظیر خرمگس و خداوند الموت و... در بین جوانان رد وبدل می شد.با شروع انقلاب کتابهای شهید بهشتی و شهید دستغیب در بین جوانان مذهبی رشد چشمگیری یافت. 

 عده ای گرایش به تفکرات مارکس و لنین داشتند . در واقع اینها از سیاستهای اتحاد جماهیر شوروی پیروی می کردند. سردسته و تئوریسین آنها در ایران آقایان احسان طبری و کیانوری بوده که در تهران دفتری داشته و با نشریاتی از قبیل توده به فعالیت خود ادامه می دادند. حزب توده تفکرات ضد دینی داشته و دین را مانع پیشرفت می دانستند.از لحاظ اقتصادی معتقد بودند که باید اقتصاد در دست دولت باشد و همه به یکسان از آن بهره ببرند.مخالف شدید با طبقه بندی اجتماعی بودند. 

عده ای دیگر که دیدگاههای تند تری داشتند از چریکهای آمریکای لاتین تقلید می کردندوبیشتر جنگهای مسلحانه را در دستور کار خود قرار داده بودند .این افراد در گروههایی به نام جبهه خلق یا فداییان خلق به کار خود ادامه می دادند. اینها هم تفکرات مارکسیستی داشتند . 

گروههای دیگری هم بودند با نام مجاهدین خلق به رهبری مسعود رجوی که اعتقاد به اسلام داشته، اما قرآن را به نوعی دیگر تفسیر می کردند.در واقع تفکرات آنها برگرفته از مارکسیستها و اسلام ، ویا به نوعی مارکسیستهای اسلامی بودند.آنها در ابتدای انقلاب وابستگی شدیدی به آیت الله طالقانی داشتند و بعد از درگذشت ایشان به بنی صدر دل بسته بودند که بعد از برکناری بنی صدر از ریاست جمهوری مدتی به جنگهای خیابانی و در گیری با بچه های حزب اللهی پرداختند که سرانجام کشور را ترک گفته و به کشورهای بیگانه متواری شدند. آنهایی که در ایران مانده بودند در گروههای زیرزمینی اقدام به ایجاد رعب و وحشت ،بمب گذاری ،کشتن افراد بیگناه و آخرین اقدام آنها لشکرکشی به ایران با حمایت صدام بود که تا کرمانشاه هم پیشروی نموده وسرانجام توسط نیروهای بسیج و سپاه و ارتش در عملیات مرصاد از بین رفتند. 

عده ای هم صرفا مذهبی بوده وخط و مشی امام را پیروی می کردند.این گروه که به حزب اللهی معروف شدند بیشترین قشر جامعه را تشکیل می دادند.اگر چه بیشترین قشر جامعه سواد خواندن و نوشتن را نداشته واهل مطالعه نبودند ، اما دارای بار مذهبی بوده و رهبران انقلاب را با مذهب می سنجیدند.از سوی دیگر در هر کوی وبرزن و در هر مسجد ومنبری روحانیونی وجود داشته که مردم را آگاهی می دادند.همین مسئله باعث می شد تا گروههای ضد دینی نتوانند به اهداف خودشان برسند. 

 گروهی دیگر ملی مذهبی بودند. اینها در واقع مذهبی بودند اما به ملی گرایی بیشتر از مذهب می اندیشیدند ودلدادگی زیادی به اروپا وآمریکا داشتند.رهبران این گروه از جمله مهندس بازرگان در ابتدای انقلاب همراه با امام و در کنار امام بود . اولین کسی بود که مسوولیت دولت موقت را هم به عهده گرفت .این گروه هم نتوانستند خودشان را با انقلاب وفق دهند و در نهایت توسط امام از انجام کارهای دولتی بر کنار شدند. 

همه این گروهها که از انقلاب جدا می شدند در واقع یک دشمن به جبهه مخالف اضافه می شد.ااز طرف دیگر با رفتن شاه بعضی ها فکر می کردند می توانند سیل خروشان ملتی را که به راه افتاده بود مهار نمایند.شریف امامی ، ازهاری و بختیار تا آخرین لحظه در ایران ماندند.روز دوازدهم بهمن ماه که امام به ایران آمد ، در ایران دو دولت بر سر کار بود. دولت بختیار آخرین بازمانده شاهی و دولت موقتی که امام تعیین کرده بودند . از یک طرف کودتاهایی که توسط فرماندهان باقیمانده رژیم شاهنشاهی صورت می گرفت.از یک طرف این گروههایی که از انقلاب جدا می شدند قائله هایی از جمله ترکمن صحرا، آمل، سیاهکل، آذربایجان و کردستان را بوجود می آوردند. حمله ارتش صدام هم در سال شهریور 59 بر این مشکلات افزوده شد.مردم ایران توانستند برهمه این مشکلات با رهبری امام خمینی (ره) واتحاد و انسجام و تبعیت از رهبری فائق آیند. روز 12 بهمن ماه در واقع روز تشخیص و تایید رهبری واحد است. 22 بهمن ماه روز پیروزی انقلاب ،و روز 12 فروردین تثبیت نظام جمهوری اسلامی ایران است.

 شهید احمد رجبی  

 

شهید احمد رجبی در سال 1334 در روستای میگون از توابع استان تهران و در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد.دوران تحصیل ابتدایی را در محل تحصیل خود گذراند.دوران دبیرستان را به اتمام نرسانده بود که برای امرار معاش خود و خانواده اش به کار مشغول گردید.در در ابتدای انقلاب همگام با اکثر ایرانیانی که شوق انقلاب داشتند در اکثر راهپیمایی ها و تظاهرات بر علیه شاه شرکت می کرد.در تاریخ 21/11/57 در تظاهراتی که در تهران شرکت کرده بود بر اثر گلوله ای که از جانب عوامل رژیم منحوس پهلوی به وی اصابت کرده بود ، جان به جان آفرین تسلیم نمود.این شهید پس از تشییع در جوار مرقد امامزاده سید میرسلیم به خاک سپرده شد.             

                              "روحش شاد و راهش گرامی باد"  

در هنگام تشییع جنازه این شهید تصمیم گرفتیم که به ژاندارمری فشم و پادگان لشکرک حمله کنیم.فردای همان روز بچه های محل با یک دستگاه کامیون که متعلق به مرحوم پرویز سلیمانی بود به سمت لشگرک رفتند و پس از یکی دو ساعت همراه با سلاح های فراوان برگشتند.یادم هست اولین گلوله از تفنگ ژ3 توسط علی بختیاری ، زمانی که در ایستگاه میگون از کامیون پیاده می شد به طرف آسمان شلیک گردید. این انقلاب وارث قطره قطره خون شهدایمان است که نباید آنها را فراموش کرد. 22بهمن میثاق مردم با امام ، انقلاب و شهدا خواهد بود تا در هر سال با حضور مردم در را هپیمایی این پیروزی بزرگ را جشن بگیریم...

قصه انقلاب درمیگون(۱)

 قصه انقلاب درمیگون(۱) 

یادمه قدیما وقتی  مامان بزرگا وبابا بزرگا می خواستن قصه بگن، می گفتن یکی بود ویکی نبود. منم میگم یکی بود ویکی نبود،غیرازخدای خوب و مهربون هیچکی نبود.

نمی دونم چه روزی بود، اما اینو خوب می دونم که محرم سال 57 بود. آفتاب غروب کرده بود. شیر گاوارو دوشیده بودم. آغل هارو پُرِ علف کردم. در طویله را بستم و شیرارو بردم مغازه ی کربلائی زبیح، بقال محلمون. خدا رحمتش کنه، پیرمردی خوش چهره و همیشه خندون بود. محاسن سفید و بلندی داشت که با هیکل درشتش همخونی داشت. شیرای مارا می گرفت و با خطی که فقط خودش می تونست بخونه در دفتری یادداشت می کرد. ما هم مایحتاج روزانه را از اون خریداری می کردیم. تقریباً یک معامله ی پایا پای بود. از در مغازه خارج شدم و یکی دو تا از دوستانم را روی پل دیدم. رفتم اونجا و سلام و علیکی کردم. اونا به من گفتن امشب تو تکیه بعد از شام قراره تظاهرات کنیم. یک هدیه هم تهیه کردیم که باید به یزرگترها بدیم. گفتم: هدیه چیه؟ گفتند: لباس زنانه ای تهیه شده که خیراله باید از طبقه ی بالای حسینیه برای آنها پرت کنه. همینطور که صحبت می کردیم رفتیم تکیه و نشستیم. بساط شام پهن شد. پس از صرف شام، مداح محل در جای مخصوص رفت و شروع به نوحه سرایی کرد. ما هم رفتیم در صف عزادارها قرار گرفتیم و شروع به عزاداری کردیم. هنگام عزاداری بعضی از بچه ها در گوش هم پچ پچ می کردند. اگرچه در صف عزادارها بودم اما نیم نگاهی هم به اونها داشتم. یکی از دوستان دیرینه ام به سمت من آمد و گفت: بچه ها تصمیم دارن بروند طبقه ی دوم حسینیه و تظاهرات کنند. من هم همراه او از صف خارج شدم و به محل مورد نظر رفتیم. در همین حال چراغ حسینیه توسط یکی از بچه های محل خاموش شد و بچه ها شروع به شعار دادن کردند. دورتادور حسینیه می چرخیدیم و شعار می دادیم. " ملت چرا نشستین، ایران شده فلسطین " ، " توپ تانک مسلسل، دیگر اثر ندارد " ، " الله اکبر، خمینی رهبر" ، " مرگ بر شاه ".

ولوله ای در جمعیت درون حسینیه ایجاد شد. گروه گروه از مردم  داخل حسینیه به سمت در خروجی هجوم می آوردند تا فرار کنند . پیرمردها ، دست بچه هاشون رو گرفته بودند و از صحنه دور می شدند . بزرگترهای محل ما زودنر از بقیه پا به فرار گذاشتند . تازه فهمیدم لباس زنانه یعنی چه ؟!

پدربزرگ من هم برای اینکه مرا از جمعیت تظاهر کننده دور کند ، دنبال ما حرکت می کرد و در حالیکه دستاشو بالا برده بود و به من اشاره میکرد ، با فریاد می گفت : آی سعید برگرد . جمعیتی که این صحنه را از دور می دیدند فکر می کردند که پدربزرگ من هم جزء تظاهرکنندگان است . پیرمرد بیچاره هم مورد تمسخر و غرّوغرّ فراریها قرار می گرفت . برای اون هم خط و نشان می کشیدند . همینطور که شعار می دادیم گفتند که نیروهای ژاندارمری به محل آمدند . به سرعت از در قسمت زنانه خارج شدیم . من به همراه رفیقم که دست در دست یکدیگر داده بودیم ، از تاریکی شب استفاده کرده و از کوچه پس کوچه ها پشت سر بچه ها به سمت منزل می دویدیم . دست رفیقم در دست من بود . او در حالیکه مقداری تنگی نفس داشت ، به کندی حرکت می کرد . در حال دویدن متوجه شدم که دستان تب دارش شل و سفت می شود . در همین حال ناگهان صدای تیری شنیدم . خواستم سرعتم را بیشتر کنم متوجه شدم که رفیقم نشسته و حرکت نمی کند . در همین حال دوستان دیگری هم به ما ملحق شدند و یکی از آنها خبر شهادت احمد رجبی را آورده بود . در همان حال همگی دستهایمان را روی هم قرار دادیم و قسم خوردیم که یک لحظه از حرکتی که شروع کردیم عقب نشینی ننماییم .

                                                                                 پایان    

قصه انقلاب در میگون (2)

 

 قصه انقلاب (1) در میگون تقریبا اولین حرکت ما در همراهی با انقلاب بود.هنوز به مرحله حزب اللهی نرسیده بودیم اما انقلابی شدیم. دست وپا شکسته نماز می خواندیم و روزه هم می گرفتیم اما جنس مذهبی داشتیم. بیشترین چیزی که ما را به راهپیمایی وتظاهرات می کشاند حس کنجکاوی ویک نوع تفریح وسرگرمی بود..هر چه از عمر انقلاب می گذشت شناخت ما نسبت به انقلاب وارزشهای انقلاب بیشتر می شد .اسم امام خمینی را زیاد شنیده اما چهره ایشان را ندیده بودیم.روزی یکی از دوستان اعلامیه ای از حضرت امام به مادادکه تصویرمبارک ایشان هم در اعلامیه بود. بالاخره چهره ان محبوب در ذهن ما نقش بست.نمیدانم چه چیزی در وی مشاهده کردم که به یکباره عاشق مرام و مسلک ایشان شدم.یک روزی یکی از نوارهای سخنرانی حضرت امام به دست مارسید.یک طرف نوار سخنرانی حضرت امام وطرف دیگر سخنرانی دکتر علی شریعتی بود.شبها به خانه مجید خان احمدی میرفتم وبه کمک هم تاصبح با ضبط صوتی که داشت نوار را تکثیر کرده وروز بعد در اختیار مردم می گذاشتیم.دکتر علی شریعتی وشهید مرتضی مطهری دوتن از چهره های برجسته وفرهنگی و به یاد ماندنی قبل از انقلاب بودند که با سخنرانیها وکلاسهای درسی که داشتند جوانان را بیدار می کردند. خلاصه کار ما شده شرکت در راهپیماییها وتظاهرات وپخش اعلامیه ها وشب نویسی روی دیوارها.طوری شد که گهگاه دیر هنگام به گاوا سرکشی می کردم.حیوونکی هااونقدر از وقت عتوفه دادن انها دیر میشد که وقتی صدای پای مرا میشنیدندشروع به سروصدا می کردند. گاوا ماما می کردندوالاغا هم صدای انکر الاصوات خودشونوبلند می کردندکه به یکباره یاد درسهای حسنک کجایی دوران ابتدایی می افتادم. ساعت 12یکی ازشبهاعده ای ازدوستان به همراه خیراله عارف زاده شروع به کوبیدن در منزل ما کردند .رفتم بیرون گفتم چه شده؟ گفتند: بیا وعکس امام را تو ماه تماشا کن.ما اونقدر عاشق امام بودیم که داشت باورمان می شد.همراه دوستان حرکت کردیم ودر خونه مردم را میزدیم وانها را هم از موضوع با خبر می کردیم تا رسیدیم به یکی از افرادی یه موافق انقلاب نبود.(محمد بهرامی که به مدخان معروف بود.)بهش گفتیم:نیگا کن .ببین عکس امام تو ماه افتاده حالا باور می کنی ؟سکوتی در جمع بوجود امد تا ببینیم عکسل العمل وی چگونه است. او دستهاشو رو ابروانش قرار دادو ور و ور به ماه خیره شدو پس از چند لحظه گفت:من هر چه نگاه می کنم عکس شاه رو تو ماه می بینم.بچه ها زدند زیر خنده وچیزی نگفتند.فردای همان شب از اخبار رادیو شنیده بودیم که این خبر صحت ندارد وخرافات وکار ضدانقلاب است. اکثر اوقات با دسته تظاهرات حرکت می کردیم و می رفتیم جلو منزل یکی از افرادی که نسبت به انقلاب بد بین بود. چند لحظه ای توقف می کردیم وشعارهایمان رابلند تر وبا حرص بیشتری سر می دادیم. یکی از این شبها ایشان که پیر مردی شوخ طبع هم بودبیرون امد وگفت:نمی دونم شاه زیر سقفهای من پنهان شده؟ چرا همیشه در اینجا شعار می دهید.این حرف ایشان مدتها عامل خنده برای ما بود.